یکشنبد
[یَ / یِ شَمْ بَ] (اِ مرکب) یکشنبه :
اگر توانی یکشنبه را صبوحی کن
کجا صبوحی نیکو بود به یکشنبد.
منوچهری.
و رجوع به یکشنبه شود.
یکشنبدی
[یَ / یِ شَمْ بَ] (ص نسبی) که به یکشنبه بازبسته باشد. مربوط به روز یکشنبه. (لغت شاهنامه). متعلق به روز یکشنبه. (یادداشت مؤلف). خاص یکشنبه. منسوب به یکشنبه :
دگر هرچه گفتی ز پاکیزه دین
ز یکشنبدی روزه و آفرین
همه خواند بر ما یکایک دبیر
سخنهای شایستهء دلپذیر.فردوسی.
همین روزهء پاک یکشنبدی
ز هر...
یکشنبه
[یَ / یِ شَمْ بَ / بِ] (اِ مرکب) نام روز دویم از ایام هفته. (ناظم الاطباء). ترجمهء یوم الاحد است. (آنندراج). احد. (منتهی الارب). یکشنبد. روز دوم از روزهای هفته و آن پس از شنبه و پیش از دوشنبه است :
اگر توانی یکشنبه را صبوحی کن
کجا صبوحی نیکو بود...
یکشنبه
[یِ شَمْ بَ / بِ] (اِخ) مرکز بلوک کیاکلا از توابع ساری و اشرف است. (یادداشت مؤلف).
یکشنبه بازار
[یَ / یِ شَمْ بَ / بِ] (اِ مرکب) بازار دادوستد که روز یکشنبهء هر هفته تشکیل شود.
یکشنبه شب
[یَ / یِ شَمْ بَ / بِ شَ] (اِ مرکب) شبی که فردای آن دوشنبه است. (یادداشت مؤلف). شب که به دنبال روز یکشنبه آید. شب دوشنبه.
یک شور
[یَ / یِ] (ن مف مرکب) جامه و پارچه ای که یک بار شسته شده.
- یک شور پوشیدن جامه؛ جامه که واگردان ندارد. پوشیده و عوض نکردن جامه. (یادداشت مؤلف).
یک صدم
[یَ / یِ صَ دُ] (اِ مرکب)صدیک. صدی یک. یک جزء از صد جزء چیزی.
یکصدی ذات
[یَ / یِ صَ] (اِ مرکب)منصبی از مناصب. صاحبان آنندراج و غیاث می نویسند: بدان که منصب یکصدی ذات را دولک دام مقرر باشد چون یک روپیه را چهل دام باشد پس دولک دام را پنجهزار روپیه می شوند. (غیاث) (آنندراج).
یک طرف
[یَ / یِ طَ رَ] (اِ مرکب، ق مرکب) یک سو و یک کناره و در یک کنار. (ناظم الاطباء).
- یک طرف افتادن؛ مقابل شدن. طرف شدن. (آنندراج).
- یک طرف شدن؛ یک طرف افتادن. مقابل شدن. طرف شدن. (غیاث).
یک طرفه
[یَ / یِ طَ رَ فَ / فِ] (ص نسبی) منسوب به یک طرف. یک سویه. || در اصطلاح راهنمایی رانندگی، خیابان یا کوچه ای را گویند که وسایط نقلیه تنها از یک سو حق ورود بدان دارند و ورود از طرف مقابل ممنوع است. || از یک جهت. که...
یک طرفی
[یَ / یِ طَ رَ] (ص نسبی)یک جهتی. یک سمتی. یک سویی. از یک جانب. || فیصله. حل و فصل.
- یک طرفی شدن کار؛ به نحوی پایان یافتن و یک رویه شدن.
- یک طرفی کردن کار؛ به نحوی پایان دادن به کاری. یک رویه کردن. (یادداشت مؤلف).
یکغیاتس
[یِ کِ] (اِخ)(1) ایالتی از ارمنستان قدیم. (یادداشت مؤلف).
(1) - Yekeghiatc.
یکفن
[یَ / یِ فَ] (ص مرکب) ذوفن. متخصص. (یادداشت مؤلف). بی نظیر و کامل در یک فن :
ای ذونسب به اصل در و ذوفنون به علم
کامل تو در فنون زمانه چو یکفنی.
منوچهری.
خجسته ذوفنونی رهنمونی
که در هر فن بود چون مرد یکفن.
منوچهری.
آیا به چه فن تو را توان دیدن
ای در همه...
یک قبا
[یَ / یِ قَ] (ص مرکب) یک لاقبا. درویش. فقیر. (یادداشت مؤلف). که فقط یک قبا بر تن دارد :
به تنگ چشمی آن ترک لشکری نازم
که حمله بر من درویش یک قبا آورد.
حافظ.
و رجوع به یک لاقبا شود.
یک قد
[یَ / یِ قَ] (ص مرکب) هم قد. دارای یک اندازه و یک بالا. (ناظم الاطباء). || (ق مرکب) به اندازهء قامتی. به بالای مردی یا زنی.
- یک قدِ آدم؛ مقدار قد آدم. (آنندراج) :
زد به سنگ آهن که افروزد چراغ خویش را
یک قد آدم علم شد آتش و فرهاد...
یک قدر
[یَ / یِ قَ] (ص مرکب) دارای یک مقدار و یک اندازه و یک قیمت و یک رتبه. (ناظم الاطباء). هم قدر. هم اندازه. || (ق مرکب) یک قدری. کمی و اندکی. (ناظم الاطباء). مقداری.
یک قرار
[یَ / یِ قَ] (ص مرکب) مرادف یک پهلو. (آنندراج) (ناظم الاطباء). یک وضع. یک اندازه. یکسان. رجوع به یک پهلو شود.
یک قلم
[یَ / یِ قَ لَ] (ص مرکب، ق مرکب) نوشته هایی که به یک قلم و به یک شیوه نوشته شده باشد. (ناظم الاطباء). || کنایه از تمام و مجموع. (از آنندراج). همه. بالکل. (غیاث). همگی. جملگی. تماماً. (ناظم الاطباء) :
بس که فکرم یک قلم گردید صرف نوخطان
نامهء عصیان من...
یک قلمه
[یَ / یِ قَ لَ مَ / مِ] (ص نسبی، اِ مرکب) کل. تمام. مجموع. همه. (یادداشت مؤلف) : قاضی از عالم رفته مولانا ضیاءالدین قاضی یک قلمهء کرمان شده. (مزارات کرمان ص22). و رجوع به یک قلم شود.