آهنگ

معنی آهنگ
[هَ] (اِ) قصد. عزم. عزیمت. عمد. (ادیب نطنزی). تعمد. نیت. بسیج. تأمیم. استواء. اندیشه. توجه به. برفتن بسوی. حرد. نحو. اراده :
خسرو غازی آهنگ بخارا دارد
زده از غزنین تا جیحون تاژ و خرگاه.
بهرامی.
بد گشت چرخ با من بیچاره
وآهنگ جنگ دارد و پتیاره.کسائی.
نوروز و گل و نبید چون زنگ
ما شاد و بسبزه کرده آهنگ.عماره.
گرفتی ز کردار گیتی شتاب
چو شب تیره شد کرد آهنگ خواب.
فردوسی.
به بیداد جوئی همی جنگ من
چنین با سپه کردن آهنگ من.فردوسی.
بیفشرد ران رخش را تیز کرد [ رستم ]
برآشفت و آهنگ آویز کرد.فردوسی.
وزآن پس که او [ کاوس ] شد بهاماوران
ببستند پایش به بند گران
کس آهنگ آن تخت شاهی نکرد
جز از گرم و تیمار ایشان نخورد.فردوسی.
ولیکن چو رای تو با جنگ نیست
مرا نیز با جنگ آهنگ نیست.فردوسی.
ور ایدون که رایت جز از جنگ نیست
بخوبیّ و پیوندت آهنگ نیست.فردوسی.
تن آسان بدی شاد و پیروزبخت
چرا کردی آهنگ این تاج و تخت؟فردوسی.
همه آشتی گردد این جنگ ما
بدین رزمگه کردن آهنگ ما.فردوسی.
بدان حد کشان بود نیرو بجای
سوی گوشت کردند آهنگ و رای.فردوسی.
بلند آسمان را که فرسنگ نیست
کسی را بدو راه آهنگ نیست.فردوسی.
همان ماده [ شیر ] آهنگ بهرام کرد
بغرید و چنگش باندام کرد.فردوسی.
یکی بانگ برزد بدان نره شیر
چو آهنگ او کرد شیر دلیر
ز بیشه بیک سو جهانید اسب
برافروخت برسان آذرگشسب.فردوسی.
چو هنگام فرهنگ باشد ترا
بدانائی آهنگ باشد ترا
بایوان نمانم که بازی کنی
ببازی چنین سرفرازی کنی.فردوسی.
کنون از خردمندی اردشیر
سخن بشنو و یک بیک یاد گیر
هم از داد و آئین و فرهنگ اوی
بنیکی بهرجای آهنگ اوی.فردوسی.
بخوردند و کردند آهنگ خواب
بسی مار پیچان برآمد ز آب.فردوسی.
بسوگ اندر آهنگ شادی کنم
نه از پارسائیّ و رادی کنم.فردوسی.
جهاندار [ یزدگرد ] چون کرد آهنگ مرو
بماهوی سوری کنارنگ مرو
یکی نامه بنوشت، با درد و خشم
پر از آرزو دل، پر از آب چشم.
فردوسی.
چو آهنگ میدان کند در نبرد
سر نرّه دیوان برآرد بگرد.فردوسی.
دگرگونه آهنگ بدکامه کرد
به پیروز خسرو یکی نامه کرد.فردوسی.
و از آنجایگه شد سوی جنگ کرم
سپاهش همه کرده آهنگ کرم.فردوسی.
بجوشید و رخسارگان کرد زرد
بدرد دل آهنگ آورد کرد.فردوسی.
ز عشق بندهء رومیّ و خادم زنگی
سوی عنا و بلا چون همی کنی آهنگ؟
عنصری.
شیر بنیزه درآمد و قوت کرد تا نیزه بشکست و آهنگ امیر کرد. (تاریخ بیهقی).
اگر کوچکم کار مردان کنم
ببینی چو آهنگ میدان کنم...اسدی.
دگر ره شد آهنگ آویز کرد
برآورد گرد اسب را تیز کرد.اسدی.
نایدْش بچنگ آنکه سوی وی کند آهنگ
آن نیز که دارد شود از چنگش کوتاه.
ناصرخسرو.
کنون که کردی شاها سوی هزاردرخت
بشادکامی و پیروزی و نشاط آهنگ.
مسعودسعد.
ماری دید در گردن همای پیچیده و سرش درآویخته و آهنگ آن میکرد که همای را بگزد. (نوروزنامه). پس بترسیدند عظیم، و آهنگ آن کردند که بازگردند. (مجمل التواریخ). و چون سر سال بود با هزار مرد آهنگ راه کرد. (مجمل التواریخ).
مرا با ملک طاقت جنگ نیست
بصلح ویم نیز آهنگ نیست.
آتسزبن قطب الدین محمد.
سوزنی تیز درگرفته بچنگ
کرد زی خایه های خویش آهنگ.سنائی.
چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روی خاک.
