ابمشک
[ ] (اِخ) از توابع طهران و بدانجا معدن ذغال سنگ است.
ابم کماجی
[] (ترکی، اِ مرکب) خبازی. پنیرک.
ابن
[اَ] (ع ص، اِ) طعام خشک.
ابن
[اَ] (ع مص) متهم کردن. تهمت نهادن. || سیاه شدن خون در زخم. مردن خون.
ابن
[اَ بِ] (ع ص) غلیظ و سطبر از طعام و شراب.
ابن
[اِ] (ع اِ) زادهء نرینه از آدمی. فرزند نرینه. پسر :
این کار وزارت که همی رانَد خواجه
نه کار فلان بن فلان بن فلانست.منوچهری.
ای بدل ذوالیزن بوالحسن بن الحسن
فاعل فعل حسن صاحب دو کفّ راد.
منوچهری.
از دولت آن خواجه علی بن محمد
امروز گلابست و رحیق است در انهار.
منوچهری.
شاه جهان بوسعید ابن یمین...
ابن
[اُ بَ] (ع اِ) جِ اُبنه.
ابن آجروم
[اِ نُ جُرْ رو] (اِخ) ابوعبدالله محمد بن محمد بن داود صنهاجی (672-723 ه .ق .). عالم نحوی و گویند در فقه و ریاضی نیز تبحر داشته و قرآن و تجوید را در فاس تدریس میکرده. تولد و وفات او در شهر فاس. در قاهره نزد ابوحیان علم نحو فراگرفته....
ابن آدم
[اِ نُ دَ] (ع اِ مرکب) آدمی زاد. آدمی. آدمی زاده.
ابن آدمی
[اِ نُ دَ] (اِخ) محمد بن حسین بن حمید منجم. در قرن سوم هجری میزیسته و بتألیف کتاب زیج بزرگی شروع کرده و موفق باتمام آن نگردیده است و شاگرد او قاسم بن محمد بن هاشم مدائنی در سال 308 ه .ق . آنرا بپایان برده و نظم العقد نام...
ابن آصی
[اِ نُ صا] (ع اِ مرکب) حِدَأَه، و آن مرغی است. غلیواژ. زغن. گوشت ربا.
ابن آلوسی
[اِ نُ] (اِخ) خاندان آلوسی از خاندان های علمی بغداد است و آلوسی جد این خانواده را کتبی است مشهور از آنجمله تفسیری بزرگ بر قرآن کریم روح المعانی که مطبوع و منتشر است. و ابن آلوسی سید محمود شکری را کتابی است به نام بلوغ الارب فی معرفه احوال...
ابن آوی
[اِ نُ وا] (ع اِ مرکب) شغال. شگال. کلب برّی. شار. ابووائل. دَأَلان. تور. ذئب الارمن. توره. (مهذب الاسماء). گال. اهمر. چغال. چغّال : پس آن سال بزمین عجم شگال پدید آمد، آن کجاابن آوی خوانند و اندر زمین عجم هرگز آن نبوده بود، بزمین ترکستان بودی. (تاریخ طبری ترجمهء...
ابناء
[اِ] (ع مص) بنا فرمودن. بنا کردن فرمودن کسی را. || بخشیدن کسی را بنا یا چیزی که بدان بنا کند.
ابناء
[اَ] (ع اِ) جِ ابن.
ابناء
[اَ] (اِخ) ابناء فارس یا ابناء یمن. نامی است احفاد و اخلاف سپاه ایران را که بروزگار کسری انوشروان براندن حبشه از ساحل جنوبی عربستان به یمن شدند و بامر کسری بدانجا اقامت گزیدند و شرح آن چنان است که از تاریخ محمد بن جریر طبری بترجمهء بلعمی ذی نقل...
ابناءالدوله
[اَ ئُدْ دَ لَ] (اِخ) رجوع به ابناء شود.
ابناءالدهالیز
[اَ ئُدْ دَ] (ع اِ مرکب)سندانی که از کوی برگیرند. (مهذب الاسماء). کوی یافت ها. بچه های سرراهی. ابناءالسکک. || دزدان.
ابناءالسبیل
[اَ ئُسْ سَ] (ع اِ مرکب) مردم راهگذری. مردم رهگذری. راهگذریان. مردم کاروانی که در زادبوم خویش توانگر و اکنون در سفر بی برگ و درویش مانده اند. جِ ابن السبیل :
روز دیگر بهر ابناءالسبیل
روز دیگر مر مکاتب را کفیل.مولوی.
گفت ای پشت و پناه هر نبیل
مرتجی و غوث ابناءالسبیل.مولوی.
و رجوع...
ابناءالسکک
[اَ ئُسْ سِ کَ] (ع اِ مرکب)دزدان. (مهذب الاسماء). || سندانی که از کوی برگیرند. کوی یافت ها. ابناءالدهالیز. بچه های سرراهی.