ابن القلیوبی
[اِ نُلْ قَلْ] (اِخ) علی بن محمد. شاعر اندلسی. بلطافت اشعار و مهارت در تشبیهات مشهور است. او مادح درباریان عزیز عبیدی بوده و در اوائل سلطنت ظاهر درگذشته است. و سه بیت ذیل او راست:
ولا ضوء الاّ من هلال کاَنّما
تفرّق منه الغیم عن نصف دملج
و قد حال دون المشتری...
ابن القلیوبی
[اِ نُلْ قَلْ] (اِخ) کمال الدین احمدبن عیسی العسقلانی. فقیهی شافعی. او راست: شرح التنبیه ابواسحاق شیرازی در فروع و نیز نهج الوصول فی علم الاُصول هم در آن مبحث.
ابن القنی
[اِ نُلْ قُنْ نی] (اِخ) محدثی است.
ابن القوالی
[اِ نُلْ قَ] (ع اِ مرکب) مار. حَیّه.
ابن القیسرانی
[اِ نُلْ قَ سَ] (اِخ)ابوالفضل محمد بن طاهربن علی المقدسی. محدث و لغوی. مولد او به سال 448 ه .ق . به بیت المقدس. او برای استماع حدیث بحجاز و شام و مصر و فارس و خوزستان و خراسان و بعض دیگر اصقاع مسلمانی رفت و سپس در همدان اقامت...
ابن القیسرانی
[اِ نُلْ قَ سَ] (اِخ)ابوزرعه طاهر، فرزند ابوالفضل محمد بن طاهربن علی المقدسی. او نیز چون پدر از محدثین است و پس از وفات ابوالفضل بهمدان درس می گفت. وفات او به سال 566 ه .ق . بوده است.
ابن القیسرانی
[اِ نُلْ قَ سَ] (اِخ)اشرف الدین ابوعبدالله محمد بن نصربن صغیر. شاعری از نسل خالدبن ولید. مولد او به عَکّا در 478 ه .ق . او را در ادب ید طولی و از هیئت و نجوم نیز بابهره بوده و با ابن منیر شاعر شیعی مشاعراتی داشته. اشعار او نهایت...
ابن الکبیر
[اِ نُلْ کَ] (اِخ) یوسف بن اسماعیل الخوئی الشافعی، معروف به ابن الکبیر. طبیب و حشایشی، از مردم خوی آذربایجان. او راست: کتاب ما لایسع الطبیب جهله و آن اختصاری است از کتاب جامع ابن بیطار و اسامی بعض ادویه نیز بر کتاب ابن بیطار افزوده است و آنرا بر...
ابن الکرم
[اِ نُل کَ] (ع اِ مرکب) قطف. (تاج العروس). خوشهء انگور.
ابن الکروان
[اِ نُلْ کَ رَ] (ع اِ مرکب)شب. لیل. (تاج العروس).
ابن الکسیب
[اِ نُلْ کُ سَ] (ع ص مرکب، اِ مرکب) فرزند زنا. ولدالزنا. حرام زاده.
ابن الکلاس
[اِ نُلْ ؟] (اِخ) علی بن محمد. از ادبا و شعرای مائهء هفتم هجری. پاره ای تعلیقات و مجموعه ای چند و قطعاتی از اشعار داشته. وفات او به 703 ه .ق . بوده است.
ابن الکلبی
[اِ نُلْ کَ] (اِخ) فقیه و محدث. او راست: کتاب ناسخ القرآن و منسوخه. کتاب احکام القرآن و آنرا از ابن عباس روایت کرده است. (ابن الندیم).
ابن الکلبی
[اِ نُلْ کَ] (اِخ) رجوع به هشام الکلبی شود.
ابن الکناسه
[اِ نُلْ کُ سَ] (اِخ) ابومحمد عبدالله بن یحیی. ابن الکوفی گوید کنیت او ابویحیی و نامش محمد بن عبدالله بن عبدالاعلی الاسدی الکوفی است. از کوفه به بغداد هجرت کرد و در آنجا مقیم شد و از بزرگان کوفیین ادب و از روات شعر و فصحاء بنی اسد چون...
ابن اللبودی
[اِ نُلْ لَبْ بو] (اِخ)شمس الدین ابوعبدالله محمد بن عبدان. یکی از مشاهیر اطبای اسلام. او در طب ماهر و در علوم حکمت فرید عصر خویش بود. مولد او به شام و از آنجا برای کسب دانش به بلاد ایران آمد و در همدان و شهرهای دیگر از دانشمندان آنجا...
ابن اللبودی
[اِ نُلْ لَبْ بو] (اِخ) صاحب نجم الدین ابوزکریا یحیی بن شمس الدین، فرزند ابوعبدالله محمد بن اللبودی آنف الذکر. او در طب و حکمت و سایر فنون و علوم از پدر درگذشت. در شعر و ادب نیز مهارتی بسزا داشت. مولد او حلب است. در عهد صِبا با پدر...
ابن اللبون
[اِ نُلْ لَ] (ع ص مرکب، اِ مرکب) اشتر نرینهء دوساله یا به سیُم درآمده. || دوساله. (مهذب الاسماء) :
صبر شیر اندر میان فَرث و خون
کرد او را ناعش ابن اللبون.مولوی.
و مادهء او را بنت اللبون گویند.
ابن اللجلاج
[اِ نُلْ لَ] (اِخ)(1) طبیبی معاصر منصور خلیفه. او در سفر مکه با خلیفه همراه بوده است و صاحب کُنّاشی است، و در حاوی محمد بن زکریای رازی خاصه در مبحث امراض صدریه مکرر نام آن آمده است.
(1) - لُکلرک لَحلاج آورده و ظاهراً غلط است. قفطی لجلاج ضبط کرده.
ابن الله
[اِ نُلْ لاه] (اِخ) لقب عیسی مسیح نزد ترسایان. || لقب عُزَیر نزد یهود.