آمون

(اِخ) جیحون. آمل. آمو. آموی :
چو از رود آمون گذشت آن سپاه
برآمد هیاهو ز ماهی بماه.هاتفی.
آن رود که خوشتر است از آمون
بی شبهه که هست رود سیحون.
؟ (از فرهنگها).


آمون

(اِخ) نام خدای مصریان قدیم، و کلمهء آمین عربی را (که امروز به معنی برآور، روا فرما، استجابت کن است) حدس میزنند که همین آمون باشد. || نام چهاردهمین پادشاه یهودا، پسر مِنسه که در 22 سالگی بسال 642 ق. م. بسلطنت رسید. || نام یکی از شهرهای قدیم بمصر...


آمونیاک

[مُ] (فرانسوی، اِ) رجوع به آمُنیاک شود.


آموی

(اِخ) آمو. آمویه. آمون. آمل. نام دشتی فراخ و ریگی بماوراءالنهر به ساحل جیحون :
ریگ آموی و درشتی های او
زیر پایم پرنیان آید همی.رودکی.
عنانش گرفتند و برتافتند
سوی ریگ آموی بشتافتند.فردوسی.
فروتر که از دشت آموی و زم
همیدون به ختلان درآید بهم.فردوسی.
به بستند آذین بشهر و براه
درم ریختند از بر دخت شاه
به...


آمویه

[یَ] (اِخ) رود جیحون. آمو. آموی. آمل. رود. آب. النهر. وَرز. آمودریا. آمون. || نام شهری بکنار جیحون :و خود روز دیگر بیرون رفت و از جیحون بگذشت و سپاه از هر جای به آمویه گرد کردند. (تاریخ بخارای نرشخی).


آمه

[مَ / مِ] (اِ) ظرف که در آن سیاهی کنند نوشتن را. دوات. دویت. خوالستان. خوالسته. مِحْبَره. سیاهی دان :
ای ترا تنبک آمه نی خامه
لوح تعلیم تختهء نرد است.طرطری.
|| اَمنه، به معنی پشتهء هیزم و شاید یکی از دو کلمهء آمنه و آمه بدین معنی، مصحف دیگری باشد.


آمه

[آمْ مَ] (ع ص) شکستگی سر که میان او و میان دماغ پوستکی تُنُک ماند. (السامی فی الاسامی). مأمومه.


آمه

[مَ] (ع اِ) فراخی سال. || باران. || آنچه می برند از ناف کودک یا خرقه ای که کودک را در آن پیچند. || آنچه برمی آید با کودک زمان زادن. || عیب. نقصان. || ذلت.


آمی

(یونانی، اِ)(1) آمیوس. زنیان. نانخواه. نانخه. نانوخیه. نَغن. نَغن خلان. نغن خوالان. جوانی. کمون ملوکی.
(1) - Ammi.


آمیختگی

[تَ / تِ] (حامص) امتزاج. اختلاط. شوب. || الفت. معاشرت. خلطه و آمیزش : چون... آمیختگی آمد... بازار مضرِّبان و مفسدان کاسد گردد. (تاریخ بیهقی).
-آمیختگی دادن؛ تألیف.
- آمیختگی کار؛ ارتباک.
-آمیختگی گرفتن با چیزی؛ الفت.
-آمیختگی و آشفتگی کار؛ بوخ.
- آمیختگیها؛ شوائب.


آمیختن

[تَ] (مص) درهم کردن. مزج. خلط. خُلط. (دهار). مخلوط کردن. تخلیط. سوط. مذق. تألیف. ممزوج کردن. تقشیب. شوب. آمودن. ترکیب. مرکب کردن. (زوزنی). تهویش. تشریج. بَکْل. (تاج المصادر بیهقی). مشج. اِشراب. حیس. مخلوط شدن. درهم شدن. ممزوج گشتن. مرکب شدن. شیاب. خَشب. اختلاط. امتزاج. تأشب :
چنین گفته بد کید هندی...


آمیختنی

[تَ] (ص لیاقت) درخور آمیختن. ازدرِ آمیختن. که آمیختن آن ناگزیر بود.


آمیخته

[تَ / تِ] (ن مف / نف)درهم کرده. مخلوط. ممزوج. مشوب. مختلط. ملبوک. آگسته. مدوف :
طلخی و شیرینیش آمیخته ست
کس نخورد نوش و شکر بآپیون.رودکی.
- آمیخته تر بودن با کسی یا چیزی؛سازگارتر، مألوف تر، مأنوس تر بودن با آن :
ای رفیقان سخن راست بگویم شنوید
طبع من باری، با شوّال آمیخته...


آمیخته

[تَ / تِ] (اِ) جامه ای که جولایان پوشند.


آمیز

(نف مرخم) به معنی آمیزنده، در کلمات مرکّبه، چون در مردم آمیز، رنگ آمیز و جز آن :
امرد آنگه که خوبروی بود
تلخ گفتار و تندخوی بود
چون بریش آمد و بلعنت شد
مردم آمیز و صلح جوی بود.سعدی.
|| (ن مف مرخم) به معنی آمیخته، چون در آتش آمیز، حسرت آمیز، خشم آمیز،...


آمیز

(اِمص) آمیغ. مباشرت. صحبت. آرمش با. نزدیکی با. وقاع. || معاشرت. || آمیزش. (برهان). || مخلوط کردن دو چیز یا زیاده با یکدیگر. (برهان).


آمیزان

(نف، ق) در حال آمیختن.


آمیزش

[زِ] (اِمص) اسم مصدر و عمل آمیختن. مزاج. مزج. امتزاج. خلط. (دهار). اختلاط. ترکیب :
جود و احسان تو بی آمیزش آموزش است
هیچ دانا بچهء بط را نیاموزد شناه.سنائی.
مر آمیزش گوهران را بگوی
سبب چه که چندین صور زو بخاست؟
ناصرخسرو.
|| خلطه. مخالطت. معاشرت. الفت. صحبت. نشست و برخاست :
هرآنکس که باداد و...


آمیزگار

(ص مرکب) آمیزنده. خواهان معاشرت. بسیار معاشرت کننده با مردمان. خالط. خلط. لابک. مخالط :
وگر خنده رویست و آمیزگار
عفیفش ندانند و پرهیزگار.سعدی.
بگویند از این حرف گیران هزار
که سعدی نه اهل است و آمیزگار.سعدی.


آمیزگاری

(حامص مرکب) حالت و چگونگی و صفت آمیزگار. || حسن معاشرت. خوش مَنِشی :
زن خوش منش خواه نه روی خوب
که آمیزگاری بپوشد عیوب.سعدی.



قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.