ابن العنب
[اِ نُلْ عِ نَ] (ع اِ مرکب) می. باده. شراب. بنت العنب. دختر رَز.
ابن الغرابیلی
[اِ نُلْ غَ] (اِخ) رجوع به ابن قاسم الغزی شود.
ابن الغریره
[اِ نُلْ غَ ری رَ] (اِخ) کثیر. شاعری مخضرمی از بنی نهشل. پس از تشرف به اسلام آنگاه که عمر، اقرع بن حابس و برادرش را بجنگ طالقان و جوزجان فرستاد مرثیه ای مفصل دربارهء شهدای مسلمین سروده است.
ابن الغریق
[اِ نُلْ ؟] (اِخ) ابوالحسین محمد بن علی بن عبدالله بن عبدالصمدبن المهتدی بالله. امام محدثین بغداد بزمان خویش، از خاندان خلفای عباسی. متصف بزهد و تقوی، چنانکه او را راهب بنی العباس گفتندی. او به نودوپنج سالگی در 465 ه .ق . درگذشته است.
ابن الغمام
[اِ نُلْ غَ] (ع اِ مرکب) سرما.
ابن الغمد
[اِ نُلْ غِ] (ع اِ مرکب) شمشیر. (مهذب الاسماء).
ابن الفخار
[اِ نُلْ فَخْ خا] (اِخ) ابوعبدالله محمد بن علی البیری(1) اندلسی. از اعاظم ادبا و نحات. او استاد قرائت و ادب شاطبی و ابن زمرک وزیر و لسان الدین بن خطیب و دیگر مشاهیر ادب اندلس است. وفات او به سال 754 ه .ق . بوده است.
(1) - Elvira.
ابن الفخار
[اِ نُلْ فَخْ خا] (اِخ) ابوعبدالله محمد بن عمر بن الفخار، از مردم قرطبه. او به اشعار و نوادر عرب واقف و گویند مستجاب الدعوه بوده است. و در 419 ه .ق . وفات کرده است.
ابن الفخار
[اِ نُلْ فَخْ خا] (اِخ)ابوعبدالله بن الفخار. شاعری از مردم مالَقه و در قلائدالعقیان قطعه ای از اشعار او آمده است.
ابن الفقیه
[اِ نُلْ فَ] (اِخ) ابومنصور عبدالواحدبن ابراهیم. از مشاهیر ادبا و محدثین. مولد او در 561 ه .ق . بموصل و وفات 636. او را اشعار رائقه است.
ابن الفقیه همدانی
[اِ نُلْ فَ هِ هَ مَ](اِخ) ابوبکر شهاب الدین احمدبن محمد بن اسحاق. ابن الندیم گوید کتاب البلدان او نزدیک هزار ورقه است و بیشتر آنرا از جیهانی گرفته است - انتهی. کتاب مزبور در 290 ه .ق . نوشته شده و یاقوت در معجم البلدان و مقدسی در کتاب...
ابن الفلات
[اِ نُلْ فَ] (ع اِ مرکب) حربا. آفتاب پرست. خور. فطح. اسدالارض. خامالاون. بوقلمون. ابوقلمون. مارپلاس. آفتاب گردک. پژمره.
ابن القاریه
[اِ نُلْ یَ] (ع اِ مرکب) جوجه. فَرْخ. فروج. (المزهر). و رجوع به ابن القاویه شود.
ابن القاضی
[اِ نُلْ] (اِخ) ابوالعباس احمدبن محمد بن احمدبن علی مکناسی زناتی. مولد به سال 960 ه .ق . او فقیه و ادیب و مورخ و شاعر ریاضی است. نزد پدر خویش و ابوالعباس منجور و قصار و ابوزکریا یحیی السراج و ابن مجیر مساری و ابوعبدالله محمد بن جلال و...
ابن القاضی شهبه
[اِ نُلْ یِ شُ بَ] (اِخ)رجوع به ابن شهبه شود.
ابن القاضی شهبه
[اِ نُلْ یِ شُ بَ] (اِخ)ابوالفضل محمد بن تقی الدین ابوبکر احمدبن محمد اسدی دمشقی. او راست ترجمه و شرح حیات پدر خویش و بعض کتب دیگر. و در 874 ه .ق . درگذشته است.
ابن القاویه
[اِ نُلْ یَ] (ع اِ مرکب) جوجهء کبوتر. فَرْخ حمام. (تاج العروس). و رجوع به ابن القاریه شود.
ابن القرصع
[اِ نُلْ قَ صَ] (اِخ) نام مردی لئیم از مردم یمن که بدو مثل زنند: اَلام من ابن القرصع.
ابن القصاب
[اِ نُلْ قَصْ صا] (اِخ)ابوعبدالله مؤیدالدین محمد بن علی. از وزرای دولت عباسی. او از دست ناصر لدین الله بسفارت نزد تکش خان خوارزمشاه بهمدان شد و خوارزمشاه در او آثار دسیسه و فساد مشاهده کرد و امر به دستگیری او و کسان وی داد، ابن قصاب بگریخت و به...
ابن القفطی
[اِ نُلْ قِ] (اِخ) جمال الدین ابوالحسن علی بن یوسف بن ابراهیم بن عبدالواحد الشیبانی. مولد او به شهر کوچک قفط از اعمال صعید مصر به سال 568 ه .ق . در بدایت عمر بقاهره رفت و مقدمات علوم را بدانجا فراگرفت و آنگاه که پدر او یوسف بتصدی منصبی...