آهوی تتاری
[یِ تَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آهوی تاتار.
آهوی تتر
[یِ تَ تَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آهوی تاتار.
آهوی تتری
[یِ تَ تَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آهوی تاتار.
آهوی خاوری
[یِ وَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از خورشید.
آهوی ختا
[یِ خَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آهوی تاتار.
آهوی ختن
[یِ خُ تَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آهوی تاتار.
آهوی خرخیز
[یِ خَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آهوی تاتار.
آهوی خطا
[یِ خَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آهوی تاتار.
آهوی فلک
[یِ فَ لَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایه از خورشید است.
آهوی مشک
[یِ مِ / مُ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آهوی تاتار.
آهوی مشکین
[یِ مِ / مُ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آهوی تاتار :
یارب آن آهوی مشکین بختن بازرسان
وآن سهی سرو خرامان بچمن بازرسان.
حافظ.
آهویی
(حامص) رمندگی. (برهان). || عیبناکی. (برهان). || (اِخ) نام شهری کنار جیحون، و ظاهراً این صورت مصحف آموی باشد.
آهه
[هَ] (ع اِ) تأوُّه. || حصبه، یعنی آبله های خرد که بر تن مردم پیدا آید با تب.
آهی
(اِخ) تخلص شاعری از مردم ترشیز. || آهی جغتائی. تخلص شاعری مدّاح غریب میرزا پسر سلطان حسین بایقرا. و تخلص او در ابتدا نرگسی بوده، و در 927 ه .ق . وفات کرده است.
آهی
(اِ) بلغت زند و پازند به معنی آهو. (برهان)(1).
(1) - صاحب برهان از لغت زند و پازند غالباً هزوارش اراده میکند، ولی در این کلمه مرادش معلوم نیست.
آهیانه
[نَ / نِ] (اِ) استخوان بالای مغز از کاسهء سر. قحف. || صاحب جهانگیری گوید در بعض فرهنگها به معنی کاسهء سر [ جمجمه ] و شقیقه نیز آمده است. || کام. فک اعلی یعنی آنجای که بحلقوم نزدیک و به عربی حنک باشد. (برهان). || عظم مصفات(1): القحف؛ بر...
آهیختن
[تَ] (مص) کشیدن. برکشیدن. برآوردن. سَلّ. تشهیر. بیرون کشیدن. آختن. آهختن. آهنجیدن. برآوردن :
برآهیخت جنگی نهنگ از نیام
بغرید چون رعد و برگفت نام.فردوسی.
برآهیخت شمشیر و اندرنهاد
همی کرد از آن رزم گشتاسب یاد.فردوسی.
برآهیخت شمشیر کین پیلتن
ز دیوان بپرداخت آن انجمن.فردوسی.
چو آهیخت بر جنگ شب، روز تیغ
ستاره گرفت از سپیده گریغ.اسدی.
چو آهیخت...
آهیخته
[تَ / تِ] (ن مف) کشیده. برکشیده. بیرون آورده. برآورده. آخته. آهخته. آهنجیده. لنجیده. مسلول. مُشهّر. و رجوع به آهیختن، آهِختن، آختن و آهنجیدن شود.
آهین
(اِ) آهن. حدید : و معادن، چون مس و برنج و آهین برای آلات را. (کیمیای سعادت). و این همه را به آلات حاجت افتاد از چوب و آهین و پوست و غیر آن. (کیمیای سعادت)(1).
(1) - کلمهء آیینه به معنی مرآت، بعید نیست اصلش آهینه بوده است، چه آیینه...
آی
(صوت) صوتی است نشانهء ضجرت از درد: آی دلم. آی سرم. || نشانهء حسرت و دریغ :
آی دریغا که خردمند را
باشد فرزند و خردمند نی.رودکی.
|| (حرف ندا) حرف ندا و خطاب، چون اِی! || (فعل امر) امر از آمدن : تو چنانکه آواز ترا بشنوند با من در سخن آی....