ابن الزبیر
[اِ نُزْ زُ بَ] (اِخ) رجوع به فضیل بن رسان شود.
ابن الزجاجی
[اِ نُزْ زُ] (اِخ) اسماعیل بن احمد وراق. عالمی لغوی و نحوی. (از ابن الندیم).
ابن الزمکون
[اِ نُزْ ز ؟] (اِخ) شاعری از مردم موصل و او را سیصد ورقه شعر است. (از ابن الندیم).
ابن السقطی
[اِ نُسْ س ؟] (اِخ) یکی از مذهِّبین مشهور مصاحف. (ابن الندیم).
ابن السکیت
[اِ نُسْ سِکْ کی] (اِخ)ابویوسف یعقوب بن اسحاق سکیت ایرانی خوزی اهوازی، از مردم قریهء دورق. او در نحو بر پدر مقدم بود چنانکه سکیت در شعر بر او تقدم داشت. مولد او بغداد است، و یعقوب پس از صحبت بزرگان و ائمهء لغت عصر و استفادات از آنان بجمع...
ابن السلم
[اِ نُسْ س ؟] (اِخ)(1) (مدینه...) نام شهری به اسپانیا. (دمشقی).
(1) - Grazalema.
ابن السید
[اِ نُسْ سی] (اِخ) ابومحمد عبدالله بن محمد بن السید البطلیوسی البلنسی. فقیه مالکی لغوی. مولد او به بطلیوس(1) از بلاد اندلس در 444 ه .ق . و وفات به بلنسیه به سال 521. و سید بر وزن عید است به معنی گرگ و در نام ابومحمد همیشه معرَّف باشد....
ابن الشاه الظاهری
[اِ نُشْ شا هِظْ ظا هِ] (اِخ) ابوالقاسم علی بن محمد بن الشاه الظاهری، نوادهء شاه بن میکال. ادیبی بذله گوی بوده در نهایت ظرافت. و از کتب اوست: کتاب اخبارالغلمان. کتاب اخبارالنساء. کتاب دعوه التجار. کتاب فخر المشط علی المرآه. کتاب الخبز و الزیتون. کتاب حرب اللحم و السمک....
ابن الشلمغانی
[اِ نُشْ شَ مَ] (اِخ) رجوع به ابن ابی عزاقر شود.
ابن الصباغ
[اِ نُصْ صَبْ با] (اِخ) ابونصر عبدالسیدبن محمد بن عبدالواحدبن احمدبن جعفر. فقیه شافعی. بروزگار خود فقیه عراقین بود و او را عدیل شیخ ابواسحاق شیرازی میشمردند و در معرفت مذاهب بر ابواسحاق مقدم بود. از بلاد بعیده طالبین علم بخدمتش می شتافتند، وی مردی ثقه و صالح و حجت...
ابن الطود
[اِ نُطْ طَ] (ع اِ مرکب) حجر. سنگ.
ابن الطیفان
[اِ نُطْ طَ] (اِخ) کنیت خالدبن علقمهء شاعر. و طیفان نام مادر اوست.
ابن الطیفانیه
[اِ نُطْ طَ نی یَ] (اِخ)عمروبن قبیصه، از بنی دارِم. نام شاعری از عرب، و طیفانیه نام مادر اوست. (صاغانی).
ابن الطین
[اِ نُطْ طی] (اِخ) مهتر آدم علیه السلام.
ابن العدیم
[اِ نُلْ ؟] (اِخ) ابوحفص کمال الدین عمر حلبی (586 -660 ه .ق .). فقیه و محدث. مولد او به حلب، برای استماع حدیث به شام و عراق و حجاز سفر کرد، و چندی قاضی حلب بود. وی عمدهء عمر خود بتدریس و تصنیف گذرانیده و کتبی بجای گذاشته است،...
ابن العربی
[اِ نُلْ عَ رَ] (اِخ) ابوبکر محمد بن عبدالله اندلسی معافری اشبیلی مالکی. فقیه و محدث. او سفری بمشرق کرده و از طرطوشی و غزالی و غیر آنان حدیث و جز آن فراگرفته و سپس باشبیلیه بمنصب قاضی القضاتی رسیده است. او را کتب چند بوده که ظاهراً از میان...
ابن العرمرم
[اِ نُلْ عَ رَ رَ] (اِخ) عبدالله، مکنی به ابوالقاسم. وفات او به بطایح. او راست: کتاب الخراج. (از ابن الندیم).
ابن العطار
[اِ نُلْ عَطْ طا] (اِخ)افسانه نویسی از مسلمانان. (ابن الندیم).
ابن العماد
[اِ نُلْ عِ] (اِخ) شهاب الدین ابوالعباس احمدبن عمادبن محمد بن یوسف اقفهسی شافعی. او راست: کتابی التعقبات علی المهمات و آن تخطئه گونه ای است بر کتاب المهمات عبدالرحیم بن حسن اسنوی و ابن عماد گوید من این کتاب نزد مصنف او بخواندم. کتاب القول التام فی احکام المأموم...
ابن العماد
[اِ نُلْ عِ] (اِخ) ابوالفلاح عبدالحی بن عمادالدین احمد صالحی. مولد او به سال 1032 ه .ق . و وفات در سنهء 1089 در مکهء مکرمه بوده است. او راست: کتاب شذرات الذهب فی اخبار من ذهب و آن یکی از بهترین کتب اخبار رجال طبقات اسلام است که از...