ابن اسفندیار
[اِ نُ اِ فَ] (اِخ) محمد بن حسن. مورخ ایرانی، صاحب تاریخ طبرستان. از شرح زندگانی او چیزی در دست نیست جز همانکه خود در مقدمهء تاریخ ذکر کرده است. او در سال 606 ه .ق . هنگام کشته شدن رستم بن اردشیر فرمانفرمای طبرستان در بغداد بود. و چون...
ابن اسماء
[اِ نُ اَ] (اِخ) کنیت ابوالقاسم عبدالله بن علی بن محمد بن داودبن جراح. رجوع به ابوالقاسم عبدالله... شود.
ابن اشرف
[اِ نُ اَ رَ] (اِخ) شمس الدین محمد سمرقندی حسنی. صاحب کتاب قسطاس المیزان در منطق و آداب البحث و صحائف در کلام. در حدود 600 ه .ق . وفات کرده است. بر کتاب آداب البحث او شروح و حواشی بسیار نوشته اند و آن مشتمل بر سه فصل است...
ابن اشنانی
[اِ نُ اُ] (اِخ) از فقهای حنفی است و کتاب الشروط از اوست. (ابن الندیم).
ابن اصم
[اِ نُ اَ صَم م] (اِخ) طبیبی از مردم اسپانیا. در اشبیلیه بمعالجهء مَرْضی اشتغال می ورزیده و تا اوایل مائهء ششم هجری میزیسته است. لکن تاریخ وفات او معلوم نیست. وی بقاروره تشخیص بیماریها میکرد و در این امر مهارت و شهرتی بسزا داشت. کتابی بزرگ مشتمل بر هشت...
ابن اطنابه
[اِ نُ اِ بَ] (اِخ) نام شاعری از عرب، و اطنابه نام مادر اوست. و نام این شاعر عمروبن عامربن زید منات بن مالک است.
ابن اعثم
[اِ نُ اَ ثَ] (اِخ) محمد بن علی بن اعثم کوفی. مورخ عرب. وفات 214 ه .ق . کتابی در تاریخ خلفا نوشته و بفارسی ترجمه شده است. اصل عربی آن ظاهراً از میان رفته. و ترجمه ای از احمد یا محمد بن محمد منوفی هرویست.
ابن اعرابی
[اِ نُ اَ] (اِخ) ابوعبدالله محمد بن زیاد الاعرابی. اصلاً از مردم سند بوده. و چنانکه خود میگفت بشب وفات ابوحنیفه متولد شده. او ربیب مفضل بن محمد است. ابن اعرابی یکی از بزرگان ائمهء لغت عرب است و علمای لغت بقول او استشهاد کنند. او در اصمعی و ابوعبیده...
ابن اعلم
[اِ نُ اَ لَ] (اِخ) ابوالقاسم علی بن حسن علوی. منجم و عالم ریاضی مشهور. گویند او از احفاد جعفر طیار است. در بغداد علم آموخت و سپس بخدمت عضدالدوله پیوست و نزد او حرمت و مکانتی بسزا یافت و عضدالدوله کارهای ملک با شور و مصلحت اندیشی ابن اعلم...
ابن اعوج
[اِ نُ اَ وَ] (اِخ) ابوالفوارس امیرحسن بن محمد حموی. از اعیان و اکابر شام. خاندان او از طرف سلاطین آل عثمان متولی مناصب سیاسی بوده اند. مولد ابن اعوج حماه. و او معروفترینِ شعرای عصر خویش است. چند بار از دست سلاطین عثمانی بحکومت معره و حماه و نواحی...
ابن افلح
[اِ نُ اَ لَ] (اِخ) اندلسی. رجوع به جابربن افلح اشبیلی شود.
ابن اقلیدس
[اِ نُ اُ دِ] (اِخ) ابواسحاق ابراهیم بن محمد بن صالح. او از استادان شطرنج بوده و کتاب مجموع فی منصوبات شطرنج از اوست. (ابن الندیم).
ابن اقوال
[اِ نُ اَقْ] (ع ص مرکب)کثیرالکلام. پرگوی.
ابن الاخشید
[اِ نُلْ اِ] (اِخ) ابوبکر احمدبن علی بن معجور الاحشاد. از افاضل معتزله و صلحاء و زُهّاد آنان. وفات او به سال 326 ه .ق . بود. او راست: کتاب المعونه. کتاب المبتدی. کتاب نقل القرآن. کتاب الاجماع. کتاب النقض علی الخالدی فی الارجاء. کتاب اختصار. کتاب ابی علی فی...
ابن الارض
[اِ نُلْ اَ] (ع اِ مرکب) غریب. مسافر. || آن گیاه که زود دررسد و زود وابرسد. (مهذب الاسماء). || گیاهی است مانند مو و آنرا میخورند. (منتهی الارب). نوعی از تره ها. || غدیر. (تاج العروس). و ظاهراً مصحف غریب یا غراب باشد. || ذئب. گرگ. (المزهر). || غراب....
ابن الارمله
[اِ نُلْ اَ مَ لَ] (اِخ) نامی است که مانی به مهتر عیسی بن مریم میدهد.
ابن الازهر
[اِ نُلْ اَ هَ] (اِخ) جعفربن ابی محمد بن ازهربن عیسی الاخباری (200-277 ه .ق .). از تألیفات اوست: کتاب التاریخ و آن از بهترین کتب فن است.
ابن الاستاد
[اِ نُلْ اُ] (اِخ) تاج الدین ابراهیم. از علمای عصر سلطان محمدخان ثانی و سلطان بایزید و او به اکثر علوم وقت واقف بوده و در اسلامبول و اماسیه تدریس میکرده است.
ابن الاشیب
[اِ نُلْ اَ یَ] (اِخ) ابوعمران موسی بن الاشیب. فقیه شافعی متکلم. (ابن الندیم).
ابن الاصغر
[اِ نُلْ اَ غَ] (اِخ) او راست کتاب تاریخ تلمسان. (کشف الظنون).