یک رسیدن
[یَ / یِ رَ / رِ دَ] (مص مرکب) فرداًفرداً رسیدن و ملاقات کردن همدیگر را. (ناظم الاطباء).
یک رشته
[یَ / یِ رِ تَ / تِ] (ص مرکب)کنایه از موافق. (برهان). || کنایه از مشورت و موافقت. (آنندراج) (انجمن آرا). || کنایه از متفق هم هست. (برهان). || منتظم :
خدایا تو این عقد یک رشته را
برومند باغ هنرگشته را...نظامی.
- یک رشته شدن؛ منتظم شدن. به رشتهء واحد درآمدن. انتظام...
یک رقیب
[یَ / یِ رَ] (اِخ) کنایه است از حق سبحانه تعالی. (آنندراج) (از غیاث).
یکرک
[یَ رَ] (ص) بهتر. (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد.
یک رکابی
[یَ / یِ رِ] (ص نسبی، اِ مرکب) یک رکیبی. کنایه از اسب جنیبت است که اسب کتل باشد. (برهان). اسب کتل. (ناظم الاطباء). کنایه از اسب جنیبت بود. (آنندراج) :(1)
عنان یک رکابی زیر می زد
دودستی بر فلک شمشیر می زد.نظامی.
|| رفیق. || کسی که مستعد کاری باشد. (ناظم الاطباء)....
یک رکیبی
[یَ / یِ رِ] (حامص مرکب)ممالهء یک رکابی. کنایه از پای فشاری و ثبات قدم است. (یادداشت مؤلف). کنایه از مستعد کاری شدن بود. (انجمن آرا) :
کز این بیش بر دلفریبی مباش
به ناراستی یک رکیبی مباش.نظامی.
|| (ص نسبی، اِ مرکب) رفیق و همدم. (ناظم الاطباء).
یکرنگ
[یَ / یِ رَ] (ص مرکب) دارای یک رنگ. ضد رنگارنگ. (ناظم الاطباء). به لون واحد. (یادداشت مؤلف). که رنگ واحد دارد. مقابل دورنگ : از این ناحیت [ دیلمان ]جامه های ابریشم خیزد یکرنگ و باریک. (حدودالعالم).
به نزد من آمد کمربسته روزی
یکی صدره پوشیده یکرنگ اخضر.
ابوسرانه امین درودگر.
- یکرنگ...
یکرنگی
[یَ / یِ رَ] (حامص مرکب)حالت و صفت یکرنگ. دارای یک رنگ بودن. مقابل دورنگی : زاویه هرچند صفت تنگی آرد از روی جنسیت و اتحاد یکرنگی دارد. (سندبادنامه ص107). || کنایه از اخلاص مندی و یک جهتی و دوستی باشد که در آن شائبه ای از نفاق و ساختگی...
یک رو
[یَ / یِ] (ص مرکب) یک روی. مخلص صادق و بی نفاق که در حضور و غیبت نیک گوید. (آنندراج) (غیاث). که نفاق نورزد. که منافق نیست. صدیق. مقابل دورو. (یادداشت مؤلف). متفق. صادق. بی نفاق. بی ریا و درست. (ناظم الاطباء). || یک نواخت. یک دست. از یک قسم....
یک روال
[یَ / یِ رَ] (ص مرکب)یک روش. یک ترتیب. یک نسق.
یک روزه
[یَ / یِ زَ / زِ] (ص نسبی)منسوب به یک روز. (ناظم الاطباء). || برای مدت یک روز. (یادداشت مؤلف) :
گر بریزی بحر را در کوزه ای
چند گنجد قسمت یک روزه ای.مولوی.
|| به مدت یک روز :
دو دیده پر از آب کاوس شاه
همی بود یک روزه با او به راه.فردوسی.
دولت...
یک روند
[یَ / یِ رَ وَ] (ق مرکب) در تداول عامه، پشت سر هم. پیاپی. لاینقطع.
یک روی
[یَ / یِ] (ص مرکب) یک رو. دارای یک روی. (ناظم الاطباء). مقابل دوروی. یک رویه :
باغی است بدین زینت آراسته از گل
یک سو گل دوروی و دگر سو گل یک روی.
فرخی.
|| مخلص. (مهذب الاسماء). بی آمیزش. خالص. ساده. صادق. (ناظم الاطباء). متوافق. متفق. (یادداشت مؤلف) :
چون نیست حال ایشان...
یک رویه
[یَ / یِ رو یَ / یِ] (ص نسبی)دارای یک روی. ضد دورویه. (ناظم الاطباء). هر چیز که آن دورویه نباشد. (برهان) (از آنندراج) :
زان زیادت پذیری و نقصان
که تو یک رویه ای به سان قمر.سنایی.
|| پشت و روی یکی. مقابل دورویه: اطلس یک رویه. || صریح. نص. بی تأویل...
یک رویی
[یَ / یِ] (حامص مرکب)بی ریایی و بی ساختگی و یک جهتی و بی خلافی. (ناظم الاطباء). و رجوع به یک روی و یک رویه شود.
یکره
[یَ / یِ رَهْ] (ص مرکب) در یک طریق و به واسطهء یک راه. (ناظم الاطباء). یک طریق. (برهان). || بی ریا و بی نفاق. (برهان) (ناظم الاطباء). صاف و ساده. || (ق مرکب) به یک بارگی. کلیتاً. بالکل. کلاً. یک باره. (یادداشت مؤلف) :
صوفی آن است کز تمنی و...
یکرهگی
[یَ / یِ رَ هَ / هِ] (ق مرکب)یک بارگی. (یادداشت مؤلف) :
من ندانم همی که یکرهگی
از چه معنی گرفت کارم خوار.مسعودسعد.
و رجوع به یکره شود.
یکرهه
[یَ / یِ رَ هَ / هِ] (ق مرکب)یک باره. یکسره. به کلی. بالتمام. تماماً. به یک بارگی. (یادداشت مؤلف) :
دگر نخواهم گفتن همی سرود و غزل
که رفت یکرهه(1) بازار و قیمت سرواد.
لبیبی.
و رجوع به یکره شود.
(1) - ن ل: یکسره، و در این صورت اینجا شاهد نیست.
یک ریز
[یَ / یِ] (ق مرکب) متصل. پیوسته. دائم. مدام. پیاپی. پشت هم. (یادداشت مؤلف). پشت سرهم. پی درپی: او یک ریز حرف زد.
یک زبان
[یَ / یِ زَ] (ص مرکب) ترجمهء متفق اللسان که به معنی متفق و یکدل است. (آنندراج). با یک آواز و صدا و متفق. (ناظم الاطباء). هم آواز. متحدالقول. متفق الکلمه. هم قول. همزبان. (یادداشت مؤلف). متفق القول :
همه یک زبان آفرین خواندند
بر تخت زر گوهر افشاندند.فردوسی.
همه همواره یک زبان...