یک زبانی
[یَ / یِ زَ] (حامص مرکب)یک قولی. ثبات وعده. (یادداشت مؤلف). صراحت. یک رویی. مقابل نفاق :
چون نکردی یک زبانی لاله وار
ده زبانی نیز چون سوسن مکن.
سیدحسن غزنوی.
از این آشنایان بیگانه خوی
دورویی نگر یک زبانی مجوی.نظامی.
یک زخم
[یَ / یِ زَ] (ص مرکب) کسی که به یک زخم کار دشمن تمام کند. (آنندراج). که به یک ضرب کار کسی را تمام کند. واحد یموت :
می و گرز یک زخم و میدان جنگ
نیامد جز از تو کسی را به چنگ.
فردوسی.
من آن گرز یک زخم برداشتم
سپه را همان جای...
یک زخم
[یَ / یِ زَ] (اِخ) لقب سام بن نریمان است، چون او اژدهایی را به یک زخم کشته بود به آن ملقب گشت. (فرهنگ جهانگیری). لقب سام نریمان است به سبب آنکه اژدهایی را به یک زخم کشته بود. (برهان) (آنندراج) :
بشد سام یک زخم و بنشست زال
می و مجلس...
یک زخمی
[یَ / یِ زَ] (حامص مرکب)حالت و چگونگی و عمل یک زخم :
صبح یک زخمی دوشمشیری
داد مه را ز خون خود سیری.نظامی.
ای قایم افصح القبایل
یک زخمی اوضح الدلایل.نظامی.
یک زده
[یَ / یِ زَ دَ / دِ] (ص مرکب) در یک قاعده و در یک خط. (ناظم الاطباء). اما محتمل است که دگرگون شدهء یک رده باشد. (یادداشت مؤلف).
یک زمان
[یَ / یِ زَ] (ق مرکب) دمی. لحظه ای. زمانی. اندک زمانی. مدت کمی. (یادداشت مؤلف) :
خِرَد تیره و مرد روشن روان
نباشد همی شادمان یک زمان.فردوسی.
ز هر دانشی چون سخن بشنوی
ز آموختن یک زمان نغنوی.فردوسی.
به کوپال و تیر و به گرز و کمان
بگشتند گردنکشان یک زمان.فردوسی.
ده شیر به رزم یک...
یک ساعت
[یَ / یِ عَ] (ق مرکب)یک ساعته. به درازی یک ساعت. به مدت یک ساعت. (ناظم الاطباء). زمان اندک :
تو یک ساعت چو افریدون به میدان باش تازان پس
به هر جانب که روی آری درفش کاویان بینی.
سنائی.
- صحبت یک ساعت؛ گفتگوی در مدت یک ساعت. (ناظم الاطباء). گفتگوی نه بس...
یک ساعته
[یَ / یِ عَ تَ / تِ] (ص نسبی) در مدت یک ساعت. در مدتی معادل یک ساعت. در همان یک ساعت. در زمان اندک : پلنگ گفت اگر مرا هزار جان باشد فدای یک ساعته رضا و فراغ ملک دارم. (کلیله و دمنه). کریم به یک ساعته دیدار و...
یک ساعتی
[یَ / یِ عَ] (ص نسبی)یک ساعته. در مدت یک ساعت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یک ساعته شود.
یک ساله
[یَ / یِ لَ / لِ] (ص نسبی)منسوب به یک سال. || دارای یک سال. (ناظم الاطباء). که سالی بر او گذشته است. که سالی زیسته است. که مدت یک سال عمر اوست.
- یک ساله راه؛ راهی که به یک سال توان پیمود :
شنیدم به میزان یک ساله راه(1)
بکرد از...
یکسان
[یَ / یِ] (ص مرکب، ق مرکب)برابر. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء). مساوی. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). همانند. متساوی. هموار. بالسویه. (یادداشت مؤلف). سواء. (ترجمان القرآن) :
این همه روز مرگ یکسانند
نشناسی ز یکدگرشان باز.رودکی.
چو بخشایش پاک یزدان بود
دم آتش و خاک یکسان بود.فردوسی.
حال آدم چو حال من بوده ست
این...
یکسانی
یکسانی. [یَ / یِ] (حامص مرکب)برابری. مساوات. تساوی. استواء. (یادداشت مؤلف). یکسان بودن. || اعتدال. (یادداشت مؤلف)
یکسانیدن
[یَ / یِ دَ] (مص جعلی مرکب) برابر ساختن. یکسان نمودن. (از آنندراج). یکسان کردن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یکسان شود.
یک سخن
[یَ / یِ سُ خُ / خَ] (ص مرکب، ق مرکب) یک کلام. یک حرف. (یادداشت مؤلف). بی سخن گفتن و چانه زدن : بعد از قعود و قیام و سخت و سست در کلام گفت یک سخن وزن این هر دو سه مثقال است و بر چهارسوی بازار پنج...
یک سر
[یَ / یِ سَ] (ص مرکب، ق مرکب) دارای یک سر. آنکه یک سر دارد. (یادداشت مؤلف).
- یک سر و دوگوش؛ لولو. کخ. بُغ. فازوع. (یادداشت مؤلف) :
گریه مکن بچه به هوش آمده
بخواب جونم یک سر و دوگوش آمده.
دهخدا.
|| مطیع یک رئیس. (ناظم الاطباء). || به اندازهء سری. به اندازهء...
یک سراسر
[یَ / یِ سَ سَ] (ص مرکب، ق مرکب) یکسر. (آنندراج) :
آن جوهرم که می شکنند از براش سر
باور کنی اگر ببری یک سراسرم.
باقر کاشی (از آنندراج).
|| یکسر. از یک جانب. یکسو :
وسعت ملک جنون هم یک سراسر بیش نیست
منتهای منزل چاک گریبان دامن است.
مخلص کاشی (از آنندراج).
و رجوع به...
یکسره
[یَ / یِ سَ رَ / رِ] (ص نسبی، ق مرکب) مجرد. تنها. منفرد و بدون همسر. (ناظم الاطباء). || تنها برای یک سر. برای رفتن تنها بی بازگشت. مقابل دوسره. (یادداشت مؤلف). || کاملاً. بالمره. (یادداشت مؤلف) :
یا دوستی صادق یا دشمنی ظاهر
یا یکسره پیوستن یا یکسره بیزاری.
منوچهری.
|| یک...
یکسری
[یَ / یِ سَ] (ق مرکب) کاملاً. تماماً. (یادداشت مؤلف). یکسر. یکسره :
گرم نزد سالار توران بری
بخوانم بر او داستان یکسری.فردوسی.
کاشکی آن ننگ بودی یکسری
تا نرفتی بر وی آن بد داوری.مولوی.
و رجوع به یکسره شود.
یکسریدن
[یَ / یِ سَ دَ] (مص جعلی مرکب) مجتمع گردیدن به جایی. (آنندراج). رجوع به یکسر و یکسره شود.
یک سنگ
[یَ / یِ سَ] (اِ مرکب) آن مقدار از آب که آسیاب را به گردش می آورد. (آنندراج). آسیاگرد.