سعدی.
خشکسالی در اسکندریه پدید آمده بود. در چنین سالی محتشمی... نعمت بیکران داشت تنگدستان را زر و سیم دادی... طایفهء درویشان از جور فاقه بجان آمده بودند... آهنگ دعوت او کردند. (گلستان). آورده اند که سپاه دشمن بیقیاس بود و اینان اندک و جماعتی آهنگ گریز کردند. (گلستان). ما در این حالت که دو هندو از پس سنگی سر برآوردند و آهنگ قتال ما کردند. (گلستان).
گر آید گل ز بانگ بلبلان تنگ
مگر کرکس کند سوی وی آهنگ.
امیرخسرو.
|| مقصد. مقصود. راه. سبیل :
بسا نامداران که در جنگ من
بدادند جان را بر آهنگ من.فردوسی.
|| قصد جان. سوء قصد :
جهان ننگ دارد همی زآن پسر
که آهنگ دارد بجان پدر.دقیقی.
جهاندار گفتا که اینت پسر
که آهنگ دارد بجان پدر.فردوسی.
چون پَنْد(1) فرومایه سوی جوژه گراید
شاهین ستنبه به تذروان کند آهنگ.
جلاب بخاری.
فلک بین چه ظلم آشکارا کند
که اسکندر آهنگ دارا کند.نظامی.
|| حمله. صولت. صیال :
بدو [ برستم ] گفت پولادوند ای دلیر
جهاندیده و نامبردار شیر...
نگه کن کنون آتش جنگ من
کمند و دل و زور و آهنگ من.فردوسی.
تو دانی که شاهی دل و چنگ من
بجنگ اندرون زور و آهنگ من.فردوسی.
بکردار شیر است آهنگ اوی
نه پیچد کسی گردن از چنگ اوی.فردوسی.
تو آهنگ کردی بدیشان نخست
کسی با تو پیکار و کینه نجست.فردوسی.
اگر بچهء شیر ناخورده شیر
بپوشد کسی در میان حریر...
بگوهر شود باز چون شد بزرگ
نترسد ز آهنگ پیل سترگ.فردوسی.
که جز مرگ را کس ز مادر نزاد
ز دهقان و تازیّ و رومی نژاد
دو لشکر نظاره بر این جنگ ما
بدین گرز و شمشیر و آهنگ ما.فردوسی.
|| سیما. قیافه. ملامح :
یکی شارسانست آن چون بهشت
که گوئی نه از خاک دارد سرشت
نبینی همی اندر ایوان و خان
مگر پوشش او همه استخوان
بر ایوانها جنگ افراسیاب
نگاریده روشنتر از آفتاب
همان چهر کیخسرو جنگجوی
بزرگیّ و مردیّ و آهنگ اوی
بر آن استخوانها نگاریده پاک
نبینی بشهر اندرون گرد و خاک.فردوسی.
|| نوا. آواز. لحن صوت. راه. ره. پرده. آوا :
یک بریشم کم کن از آهنگ جور
گر نه با ایّام در یک پرده ای.انوری.
چو زهره وقت صبوح از افق بسازد چنگ
زمانه تیز کند نالهء مرا آهنگ.ظهیر فاریابی.
هر شبی زاویهء مدح گهربار تو باد
روشن از شمع رخ مطرب ناهیدآهنگ.
سیف اسفرنگ.
تو نیکوروش باش تا بدسگال
به نقص تو گفتن نیابد مجال
چو آهنگ بربط بود مستقیم
کی از دست مطرب خورد گوشمال؟
سعدی (گلستان).
ره بط باز تیزآهنگ میزد
برقص کبک شاهین چنگ میزد.؟
- آهنگ حجاز.؛ آهنگ حصار و غیره(2).
|| چَم. فَحوی: از آهنگ گفتار او؛ از لحن، از فحوای کلام او. || سان. گونه. کردار. طرز. روش. صفت. رفتار :
چه بد کردم بتو ای شوخ دلبر
که محزونم بدین آهنگ داری؟حکاک.
|| خمیدگی طاق و سقف ایوان و امثال آن، و آن را باصطلاح بنّایان لنگر خوانند :
جلالت ار بفلک بر بصدر بنشیند
شکسته گردد طاق سپهر را آهنگ.
رفیع لنبانی (از فرهنگها).
لکن آهنگ در این بیت به معنی لنگر و خمیدگی نمینماید. || کنار صفه و حوض. (برهان) :
ز ناتوانی جائی رسیده ام که مرا
مسافتی است ز آهنگ صُفه تا پرده.
کمال اسماعیل.
در این بیت معنی آهنگ نیز روشن نیست و به تبعیت فرهنگها نقل شد. || صف مردمان و جانوران. (برهان). و در بعض فرهنگها بیت ذیل را شاهد این معنی آورده اند :
زمین پیکر از یکدگر بگسلاند
بروز نبرد تو زآهنگ لشکر.ازرقی.
