ابن المعارضه
[اِ نُلْ مُ رَ ضَ] (ع اِ مرکب) تیر بی نصیب از تیرهای قمار.
ابن المعتز
[اِ نُلْ مُ تَزز] (اِخ) ابوالعباس عبدالله بن المعتزبن المتوکل بن المعتصم بن الرشیدبن المهدی. او در ادب و شعر یگانهء روزگار خویش بود و درک صحبت بسیاری از علماء نحو و اخباریین کرد و از فصحای اعراب شعر و لغت فراگرفت. و در علوم ادبیه تلمیذ مبرّد و ثعلب...
ابن المعتمر
[اِ نُلْ مُ تَ مِ] (اِخ) یا ابوالمعتمر. زیدبن احمدبن زید الکاتب. یکی از اهل ادب. از اوست: کتاب الشجاعه و تلقیح البلاغه و در آن مدح احمدبن عیسی بن شیخ کند. (ابن الندیم).
ابن المعذل
[اِ نُلْ مُ عَذْ ذَ] (اِخ) از روات مالک بن انس، و او از عبدالعزیز ماجشون روایت کند و اسماعیل بن اسحاق قاضی از ابن المعذل روایت آرد.
ابن المعلم
[اِ نُلْ مُ عَلْ لِ] (اِخ) محمد بن محمد بن نعمان، معروف به مفید. رجوع به مفید (شیخ...) شود.
ابن المغلس
[اِ نُلْ مُ غَلْ لِ] (اِخ)ابوالحسن عبدالله بن احمدبن محمد بن المغلس، فقیه داودی. وفات او به سال 324 ه .ق . و از کتب اوست: کتاب الموضح. کتاب المزنی. کتاب المنجح. کتاب المفصح. کتاب احکام القرآن. کتاب الطلاق. کتاب الولاء. (از ابن الندیم). و علی بن عبدالعزیزبن محمد دولابی...
ابن المقفع
[اِ نُلْ مُ قَفْ فَ] (اِخ) عبدالله. اسم او بفارسی روزبه است و پیش از اسلام آوردن کنیت او ابوعمرو و پس از قبول مسلمانی مکنی به ابومحمد گردید و مقفع پدر او پسر مبارک است و اصل او از جوز(1)شهری از کوره های فارس است. ابن مقفع در اول...
ابن المقفع
[اِ نُلْ مُ قَفْ فَ] (اِخ)ابوالبشر ساویرس(1) اسقف شهر اشمونین در صعید مصر. او پیرو طریقهء قائلین به طبیعت و جوهر واحد عیسی علیه السلام است. و بزمان خلیفه معز بالله فاطمی میزیست و با بطریق قبطی فیلوثئوس(2) معاصر بود. و گویند به اجازهء معز خلیفه با علمای اسلام مناظره...
ابن المقفع
[اِ نُلْ مُ قَفْ فَ] (اِخ) مروان. تابعی است.
ابن المنادی
[اِ نُلْ مُ] (اِخ) ابوالحسن احمدبن جعفربن محمد بن عبدالله بن ابی داود البغدادی. وفات او به سال 334 ه . ق. ابن الندیم گوید او عالم بقراآت و غیر آن بود و صد و اند کتاب در علوم متفرقه کرده است و براعت او در علوم قرآن است. و...
ابن المنکدر
[اِ نُلْ مُ کَ دِ] (اِخ) نام یکی از زهاد. (ابن الندیم).
ابن الناطور
[اِ نُنْ نا] (اِخ) یا ابن الناظور. والی ابلیاء و صاحب هرقل، منجم و پیشوای نصارای شام بوده است.
ابن الندیم
[اِ نُنْ نَ] (اِخ) ابوالفرج یا ابوالفتح محمد بن ابی یعقوب اسحاق الندیم. مولد او بگفتهء ابن ابی اصیبعه در کتاب طبقات الاطباء بغداد است و وفاتش بقول ابن نجار در ذیل تاریخ بغداد چهارشنبهء بیستم شعبان 385 ه . ق. باشد. از سوء حظ از حیات او چیزی در...
ابن النطاح
[اِ نُنْ نَطْ طا] (اِخ) ابوعبدالله محمد بن صالح بن النطاح. او از حسن میمون و نیز از ابراهیم بن زاذان بن سنان بصری روایت کند. و ابن النطاح اخباری ناسب و راویهء سنن است و کتب ذیل از اوست: کتاب افخاذالعرب. کتاب البیوتات. کتاب الرد علی ابی عبیده فی...
ابن النعامه
[اِ نُنْ نَ مَ] (ع اِ مرکب)شاهراه. محجه الطریق. || استخوان ساق. || اسب فربه. || الساقی یکون علی رأس البئر. || رگی در پای. (المزهر). || (اِخ) نام اسبی. (المزهر).
ابن النفیس
[اِ نُنْ نَ] (اِخ) ابوعبدالله. از بزرگان دعات اسمعیلیه، بخلافت از ابویعقوب در بغداد. و ابویعقوب او را برای خطا که از او سر زد از خویش براند و قومی از اعاجم را برانگیخت تا او را بناآگاهان بکشتند. (ابن الندیم).
ابن النقیب
[اِ نُنْ نَ] (اِخ) احمدبن محمد حسنی حلبی. عالم متفنن. مولد او1003 ه . ق. در حلب بود. و نزد ابن منلا و جمعی دیگر از دانشمندان وقت ادب و فقه فراگرفت و چندی نیابت قضاء حلب داشت. او راست: حاشیهء غرر و درر در فقه و نیز اشعاری نیکو...
ابن الواثق
[اِ نُلْ ثِ] (اِخ) ابومحمد عبدالعزیزبن واثق. از قراء. و او قرائت حمزه را از ضبّی فراگرفته. و رسالهء او به ثعلب و کتاب قراءه حمزه و کتاب السنن. و کتاب التفسیر از تألیفات اوست. (از ابن الندیم).
ابن الواسطی
[اِ نُلْ سِ] (اِخ) رجوع به ابوالحسن علی بن احمدبن علی بن محمد... شود.
ابن الوردی
[اِ نُلْ وَ] (اِخ) زین الدین ابوحفص عمر بن مظفربن عمر بن ابی الفوارس محمد وردی قرشی بکری شافعی معری. ادیب و فقیه و لغوی. مولد او به سال 689 ه . ق. در معره النعمان و وفات او بحلب بطاعون سال 749 بود. در معره و حلب و دمشق...