یکدانگ
[یِ] (اِخ) دهی است از دهستان چمچمال بخش صحنهء شهرستان کرمانشاهان، واقع در 14000گزی باختر صحنه و 3000گزی جنوب شوسهء کرمانشاه به همدان، با 120 تن سکنه. آب آن از رودخانهء گاماسیاب. تابستان از طریق فراش اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
یکدانگ
[یِ] (اِخ) دهی است از دهستان چمچمال بخش صحنهء شهرستان کرمانشاهان، واقع در 14000گزی باختر صحنه و 3000گزی جنوب شوسهء کرمانشاه به همدان، با 120 تن سکنه. آب آن از رودخانهء گاماسیاب. تابستان از طریق فراش اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
یکدانگ
[یِ] (اِخ) دهی است از دهستان چالانچولان شهرستان بروجرد، واقع در 42000گزی جنوب خاوری بروجرد و 3000گزی خاور راه شوسهء بروجرد به درود، با 126 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج6).
یکدانگ
[یِ] (اِخ) دهی است از دهستان چالانچولان شهرستان بروجرد، واقع در 42000گزی جنوب خاوری بروجرد و 3000گزی خاور راه شوسهء بروجرد به درود، با 126 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج6).
یکدانه
[یَ / یِ نَ / نِ] (ص مرکب، اِ مرکب) نوعی از هار(1) باشد و آن چنان است که پنج شش رشته را بیاورند و در هر رشته شش مروارید بکشند و همه را جمع کنند و بر مجموع یک جوهری از جواهر بگذارند که سوراخ آن گشاد باشد و...
یکدانه
[یَ / یِ نَ / نِ] (ص مرکب، اِ مرکب) نوعی از هار(1) باشد و آن چنان است که پنج شش رشته را بیاورند و در هر رشته شش مروارید بکشند و همه را جمع کنند و بر مجموع یک جوهری از جواهر بگذارند که سوراخ آن گشاد باشد و...
یک در
[یَ / یِ دَ] (ص مرکب) اطاقی که آن را یک در است. (یادداشت مؤلف). یک دره. یک دری :
اندیک دو دوست فرقدان وار
در یک در آشیان ببینم.خاقانی.
یک در
[یَ / یِ دَ] (ص مرکب) اطاقی که آن را یک در است. (یادداشت مؤلف). یک دره. یک دری :
اندیک دو دوست فرقدان وار
در یک در آشیان ببینم.خاقانی.
یک درمیان
[یَ / یِ دَ] (ص مرکب، ق مرکب) یکی نه یکی. که یکی باشد و یکی نباشد: درختهای کوچه یک درمیان خشکیده اند.
یک درمیان
[یَ / یِ دَ] (ص مرکب، ق مرکب) یکی نه یکی. که یکی باشد و یکی نباشد: درختهای کوچه یک درمیان خشکیده اند.
یک دره
[یَ / یِ دَ رَ / رِ] (ص نسبی)یک در. یک دری. که دارای یک در است :
او بدین یک درهء خویش تکلف نکند
تو بدین ششدرهء خویش تکلف منمای.
خاقانی.
و رجوع به یک دری شود.
یک دره
[یَ / یِ دَ رَ / رِ] (ص نسبی)یک در. یک دری. که دارای یک در است :
او بدین یک درهء خویش تکلف نکند
تو بدین ششدرهء خویش تکلف منمای.
خاقانی.
و رجوع به یک دری شود.
یک دری
[یَ / یِ دَ] (ص نسبی) یک دره. یک در. صفت اطاقی که یک در دارد :
خسروا جانم نژند و تنگدل دارد همی
زیستن در بینوایی بودن اندر یک دری.
ازرقی هروی.
و رجوع به یک در و یک دره شود.
یک دری
[یَ / یِ دَ] (ص نسبی) یک دره. یک در. صفت اطاقی که یک در دارد :
خسروا جانم نژند و تنگدل دارد همی
زیستن در بینوایی بودن اندر یک دری.
ازرقی هروی.
و رجوع به یک در و یک دره شود.
یکدست
[یَ / یِ دَ] (ص مرکب) آنکه دارای یک دست باشد. (ناظم الاطباء). نقیض دودست باشد. (برهان). کسی که یکی از دستهایش نباشد. امثل. اقطع. (یادداشت مؤلف).
- رستم یکدست؛ نام پهلوانی بوده است. (آنندراج).
|| تنها و بی یار. (یادداشت مؤلف). || کنایه از چند چیز است که به یک وتیره...
یکدست
[یَ / یِ دَ] (ص مرکب) آنکه دارای یک دست باشد. (ناظم الاطباء). نقیض دودست باشد. (برهان). کسی که یکی از دستهایش نباشد. امثل. اقطع. (یادداشت مؤلف).
- رستم یکدست؛ نام پهلوانی بوده است. (آنندراج).
|| تنها و بی یار. (یادداشت مؤلف). || کنایه از چند چیز است که به یک وتیره...
یکدسته
[یَ / یِ دَ تَ / تِ] (ص نسبی)صاحب یک دست. (یادداشت مؤلف). || از یک نوع. از یک سنخ. یکدست. متلائم. (یادداشت مؤلف). || هموار. یکنواخت. (یادداشت مؤلف) : یکی از جملهء بلاغت آن است که شاعر بیت های قصیده متلائم گوید یعنی یکدسته و هموار گوید و چنان...
یکدسته
[یَ / یِ دَ تَ / تِ] (ص نسبی)صاحب یک دست. (یادداشت مؤلف). || از یک نوع. از یک سنخ. یکدست. متلائم. (یادداشت مؤلف). || هموار. یکنواخت. (یادداشت مؤلف) : یکی از جملهء بلاغت آن است که شاعر بیت های قصیده متلائم گوید یعنی یکدسته و هموار گوید و چنان...
یکدستی
[یَ / یِ دَ] (ص نسبی) منسوب به یکدست. مربوط به یکدست. || (ق مرکب) با یک دست. به وسیلهء یک دست: سنگ بدان بزرگی را یکدستی برمی دارد. (از یادداشت مؤلف).
- یکدستی زدن به کسی؛ سخنی گفتن که مخاطب گمان کند تو از کار او آگاهی در صورتی که...
یکدستی
[یَ / یِ دَ] (ص نسبی) منسوب به یکدست. مربوط به یکدست. || (ق مرکب) با یک دست. به وسیلهء یک دست: سنگ بدان بزرگی را یکدستی برمی دارد. (از یادداشت مؤلف).
- یکدستی زدن به کسی؛ سخنی گفتن که مخاطب گمان کند تو از کار او آگاهی در صورتی که...