لکن معنی صف در این بیت مناسب نمیآید، و با معنی قصد یا حمله یا آواز بیشتر تناسب دارد. || طویله. شترخان. پاگاه. اخته خانه. || عمارت دراز و طولانی که به عربی ازج و به فارسی اوستان و سغ خوانند. || مقام و مکان حیوان. (برهان). || توجه. تمایل. یازش. چسبیدن. گرایش :
بود آهنگ نعمتها همه ساله بسوی تو
بود آهنگ کشتیها همه ساله بمعبرها.
منوچهری.
|| صوت. آواز :
چو برزد سر از برج خرچنگ هور
جهان شد پر از جنگ و آهنگ و شور.
فردوسی.
بانگ و آهنگ او بنصرت و فتح
در عراقین و در خراسان باد.مسعودسعد.
و آهنگ در کلمهء مرکبهء هم آهنگ از همین معنی است.
- به آهنگ برخاستن؛ شتاب گرفتن :سگی بیامد و سر در دیگ کرد و پاره ای گوشت برداشت دهنش بسوخت سبک سر برآورد حلقهء دیگ در گردنش افتاد از سوزش به آهنگ خاست و دیگ را ببرد. (سیاست نامهء منسوب بنظام الملک).
|| (نف مرخم) در کلمات مرکبه، آهنگ غالباً بمعنای کشنده و کش مخفف کشنده آید.
- آب آهنگ؛ آب کش. ناضح. نازح :
کرده شیران حضرت تو مرا
سرزده همچو گاو آب آهنگ.سنائی.
- بدآهنگ؛ بدلحن. بدقصد. بدنیت :
ز بس کینه جوی و بدآهنگ بود
فراخای گیتی بر او تنگ بود.عنصری.
- بسترآهنگ؛ از بستر، جامهء خواب و آهنگ. چادرشب که بر بستر کشند :
خوشا حال لحاف و بسترآهنگ
که میگیرند هر شب در برت تنگ.لبیبی.
- پالاهنگ؛ از پالا، اسب جنیبت و آهنگ بمعنی مذکور :
کشی ز روم بخوارزم بت پرستان را
فسار در سر و در دست نیز پالاهنگ.
معزی.
- پس آهنگ؛ از پس، مقابل پیش و آهنگ. آهنی که کفشگران در پس کفش نهند تا بدان کفش را فراخ کنند و قالب را در آن نهند. پاشنه کش.
- پیش آهنگ؛ نهاز. نخراز. تکه. برون. باژن. کراز. پیشهنگ :
الا یا خیمگی خیمه فروهل
که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل.منوچهری.
پیشرو. قائد. پیشوا.
- خوش آهنگ؛ خوش لحن. نیکونیّت.
- درازآهنگ؛ بدرازاکشیده. مطول. طویل :
ز صحرا سیلها برخاست هر سو
درازآهنگ و پیچان و زمین کن.منوچهری.
سنت حجت خراسان گیر
کارِ کوته مکن درازآهنگ.ناصرخسرو.
دراز آهنگ شد این کار با تو
ندانم چون کنم ای یار با تو.جامی.
- دژآهنگ؛ بدقصد. بدنیت. مخوف. تند. صعب :
بیک خدنگ دژآهنگ جنگ داری تنگ
تو بر پلنگ شخ و بر نهنگ دریابار.
عنصری.
- دودآهنگ؛ دودکش.
- سرآهنگ؛ قائد. پیشوا :
نوشته در آن نامهء شهریار
سرآهنگ مردان نبرده سوار.فردوسی.
طلایه نگه کن که از خیل کیست
سرآهنگ این دوده را نام چیست.فردوسی.
و کلمهء سرهنگ مخفف سرآهنگ است.
- شب آهنگ؛ شِعْری. کاروان کش :
بگفت این و بر پشت شبرنگ شد
بچهره بسان شباهنگ شد.فردوسی.
چو یک بهره زآن تیره شب درگذشت
شباهنگ بر چرخ گردان بگشت.فردوسی.
شه شرق بر کُه کشیده سرادق
رمیده شباهنگ از صبح کاذب.
حسن متکلم.
در شب تاریک حیرت کاروان صبح را
صد شباهنگ است در یک آه آتشبار من.
سیف اسفرنگ.
- || مرغ حق گوی. شب آویز.
- || بلبل. عندلیب. هزار. هزاردستان :
مغنی نوائی بده چنگ را
بدل آتشی زن شباهنگ را.فخر گرگانی.
- || اسب سیاه زیور. شبدیز :
به پشت شباهنگ بربسته تنگ
چو جنگی پلنگی گرازان بجنگ.فردوسی.
- || و در بیت ذیل ظاهراً شب آهنگ هنگام شب است :
شب آهنگ چون برزد از کوه دود
برآهنگ شب مرغ دستان نمود.نظامی.
