ابن الجنید
[اِ نُلْ جُ نَ] (اِخ) رجوع به اهوازی ابن الجنید ابوالحسن القاضی شود.
ابن الجنید
[اِ نُلْ جُ نَ] (اِخ) او راست کتاب الامثال، راجع بقرآن. (ابن الندیم).
ابن الجوالیقی
[اِ نُلْ جَ] (اِخ) رجوع به ابومنصور الجوالیقی شود.
ابن الحاج
[اِ نُلْ] (اِخ) چند تن بدین کنیت مذکورند و مشهورتر ابوالعباس احمدبن محمد بن احمد ازدی اشبیلی، شاگرد شلوبین ابوعلی عمر بن محمد اشبیلی، ادیب و محدث. کتبی در فن خویش تألیف کرده مشهورتر از همه نقد و ایراداتی است بر مقرب. وفات به سال 501 ه .ق . و...
ابن الحباری
[اِ نُلْ حُ را] (ع اِ مرکب)روز. نهار.
ابن الحداد
[اِ نُلْ حَدْ دا] (اِخ) ابوبکر محمد بن احمدبن محمد بن جعفر الکنانی. فقیه شافعی مصری. صاحب کتاب الفروع. شاگرد ابواسحاق مروزی. متولی قضاء و تدریس به مصر. وفات در 79 سالگی344 ه .ق .
ابن الحداد
[اِ نُلْ حَدْ دا] (اِخ) فقیهی از پیروان مذهب محمدِ جریر طبری. (ابن الندیم).
ابن الحرب
[اِ نُلْ حَ] (ع ص مرکب، اِ مرکب) مرد کارزاری. مرد جنگی. (مهذب الاسماء).
ابن الحرون
[اِ نُلْ حَ] (اِخ) محمد بن احمدبن الحسین بن الاصبغ بن الحرون. یکی از ادبای بغداد. او راست: کتاب المطابق و المجانس. کتاب الحقایق. کتاب الشعر و الشعراء. کتاب الاَداب. کتاب الریاض. کتاب الکُتّاب. کتاب المحاسن. کتاب مجالسه الرؤساء. (ابن الندیم). و ابن الندیم در دو باب دیگر نام ابن...
ابن الحسن
[اِ نُلْ حَ سَ] (اِخ) کنیت اسدی محمد بن عبدالله بن صالح.
ابن الحضرمی
[اِ نُلْ ؟] (اِخ) او وراق بوده و هم کتابت مصحف میکرده است در نیمهء اول مائهء چهارم. (ابن الندیم).
ابن الحنایی
[اِ نُلْ حَنْ نا] (اِخ) حسن بن علی بن امرالله یا اسرافیل قسطنطینی (953-1012 ه .ق .). پدرش مدرس مدرسهء حمزه بیک در بروسه بوده و مولد حسن قسطنطنیه است. او در آنجا بتحصیل ادب و فقه و غیر آن پرداخت و چندی مدرس مدرسهء سلمانیه بود. در سال 999...
ابن الخطیب
[اِ نُلْ خَ] (اِخ) ملقب به ذوالوزارتین (ای السیف و القلم)، لسان الدین ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن سعیدبن عبدالله بن سعیدبن علی بن احمد سلمانی. اصلاً از مردم شام. یکی از اجداد او از شام به قرطبه و غرناطه هجرت کرده. مولد او در 713 ه .ق . بغرناطه...
ابن الخل
[اِ نُلْ خَل ل] (اِخ) ابوالحسن محمد بن مبارک بغدادی فقیه. در مدرسهء نظامیه علم آموخت و در مسجد رحبه بتدریس پرداخت. گویند خطی نیکو داشت و دوستداران خط برای به دست آوردن آن بسیار از او استفتا میکردند تا کار بر او تنگ شد، آنگاه با قلم شکسته فتاوی...
ابن الخلال
[اِ نُلْ خَلْ لا] (اِخ) مکنی به ابوالطیب. از فقهاء داودیین. کتاب ابطال القیاس و کتاب النکت و کتاب نعت الحکمه فی اصول الفقه از اوست. (ابن الندیم).
ابن الخلال
[اِ نُلْ خَلْ لا] (اِخ)ابوالحجاج یوسف بن محمد. وفات 566 ه .ق . دیوان انشاء مصر در ایام عبدالمجید عبیدی و پس از او با ابن خلال بود. او در بلاغت معروف بود و شعر نیکو میگفت و تا زمان کهولت در کار انشا بود و در آخر عمر انزوا...
ابن الخله
[اِ نُلْ خَلْ لَ] (ع اِ مرکب)ابن مخاض.
ابن الخنساء
[اِ نُلْ خَ] (اِخ) رجوع به محمد بن عمر معروف به ابن الخنساء شود.
ابن الدهکی
[اِ نُدْ دِ هَ] (اِخ) علی بن ابراهیم الدهکی. نام حکیم و مترجمی معاصر ابن الندیم صاحب الفهرست. و او ترجمه های مرلاحی را از سریانی به عربی اصلاح میکرده است. (ابن الندیم).
ابن الرشید غزنوی
[اِ نُرْ رَ دِ غَ نَ] (اِخ)از شعرای خراسان در خدمت علاءالملک وزیر بوده و به اسفزار اقامت داشته، بعضی او را اص از مردم اسفزار و متخلص به عزیزی گفته اند.