ابن بقیع
[اِ نُ بُ قَ] (ع اِ مرکب) سگ. (المزهر).
ابن بقیه
[اِ نُ بَ قی یَ] (اِخ) نصیرالدوله ابوطاهر محمد بن بقیه. وفات 367 ه .ق . وزیر عزالدوله بختیار. بفضل و کرم معروف و در عهد پدر عزالدوله خوانسالار بود و پس از فوت او در سال 362 بوزارت عزالدوله رسید، لیکن چون عزالدوله را بجنگ عضدالدوله فنّاخسرو ترغیب کرد...
ابن بقیه
[اِ نُ بَ قی یَ] (اِخ) ابوطالب احمدبن بکربن بقیهء عبدی نحوی. شارح کتاب ایضاح ابوعلی فارسی. او در نحو شاگرد ابوسعد سیرافی و ابوالحسن رمانی و ابوعلی فارسی است. وفات 406 ه .ق .
ابن بکر شیرازی
[اِ نُ بَ رِ] (اِخ) کاتب مطیع خلیفه، شاعر و ادیبی نیکومحاضره بوده است. او راست: کتاب الشجون و الفنون. کتاب انشاء الرسائل و الکتب. (از ابن الندیم).
ابن بکلارش
[اِ نُ بِ / بُ رِ] (اِخ) طبیب یهودی اندلسی. او را نزد بنی هود منزلتی بوده و در مائهء پنجم میزیسته. و جدولی در ادویهء مفرده داشته است.
ابن بکوس
[اِ نُ بَ] (اِخ) رجوع به ابراهیم بن بکوس شود.
ابن بلال
[اِ نُ بَ] (اِخ) ابوالحسن علی بن بلال بن معاویه بن احمد المهلبی. از فقهاء شیعه. او راست: کتاب الرشد و البیان. (ابن الندیم).
ابن بلخی
[اِ نُ بَ] (اِخ) کنیت مورخی ایرانی، معاصر محمد بن ملکشاه سلجوقی. و او بزمان سلطان محمد مستوفی فارس بود. کتاب فارسنامه از اوست.
ابن بلصی
[اِ نُ بَ لَ صا] (ع اِ مرکب)نوعی مرغ است.
ابنبم
[اَ بَمْ بَ] (اِخ) نام موضعی است.
ابن بنان
[اِ نُ بَ] (اِخ) رجوع به سلمویه بن بنان شود.
ابن بنت منیع
[اِ نُ بِ تِ مَ] (اِخ)رجوع به بغوی عبدالله بن محمد بن عبدالعزیز مکنّی به ابوالقاسم شود.
ابن بواب
[اِ نُ بَوْ وا] (اِخ) ابوالحسن علاءالدین علی بن هلال. خوشنویس عرب. وفات 413 یا 423 ه .ق . و چون پدر او دربان قاضی بغداد بود او را ابن البواب و ابن الستری نیز گویند. خط ریحانی و خط محقق اختراع اوست. 64 قرآن بخط خویش نوشته و یکی...
ابن بوذویه
[اِ نُ بَ ذَ وَیْهْ] (اِخ) نام یکی از روات حدیث است.
ابن بویطی
[اِ نُ بُ وَ] (اِخ) رجوع به یوسف بن یحیی المصری صاحب الامام الشافعی شود.
ابن بهریز
[اِ نُ بِ] (اِخ) حبیب بن بهریز. مطران موصل. از مترجمین و نَقَله. کتابی چند برای مأمون خلیفه تفسیر کرده. اختصار قاطیغوریاس ارسطو و نیز اختصار باری ارمینیاس از اوست.
ابن بهلل
[اِ نُ بُ لُ] (ع ص مرکب، اِ مرکب) باطل. (المزهر).
ابن بهلول
[اِ نُ بُ] (اِخ) حسن بن بهلول. رسالهء جغرافی سرافیون را ترجمه کرده و ابن ابی اصیبعه گوید مترجم کُنّاش هم اوست.
ابن بی
[اِ نُ بَی ی] (ع ص مرکب) ناکس. خسیس. فرومایه از مردم.
ابن بیان
[اِ نُ بَیْ یا] (ع ص مرکب)ناکس. خسیس. فرومایه از مردم.