- || شوغا. شبگاه. جایگاه چهارپایان در شب. لغت نامه ها برای این معنی بیت ذیل را شاهد آورده اند(؟) :
از حوصلهء زمانهء تنگ
بر فرق فلک زده شباهنگ(3).
- شفشاهنگ؛ از شفشفه، شوشه و آهنگ بمعنی کش و کشنده. صرمه کش. صورت دیگر آن شفشاهنج است :
بفرمودش که خواهر را بفرهنج
بشفشاهنگ فرهنگش بیاهنج.
(ویس و رامین).
کوه محروق است همچون زر بشفشاهنج در
دیو را زو در شکنجه حبس خذلان دیده اند.
خاقانی.
ز زخم ناوگ مژگان او بود هر شب
بسیط چرخ مشبک بسان شفشاهنگ.
نجیب جرفادقانی.
- کبوترآهنگ؛ از کبوتر به معنی حمامه و آهنگ. کبوترکش. برج کبوتر.
- سیم آهنگ؛ شاید از سیم به معنی ستیم و ریم و آهنگ.
- هم آهنگ؛ هم آواز. متوافق. هم لحن. هم داستان. هم عقیده :
گر سیاهست و هم آهنگ تو است
تو سفیدش خوان که هم رنگ تو است.
مولوی.
- || هم وزن. هم بحر.
|| (اِ) چگونگی و کیفیت تصویت که با گوش آواز کسی را از دیگری تمیز دهند: آهنگی زنانه. آهنگی لطیف(4). چگونگی تصویت که بسامعه آواز مردم ولایت و ناحیتی را که بیک زبان تکلم کنند از دیگران فرق توان کردن.(5) || راه. پرده در موسیقی: آهنگ عراق؛ راه عراق. یکی از نواهای موسیقی :
عراقی وار بانگ از چرخ بگذاشت
به آهنگ عراق این بانگ برداشت.نظامی.
|| وَزن. || (اصطلاح عَروض) بحر. || موزونی آواز و ساز. (برهان). || آواز نرم در پردهء سرود و ساز. (مؤید). وزن اغانی، و آن را در اصطلاح موسیقی دانان، برداشت آواز نیز گویند. || آوازی که در اول گویندگی و قوالی برکشند. || شتاب. (برهان). || در بیت ذیل فردوسی معنی آهنگ معلوم نیست :
درم نام را باید و ننگ را
دگر بخشش و بزم و آهنگ را.
و شاید به معنی مقاصد مهمه باشد.
(1) - پَنْد؛ زغن.
(2) - برای یافتن معنی کلمات متعلقهء به آهنگها و اصطلاحات موسیقی، بالفاظ ذیل رجوع شود: آذربایجانی. آرامش جان. آرامش جهان. آرایش جهان. آرایش خورشید. آزادوار. آزادوار چنگی. آشوراوند. آفرین. آوا. آواز. آواز ضربی. آوازه. آیین جمشید. ابراهیم بن المهدی بن المنصور (ابواسحاق عباسی). ابراهیم ماهان. ابراهیم موصلی. ابریشم. ابریشم طرب. ابریق (گردن عود). ابن سریج. ابن محرز. ابن مسجح. ابوالبداح. ابوالچپ. ابوذکاء مطرب. ابورکاز مغنی. ابوسیلک. ابوطالب ابجر. ابوالعبک بختیار استاد رودکی. ابوعطا. ابوعمرو مغنی بزمان محمود غزنوی. ابوالفرج اصفهانی صاحب اغانی. ابوکامل غزیل. ابول. ابونصر پلنگ رودنوازی معاصر فرخی سیستانی شاعر. ابونصر فارابی. اتفاق. ادوار. ارجنه. ارغن. ارغنن بوقی. ارغنن زمری. ارغنون. اُرگ. ارموی. اسپهبدان. اسحاق موصلی فارسی ارّجانی. اسماعیل بن جامع. اشتری. اشکنه. اشوراوند. اصفهانک. اصوات. اصول. اصول فاخته. اعجام. اغانی. اغانی کبیر. اغانی معبد. اغنیه. افسر بهار. افسر سگزی. افشار (افشاری). افشاری قره باغی. اگری. الحان. امّالاوتار. انگاره. انگبین. اوتار. اوج. اوج و حضیض اورامَه. اورامن. اورنگی. اهتزاز. اهوازی. اهوازی نهرتیری. ایقاع (علم...). ایقاعات. ب (در موسیقی علامت بقیه است). باتره. باخوز. باد. بادآورد. بادنوروز. بادهء نوشین. بادی (از ذوات النفخ). باربد. باروزنه. بازگشت. باغ سیاوشان. باغ شیرین. بالابان. بالادسته. بالشتک (در ویلن). بال کبوتر. بام زد. بامشاد. بانگ عنقا. باوی. باهار (پهلوی رامندی). بحر نور. بُخت اردشیر. بختیار