ابن باطیش
[اِ نُ] (اِخ) عمادالدین اسماعیل بن هبه اللهبن باطیش. کتابی در طبقات شافعیه کرده و آنرا در سال 644 ه .ق . بانجام رسانیده و به سال 655 درگذشته است. (کشف الظنون).
ابن باغان
[اِ نُ] (اِخ) عباس بن باغان بن الربیع، مکنی به ابوالربیع. از اصحاب علوم هیئت. او راست: کتاب قسمه المعمور من الارض و هیئه الدنیا. (ابن الندیم).
ابن باقلانی
[اِ نُ قِ] (اِخ) محمد بن طیب بن محمد بصری. وفات 403 ه .ق . متکلم اشعری. پدر یا جدش چنانکه شهرت او دلالت دارد باقلافروش بوده و خود او در علم کلام فائق آمده و در سایر علوم ادبی ید طولی داشته. او در بغداد متوطن بود و کرّتی...
ابن باقی
[اِ نُ] (اِخ) علی بن حسین بن حسان بن باقی. عالم شیعی در قرن هفتم هجری، معاصر با محقق اول. تاریخ وفات او در دست نیست. خود در آخر کتاب اختیارالمصباح گوید که در سال 653 ه .ق . از تألیف آن پرداخته است. (روضات).
ابن بانه
[اِ نُ نَ] (اِخ) عمروبن محمد بن سلیمان بن راشد، از غیر نژاد عرب، از موالی یوسف بن عمر ثقفی. وفات 278 ه .ق . خنیاگر معروف. شاگرد اسحاق بن ابراهیم موصلی. موطن او بغداد بوده و کتاب مجردالاغانی از اوست و شعر نیز میگفته و از ندمای متوکل بوده...
ابن بجدان
[اِ نُ بُ] (اِخ) نام یکی از تابعین. (منتهی الارب).
ابن بجده
[اِ نُ بَ دَ] (ع ص مرکب، اِ مرکب) دانای حقیقت کار و کنه آن، و نظیر آن در زبان عرب هو ابن بعثطها و ابن ثامورها و ابن سرسورها و ابن ثراها و ابن مدینتها و ابن زوملتهاست: هو ابن بجدتها؛ او دانای بحقیقت آن امر است. || دلیل....
ابن بجره
[اِ نُ بُ رَ] (اِخ) کنیت عبدالله بن عمر بن بجرهء قرشی عدوی. یکی از اصحاب رسول صلوات اللهعلیه. || نام خماری بطائف.
ابن بجره
[اِ نُ بَ جَ رَ] (اِخ) کنیت شبیب بن بجره که با ابن ملجم مرادی در قتل امیرالمؤمنین علی علیه السلام همدست بوده است.
ابن بحنه
[اِ نُ بَ نَ] (ع اِ مرکب) سوط. تازیانه. چمچرغه. تازانه. قمچی. شلاق. ج، بنات بحنه.
ابن بخت
[اِ نُ بُ] (اِخ) میمون بن البخت. اصلاً از واسط بود. در خوزستان متولد شد و در هرات اقامت داشت و ظاهراً معاصر ابوعلی بن سیناست. او طبیبی فیلسوف است و منطق و طبیعیات و الهیات شفا را از حفظ داشت و با اهل جاه و مال کمتر آمیزش میکرد....
ابن بختویه
[اِ نُ بُ یَ] (اِخ) ابوالحسین عبدالله بن عیسی بن بختویه، از مردم واسط. تألیفاتی چند دارد و همه تجدید قواعد سابقین است ازجمله کتاب مقدمات که کنزالاطباء نیز نامیده میشود و در سال 420 ه .ق . تألیف کرده است و دیگر کتاب الزهد فی الطب.
ابن بدرون
[اِ نُ بَ] (اِخ) رجوع به ابن عبدون شود.
ابن براج
[اِ نُ بَرْ را] (اِخ) قاضی سعدالدین ابوالقاسم عبدالعزیزبن نحریر. فقیه شیعی. ولادت او در مصر بود. وفات 481 ه .ق . به بغداد نزد سیدمرتضی و شیخ طوسی فقه آموخت. از سید هشت دینار مشاهره داشت و در سال 438 به طرابلس شام رفت. گویند بیست سال و بقول...
ابن برح
[اِ نُ بَ] (ع اِ مرکب) بلا. سختی. (منتهی الارب). ج، بنوبرح.
ابن بروی
[اِ نُ بَ رَ] (اِخ) ابومنصور محمد بن محمد بن محمد بن سعدبن عبدالله (517-567 ه .ق .). فقیه شافعی. اصلاً از مردم خراسان. مولد او طوس. در اواخر عمر به بغداد رفته است و علم فقه را در نیشابور یا هرات نزد محمد بن یحیی نیشابوری آموخته، چندی در...
ابن بره
[اِ نُ بُرْ رَ] (ع اِ مرکب) نان. خبز. (المزهر).
ابن برهان
[اِ نُ بَ] (اِخ) ابوالفتح احمدبن علی. وفات 520 ه .ق . فقیه. شاگرد غزالی و ابوبکر چاچی و غیرهما. کتاب وجیزه در اصول فقه و نیز کتاب وصول الی الاصول تألیف اوست. چند روزی نیز در نظامیه تدریس کرده است.
ابن برهان
[اِ نُ بَ] (اِخ) ابوالقاسم عبدالواحدبن علی بن عمران اسدی عکبری. وفات 456 ه .ق . در تاریخ و ادب و لغت ماهر و در نجوم نیز دست داشت. پیوسته سربرهنه بود و با زهد و تقشف روزگار میگذرانید. در طبقات النحات از او حکایاتی نقل شده است.
ابن برهان
[اِ نُ بَ] (اِخ) احمد. فقیه حنفی. متوفی 738 ه .ق .