آهن کوب

[هَ] (نف مرکب) آنکه حرفهء او پیوستن آهن شیروانی است.


آهن کوبی

[هَ] (حامص مرکب) عمل کوفتن آهن. || کار و شغل آهن کوب. || (اِ مرکب) دکان آهن کوب.


آهنگ

[هَ] (اِ) قصد. عزم. عزیمت. عمد. (ادیب نطنزی). تعمد. نیت. بسیج. تأمیم. استواء. اندیشه. توجه به. برفتن بسوی. حرد. نحو. اراده :
خسرو غازی آهنگ بخارا دارد
زده از غزنین تا جیحون تاژ و خرگاه.
بهرامی.
بد گشت چرخ با من بیچاره
وآهنگ جنگ دارد و پتیاره.کسائی.
نوروز و گل و نبید چون زنگ
ما شاد و...


آهن گاو

[هَ] (اِ مرکب) گاوآهن. آهن جفت. ایمر. ایمد. سپار.


آهن گداز

[هَ گُ] (نف مرکب) آنکه آهن گدازد :
بر این روزگاری برآمد براز [ ظ: دراز ]
دم آتش و رنج آهن گداز
گهرها یک اندر دگر ساختند
وزآن آتش تیز بگداختند.فردوسی.


آهن گذار

[هَ گُ] (نف مرکب) که از آهن گذراند تیر و جز آن را. که از آهن گذرد، تیغ و مانند آن :
شماره سپاه آمدش صدهزار
همه شیرمردان آهن گذار.فردوسی.
بگفتش بدین تیغ آهن گذار
بکینه برآرم از ایشان دمار.فردوسی.
کجا تیغ و زوبین آهن گذار
کجا نیزه و گرزهء گاوسار؟فردوسی.
همیدون پیاده پسِ نیزه دار
ابا جوشن...


آهنگر

[هَ گَ] (ص مرکب) پیشه وری که آهن در کوره تافته و کوبد و آلات آهنینه سازد. حداد. هبرَقی. هالکی. قین. ریّام. نهامی. نهامین :
کشاورز و آهنگر و پای باف
چو بیکار باشند سَرْشان بکاف.ابوشکور.
سر سروران زیر گرز گران
چو سندان بد و پتک آهنگران.فردوسی.
وزآن چرم کآهنگران پشت پای
بپوشند هنگام زخم درای
همان...


آهنگران

[هَ گَ] (اِخ) نام محلی کنار راه همدان و کرمانشاهان میان هاشم آباد و سمنگان بالا، در 515500 گزی طهران. || نام کوهی نزدیک حد غربی ایران، و خط سرحدی ایران و عراق بفاصلهء یک فرسنگ و نیم در امتداد آن کوه است.


آهنگرخانه

[هَ گَ نَ / نِ] (اِ مرکب)کارخانهء آهنگری. آهنگری بزرگ.


آهنگری

[هَ گَ] (حامص مرکب) شغل و عمل آهنگر. حرفهء حداد : هوشنگ بجای او نشست... و دیوان را قهر کرد و آهنگری و درودگری و بافندگی پیشه آورد. (نوروزنامه).
چو بشناخت [ هوشنگ آهن را ] آهنگری پیشه کرد
کجا زو تبر وَ ارّه و تیشه کرد.فردوسی.
مرا نیست زآهنگری ننگ و عار
خرد...


آهنگی

[هَ] (ص نسبی) در بیت ذیل شاید بمعنی کوشا و مجدّ و ساعی باشد :
همان کودکش را بفرهنگیان
سپردی [ اردشیر ] چو بودی ز آهنگیان
بهر برزنی بر، دبستان بدی
همان جای آتش پرستان بدی.فردوسی.
و شاید تأیید میکند این حدس را دو بیت زیرین :
چو هنگام فرهنگ باشد ترا
بدانائی آهنگ باشد ترا
بایوان...


آهنگیدن

[هَ دَ] (مص) قصد کردن. آهنگ کردن. || آهنجیدن. کشیدن، چنانکه آب را از چاه و جز آن :
کرده شیران حضرت تو مرا
سرزده همچو گاو آب آهنگ.سنائی.


آهن نرم

[هَ نِ نَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) نرم آهن. انیث. انیف.


آهنوخوشی

[خُ] (ص، اِ)(1) اَهْنوخُشی. پیشه ور. اهل صنعت. یکی از طبقات چهارگانه ای که جمشید مردمان را بدان بخش کرد :
چهارم که خوانند اَهنوخوشی
همان دست ورزان با سرکشی
کجا کارشان همگنان پیشه بود
روانْشان همیشه پراندیشه بود.فردوسی.
(1) - اصل این کلمه هوتوخشی است، ولی نسخ طبق متن است.


آهنود

[نُ وَ] (اِ) اَهنُوَد. نام روز اول از خمسهء مسترقه. || (اِخ) نام گاتهای اول از پنج گاتها.


آهنی

[هَ] (ص نسبی) از آهن. منسوب به آهن. آهنین :
میان من و او بایوان درست
یکی آهنی کوه گفتی برست.فردوسی.
برافراشتم گرز سیصدمنی
برانگیختم بارهء آهنی.فردوسی.


آهنیابه

[هَنْ بَ / بِ] (اِ) خمیازه. دهان دره. دهن دره. آسا. فاژ. فاژه. خامیاز. خامیازه. بیاستو. باسک. دهن در. ثَأب. ثؤباء. و رجوع به آهبنیابه شود.


آهنین

[هَ] (ص نسبی) (از پهلوی آسی نان) منسوب به آهن. از آهن :
صف دشمن ترا ناستد پیش
ور همه آهنین ترا باشد.شهید بلخی.
آنجا که پتک باید خایسک بیهده ست
گوز است خواجه سنگین مغز، آهنین سفال.
منجیک.
به شاهراه نیاز اندرون، سفر مسگال
که مرد کوفته گردد بدان ره اندر سخت
وگر خلاف کنی طَمْع را...


آهنین پنجه

[هَ پَ جَ / جِ] (ص مرکب)قوی پنجه. پرزور :
یکی آهنین پنجه در اردبیل
همی بگذرانید بیلک ز بیل.سعدی.


آهنین دل

[هَ دِ] (ص مرکب) شجاع. || قسی. بی رحم. نامهربان. سنگدل. آهن دل :
آهنین دل بین که سنگ خاره از وی وام خواهد
سخت تر زآن دل دل من کز چنین دل کام خواهد.
؟



قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.