ابوالعبک. بختیاری. بدر. بربت. بربط. بربط زن. برداشت. برصوما الزامر شاگرد ابراهیم موصلی. برغو. برکهء زلزل. بریشم زن. بزرگ. بزرگ و کوچک. بژوال (صدا. عکس صوت). بستان شیرین. بسته. بسته نگار. بسط. بسکنه. بعد (انتروال). بغدادی. بقیه. بم. بموم. بند شهریار. بندیر (دفِ با جلاجل) تاج العروس. بوبکر ربابی. بور (آلتی از آلات موسیقی، حاجی خلیفه در علم آلات العجبیه الموسیقائیه نام آن را برده است). بوسیلک. بوطلب. بوق. بهار بسکنه. بهبهانی. بهمن. بهمنجنه. بیات اصفهان. بیات ترک (بیات زند). بیات درویش حسن. بیات راجع. بیات زند. بیات شکسته. بیات عجم. بیات کرد. بیدار. بیدارباش. بیدگانی. بیدگلی. بیرجندی. بیشه (قسمی از نای). پائین (فرود). پائین دسته. پاشنه (در ویلن). پالیزبان. پای ستور. پایکوب. پرّ پرستوک. پرده (دستان). پرده بستن در. پرده بندی. پردهء چغانه. پردهء خرّم. پرده دار (سازها از قبیل تار و سه تار). پردهء دیرسال. پردهء زنبور. پردهء سپاهانی. پرده شناس. پردهء قمر. پردهء یاقوت. پروانه. پژواک (صدا). پست. پس ماهور. پل (در ساز). پنجگاه (گوشهء...). پنج نوبت. پَنجه. پنجهء کبک دری. پنجهء کردی. پوست (در ساز). پوشگان. پهلوی (رامندی. باهار). پیانو. پیش خوان. پیش خوانی. پیش درآمد. پیشه. پیکارکرد. پیکرگرد. تا. تار (بدو معنی). تاره. تال. تألیف (علم...). تألیف الحان. تألیف کامل (نوبت مرتب). تبتک. تبوراک. تبیر. تبیره. تحریر. تحویل. تحویلات (Modulation). تخت اردشیر. تخت طاقدیس یا (تخت کاووس). ترانه. ترجیع. ترک خسته. ترنگ. ترنگست. ترنّم. تصنیف. تصنیف کار عمل. تغنی. تک مضراب. تگاو. تلفیق. تنافر. تُنبک. تنبور. تنبیک. تن تن تنا. توتک. تهوید. تیز. تیزی باخرز. تیزی راست. تیفا گنج. تیف گنج. ثالثه. ثانیه. ثقل. ثقیل. جالینوس (نام نوائیست). جام. جامع الالحان. جامه دران. جَعبه. جَعبه زن. جفت ساز. جلاجل. جلاذه. جلجل. جَنتر. جوانویه. جهارت. چارباغ. چارتا. چارتار. چارتاره. چارگاه. چارمضراب. چالانچی. چامه. چامه گوی. چپ. چپ کوک. چپ مضراب. چر. چرگر. چرنگ. چشته. چغان. چغانه. چغانه (پرده...). چغنه. چکاو. چکاوک. چکاوک نیشابوری. چکک :
بامدادان بر چکک زن چاشتگاهان بر شخج
نیم روزان بر لبینا شامگاهان بر دنه.
منوچهری (از اسدی).
چگور. چلب. چنبردف. چنگ. چنگ رومی. چنگ زن. چنگله. چنگی. چوبزن. چوبک. چوبک زن. چوپانی. چوگان. چهارباغ. چهارپاره (چهارباغ). چهارتا. چهارتار. چهارتاره. چهارگاه. چهارمضراب. چَهچه (تحریر). حاجیانی. حامل. حجاز. حدّت. حُدی. حراره. حروف نقطه (نُت). حُزّان. حزین. حسام الدین قتلق بوغا (شاگرد ارموی). حسین. حسینقلی (آقا...). حسینی. حصار. حضیض. حقّ کاوس و راح و روح (حقهء کالوس). حکیم بن احوص سغدی. حوری. حلقی. خارا (نوروز...). خارکش. خارکن. خالو. خانهء عنقا. خاوران. خجسته. خَر. خراسان. خَرَک (در ساز). خُرّم (پردهء...). خرمهره. خرنای. خسروانی. خسرو شیرین. خفائت. خفیف (خلاصه الافکار فی معرفه الادوار). خم. خماخسرو. خمک. خنیاگر. خنیاگری. خنیدن. خوارزمی. خواندن. خوانندگی. خواننده. خوش انگشت. خوشنواز. داد. دادآفرید. داریه. داریه زنگی. دانگ. داوُد (صاحب مزامیر). دایرهء قمریه. دبدبه. دپ. دخول. درآمد. درای. درغم. درنگ. درویش (...