یهوه
[یَ هُ وَ] (اِخ)(1) نام خدای تعالی نزد یهود. (یادداشت مؤلف). یهوه از آغاز نام خدای مطلق قوم موسی نبود بلکه پیش از زمان وی بنی اسرائیل او را در رأس سه گروه نیمه خدایان: کروبیون (ابرها)، صرافیون (مارهای بالدار) و الوهیون (خدایان گله های ابری) می دانستند. (از مزدیسنا...
یهویاقم
[ ] (اِخ) رئیس قوم یهود که بختنصر با قومش وی را اسیر کرد و به بابل آورد و بعد به وسیلهء آمل مردوک پادشاه بابل (560-552 ق.م.) آزاد شد. (از کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص83). و رجوع به ایران باستان ج1 ص192 شود.
یهه
[یُ هَ / هِ] (اِ) یوه. باز شکاری که تعلیم پذیر نباشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به یوه شود.
یهی
[یَهْیْ] (ع مص) زجر کردن شتر به گفتن یاه یاه. (یادداشت مؤلف). رجوع به یهیا و یه یه و یهیاه شود.
یهیا
[یَهْ] (ع صوت) کلمه ای است که شبانان بدان خوانند یا زجر کنند و رانند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). شبانان در راندن شتر گویند یه یه و یهیا. (از تاج العروس ج10 ص421).
یهیاه
[یَهْ] (ع صوت) یه یه. یهیا. (از تاج العروس ج9 ص424). رجوع به یهیا شود.
یهیدن
[یَ دَ] (مص) ویران کردن و خراب کردن و فاسد کردن و تلف کردن و پایمال کردن و محو کردن. (ناظم الاطباء). فراهم کردن و برهم زدن و خراب کردن مانند فراهم آوردن و برهم زدن خانه و عمارت. (از شعوری ج2 ورق 447).
یهیر
[یَهْ یَرر] (ع ص) سنگ سخت. || (اِ) سنگی است شبیه کف دست. || سراب. و منه المثل: اکذب من الیهیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به سراب شود. || حنظل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). || شلم. || پارهء بزرگ از شلم. || طلح. (منتهی الارب)...
یهیره
[یَهْ یَرْ رَ] (ع ص) شترماده ای که شیرش روان باشد از بسیاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
یهیری
[یَهْ یَرْ را] (ع ص، اِ) آب بسیار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || ناچیز و هیچکاره. (منتهی الارب) (آنندراج). چیز باطل. (ناظم الاطباء). || صمغ طلح. || نوعی از درخت. (منتهی الارب) (آنندراج). درختی است. (ناظم الاطباء). || گیاهی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
یه یه
[یَهْ یَهْ] (ع صوت) یهیه. یهیا. شبانان در راندن شتر گویند: یه یه و یهیا. (از تاج العروس ج10 ص421 و ج9 ص424). و رجوع به یهیا شود.
یهیهه
[یَهْ یَ هَ] (ع مص) زجر کردن شتر را به یاه یاه. (منتهی الارب) (آنندراج). راندن شتران را به کلمهء یاه یاه گفتن. (ناظم الاطباء). و رجوع به یاه یاه شود.
ی ی
[یُ یُ] (اِ)(1) (اصطلاح بچگانه) یویو. بازیچه ای است بچگان را. (از یادداشت مؤلف). رجوع به یویو شود.
(1) - Yoyo.
یی
(اِ) یا. یاء. ی. نام حرف یاء. (یادداشت مؤلف) :
ز غایت کرم اندر کلام تو نی نیست
در اعتقاد تو ضد است نون مگر یی را.انوری.
عقل و جان چون یی و سین بر در یاسین خفتند
تن چو نون کز قلمش دور کنی تا بینند.خاقانی.
در عری حروف عمر تو باد
مدت عمر از...
ییا
[یَیْ یا] (اِخ) جد محمد بن عبدالجبار و خواهر او بانویه هر دو تن آنها از مشایخ سلفی باشند. (از تاج العروس).
ییاق
[یَ] (اِ) به معنی فرش است، در مجمع چنین آمده. (از شعوری ج2 ورق144).
ییرزاغه
[غَ / غِ] (اِخ) ایستگاه خط قزوین-زنجان، میان زرین دشت و سلطانیه، واقع در 361هزارگزی تهران. (یادداشت مؤلف).
ییرکوکی
[کُکی] (ترکی، اِ مرکب)یرکوکی. اسم ترکی جزر است که به فارسی زردک نامند. (تحفهء حکیم مؤمن). مرکب است از «ییر = یر» ترکی به معنی زمین و «کوک» به معنی ریشه و یاء اضافه و معنی ترکیب «ریشهء زمین» یا «ریشهء زمینی» است که به گزر یا زردک اطلاق کنند....
ییسومنکو
[ ] (اِخ) سومین از اولوس جغتای به ماوراءالنهر، ظاهراً از 645 تا 650 ه . ق. (یادداشت مؤلف). و رجوع به منکو شود.
ییسون بوغا
[ ] (اِخ) پانزدهمین از اولوس جغتای در ماوراءالنهر، ظاهراً از 709 تا حدود 718 ه . ق. (یادداشت مؤلف).