خان). دریج. دساتین. دستان (پرده). دستان اصفهانی. دستان العرب. دستان نشانی. دستبند. دستگاه. دستگاه خوانی. دستک زن. دسته (در ساز). دسته (قوم). دستینه. دشتستانی. دشتی. دف. دفاف. دف دورویه. دف زن. دفوف. دگمه. دل انگیزان. دلکش. دلنواز. دمّامه (کوس و نقاره). دمبک. دمبک زن. دمدمه. دمساز. دم گاو (گاودم. نفیر). دناسری. دنب بره (اصل کلمهء طنبور). دنبره (طنبوره). دنبک. دَنه. دوازده مقام. دوبیتی. دوتا. دودَک (آلتی از آلات موسیقی، حاجی خلیفه آن را در کشف الظنون در علم آلات العجیبه الموسیقائیه نام برده است). دور. دورشاهی. دورویه. دوزای (مزمار). دوگاه. دونای. دویک (اصول...). دهاز. دهل. دَیر (دیر راهب). دیرسال (پرده...). دیف رخش. دیورخش. ذوات الاوتار (رودجامگان). ذوات النفخ. ذوات النقرات. ذوالاربعات. ذوالاربعه. ذوالثلث. ذوالخمس. ذوالسبع. ذوالست. ذوالکل (گام). رابعه. راح. راز و نیاز. راست (گوشه...). راست پنج گاه (دستگاه...). راست ساز. راست کوک. راست مایه. راسته خوانی. راک. راک عبدالله. راک کشمیر. راک هندی. رام. رامتین. رامش جان. رامشگر. رامشگری. رامشی. رامندی (باهار.پهلوی). رامی. رامین. رامینه. راوندی. راه. راه روح. راه شبدیز. راه گل. راهوی. رباب. رباب چهاررود (شوشک). رباب غریب. ربع پرده. رجاف. رجز. ردیف (ردیف آقاحسینقلی، ردیف درویش خان و غیره). رسالهء شرقیه. رگ. رموز (نام سازی ایرانی از ذوات الاوتار). رنگ (جلاجل دورویه). رِنگ. روح. روح افزا. روح الارواح. روح راح. روح و راح. رود. رودجامگان. رودجامه. رودساز. رودکی. روشن چراغ. رویین خم. رویینه خم. ره. رهاب. رهاوندی. رهاوی. ره راست. ره گوی. زابل. زابل گبری. زابل منصوری. زاجل. زاحم. زاغ. زامر. زامره. زامله. زاولی. زجال. زجل. زخ. زخم. زخمه. زرقون (زرگون). زریاب. زلزل رازی. زمّار. زمر بوقی. زمر ریحی. زمزمه. زنام (مردی معروف بوده است در نای نواختن). زنبور (پردهء...). زنبورک (زنبوره). زنبوره (کنگری). زنگ. زنگانه. زنگ شتر (زنگ شتری). زنگوله. زنگولهء صغیر. زنگولهء کبیر. زه. زهره. زهی (ذات الاوتار). زیر. زیرافکن. زیرافکند. زیربزرگان. زیربغلی. زیرخرد. زیر قیصران. زیرکش. زیرکش خاوران. زیرکش عشیران. زیرکشیده. زیروستا. زیره. ژخ. سائب خاثر. ساربان. ساربانگ. سارنج. سارنگ. ساز. ساز سرآهنگ. سازگار. سازگری. سازندگی. سازنده. ساز نوروز. ساز و نواز. سافوت. ساقی نامه. سبز. سبزاندرسبز. سبزبهار. سبزدرسبز. سبزهء بهار. سبزه درسبزه. سبک. سپاهانی (پردهء). سپهبدان. سپهر. ستا. ستاره. ستاه. سِتّیِ زرین کمر. سرآهنگ. سرایش. سراینده. سراییدن. سرانداز (صوفیانه). سرجس. سرخوان (پیش خوان). سرخوانی (پیش خوانی). سرزیر. سرصبح. سرغین. سرغینه. سرکب. سرکش. سرنا. سرود. سرودگوی. سرود مسجع. سرود ملّی. سروستان. سروستاه. سرو سهی. سروش. سروناز. سکافره. سکافه. سلا. سلات. سلمک. سلمکی. سلیک. سماع. سملی (گوشهء...). سنتور. سنج. سوت. سوت سوتک. سوتک. سوخته. سورنا. سورنائی. سوز و گداز (شیرین و فرهاد). سوسوتک. سوسودک. سوک سیاوش. سولاچه. سولاچه زن. سه تا. سه تار. سه رود. سه گاه. سه گاه قفقاز. سه نوبت. سیاوشان. سی تار. تتیخی (گوشهء...). سیستانی. سی لحن باربد. سیم. سیم بم. سیم زرد. سیم سفید. سیوارتر (سیوارتیر). شاخ. شادباد. شادروان. شاد روان مروارید. شادغر. شادورد. شارشک (رباب). شاشک. شاشنگ. شاه تار. شاه خطائی. شاهد. شاه رود. شاه ناز. شاهنامه. شاه نای. شایورد. شباب. شبدیز. شب فرخ (فرخ شب). شبور. شپلیدن. شخج. شخولیدن. شرعه. شرقی. شروه. شش آوازه. شش تا (نام آلتی موسیقی از ذوات الاوتار. حاجی خلیفه در علم آلات العجیبه الموسیقائیه). شش دانگ. شعبه (بیست وچهار شعبهء موسیقی). شفلیدن. شکافه. شکافه زن. شکرتوین. شکرزخمه. شکستن پرده. شکسته. شکستهء ترک. شکک. شمس الدین سهروردی. شندف. شنه. شور. شور (نای رویین). شوشتری. شوشک (چهارتا). شهاب صیرفی. شه تار. شه رود. شهرآشوب. شهری. شه ناز. شه نای. شه نایی. شیپور. شیرین خسرو. شیرین فرهاد (سوز و گداز). شیشم. شیطانک. صادق (آقامحمد...خان). صبا (نوروز...). صدا (عکس صوت). صدم. صغانه. صفا. صفاهانک. صفی الدین عبدالمؤمن فاخر ارموی. صناج. صناجه. صنایع ظریفه. صنج. صنج زن. صوت. صور. صوفیانه (سرانداز). ضرب. ضرب الفتح. ضرب فاخته. ضربی (آوازِ...). ط (علامت طنین). طاوس. طبل. طبل سامعه. طبلک. طبول. طرب. طرب انگیز (گوشهء...). طرز. طرنگست (ترنگست). طنبار. طنبرانی. طنبک. طنبور. طنبورزن. طنبوره. طنطنه. طنین. طوسی. طُوَیس. طیاب. طیاره. عازف (چغانه). عاشق. عبادت (مثنویِ...). عبدالقادربن غیبی حافظ مراغی. عبدالقادر (گوینده ای بزمان تیمور و شاهرخ، او در اول نزد سلطان احمد جلایر ببغداد بود سپس نزد میرانشاه شد و سلطان احمد جلایر باو «یار عزیز» خطاب میکرد). عبدالله (میرزا...). عجب رود. عراق. عرب (نوروزِ...). عربانه. عرطبه. عروج. عروض البلد. عُزّال (عُذّال؟). عشاق. عشرا (پردهء...). عشیرا. عشیران. عصبهء مفروشه. علون. علی مکی. عنقا. عواد. عود. غجک. غچک (کمانچه طنبور). غرچه. غرد. غرش. غرنگ. غریو. غزال. غزیل ابوکامل مغنی. غژک (کمانچهء طنبوره). غلط دادن. غم انگیز. غناء. غناء نهاوندی. غنچهء کبک دری (روح راح). غندرود. غو. غوش. غیچک (غژک). غیرذوات الاوتار. فاخته (اصولِ...). فاختهء ضرب. فاختی. فارابی (فاریابی). فرخجسته. فرخ روز. فرخ شب (شب فرخ). فرخی سیستانی. فردوس مغنیه. فرود. فروداشت. فلوت. فهلبد. فیثاغورس. فیلی. قارع. قاشقک. قالوس. قانون. قاوال. قبض. قپوز (نام آلتی موسیقی از ذوات الاوتار. حاجی خلیفه). قجر. قرایی (گوشهء...). قرع. قره باغ. قره العین. قرَه نَی. قصابه. قطار. قطب الدین شیرازی. قفل رومی. قلندر (راهِ...). قلع. قمر (پردهء...). قوّال. قول. قوم (دسته). قوما. قهرمان. قیچک. قیصران. کاری. کاس. کاسه (در ساز). کاسه زن. کاسه گاه. کاسه گر (قولِ...). کاسه نواز. کان و کان. کاویزنه. کبک دری. کجک. کخ کخ. کران. کرشمه. کرنا. کرَنیه. کژک. کژه. کلاویسن. کلید. کم. کمان. کمانچه. کمانی (سازهایِ...). کنزالالحان. کِنْکِری (کِنْگِری. زنبوره). کوبه. کوچک. کوچه باغی. کوس. کوسان. کوست. کوک. کوه بیستون. که گیلوئی. کیخسروی. کین ایرج. کین سیاووش. کینهء ایرج. کینهء سیاووش. گام. گاودم (نفیر. کرنایِ خرد). گاویزنه. گبری. گچک. گران (لحن...). گردانیده. نگار. گردانیه. گردنای. گریلی. گشایش. گُل (راهِ...). گلبام. گلبانگ. گلریز. گلزار. گل نوش. گنج باد. گنج بادآور. گنج بادآورد. گنج دار. گنج سوخته. گنج عروس. گنج فریدون. گنج کاووس. گنج گاو. گنج گاوان. گنج گاه. گواشت. گورکا (گَوَشت. اصفهانک). گورکه. گوشت. گوشمال دادن. گوشه. گوشهء مداین. گوشی. گویا. گیلکی. لبینا. لبینان. لحن. لورا. لوری. لولی. لیلی و مجنون. ماخور. ماده (پردهء...). ماذرستانی. مازندرانی. مانو (عکس صوت. صدا). ماوراءالنهری. ماوری النهری. ماه. ماه بر کوهان. ماهور. ماهور صغیر. مایه. مایهء شهناز. مبرقع. مثقال (از آلات موسیقی، حاجی خلیفه). مثلث. مثنات. مثنوی. مثنوی پیچ. مثنوی خسرو و شیرین. مثنوی شاه خطائی. مثنوی عبادت. مثنی. مجروره (آلات مجروره مثل کمانچه و ویلن). مُحَیِّر. مخالف. مخالفک. مُخَنْکِر. مداین (گوشهء...). مرادخانی. مردان. مرغک. مرغوله. مرق. مرکب خوانی. مروارید. مروای نیک. مرودشتی (در شوشتری زده می شود). مزامیر. مزحوم. مزمار. مزمار اوحد. مزهر. مستقه. مسیحی. مشتک. مشتک زن. مشکدانه. مشکمالی. مشکویه. مشکویی. مصری. مضراب. مضرابی (سازهای...). مضرب. مطرب. معازف. معبد. معزف. مغلوب. مغنی. مغنی (آلتی مرکب و مقتبس از قانون و نزهت و رباب). مقاصدالالحان. مقام (دوازده مقام). مقرعه. مقرعه زن. مقرعی. مقروع. ملانیازی. ملعبه. ملک حسینی. ملمع (قول). ملوی. ممرق. مندل. منصوری. مؤالف. موالیا. موالیان. مورِه. موسیقار. موسیقی. موشح. موشحه. موشگر. مولو. مولوزن. مویه. مویهء زال. مویهء صغیر. مویهء کبیر. مویه گر. مهتزّ. مهتزّه. مهدی ضرابی. مهربانی. مهرگان بزرگ. مهرگان خردک. مهرگانی. مهرمانی. مهری. می بر سر. می بر سر بهار. ناانبان. ناخن. ناز شیرین. ناز نوروز. ناقر. ناقور. ناقوس. ناقوسی. ناهید. نای. نای انبان. نای ترکی (سرنا). نایج. نای رومی. نای رویین. نای زن. نای ساده. نایلوس. نای مشک. نای مُضاعف. نت (حروف نقطه). نخجیرکاو. نخجیرگان. نخجیرگانی. نزول. نزهت. نستاری (از رِنگهای باستانی). نشابور. نشیب و فراز. نشید. نشیط مولی عبدالله بن جعفر. نصفی. نصیرخانی. نغم. نغمات. نغمه. نغمهء عنقا. نفیر (کرنای خرد). نفیر فرنگ. نقاره. نقاره چی. نقاره خانه. نقرات. نقره. نکیسا. نگار. نگارینک. نوا (بدو معنی). نواخت. نواختن. نوازنده. نوای چکاوک. نوای خارکن. نوای خسروانی. نوبت. نوبت زن. نوبتی. نوبهاری. نوحه. نوحه خوان. نوحه خوانی. نوحه سرای. نوحه سرایی. نوروز. نوروز بزرگ. نوروز خارا. نوروز خردک. نوروز صبا. نوروز عرب. نوروز کیقبادی. نوروزی. نوش باد. نوش باده. نوش لبینا؟ نوش لبینان؟. نوشین باده. نوشینه. نوف (صدا. عکس صوت). نوفه. نهاوند. نهاوندک. نهاوندی. نهرتیری. نهفت. نهیب (گوشهء...). نی. نی انبان. نی داود. نیریز. نیریز صغیر. نیش (نیش درویش حسن و غیره). نیشابور. نیشابورک. نیش قاجار. نی لبک. نیم بیاتی. نیم پرده. نیم حصار. نیم راست. نیم روز. نیم عجم. نیم ماهور. واشح. وامِق و عذرا. وَتر. وراءالنهر (و آن نیشی است). وسط دسته. وشاح. وَن. وین. وین کنارزن. ویولون. ویولون سل. هرّای. هرمِس. هُشتک. هفت خوان. هفت دستگاه. هفت گنج. هفده بحر اصول موسیقی. هم آواز. هم آوازی. هم آهنگ. همایون. هنج. هندی درای. هنرهای زیبا. هنگام. یاقوت. یداع (پردهء...). یراع. یک ونیم ساز. یله. یلی زن. یونس بن سلیمان مکنی به ابوسلیمان فارسی.
(3) - در بیت ذیل مقصود از شباهنگ معلوم نشد :
چو خورشید گردنده بی رنگ شد
ستاره ببرج شباهنگ شد. فردوسی.
(4) - Accent.
(5) - Timbre.
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.