یلشب
[یَ شَ] (ص) مردی که به لوازم ازدواج عمل نماید. (آنندراج).
یلغار
[یَ] (ترکی-مغولی، اِ) دویدن بر فوج دشمن. در اصل ایلغار بوده، چون در ترکی هریکی را از حرکات ثلاثه به شکل مناسب و یکی از حروف علت نویسند، الف اول و فتح یای تحتانی است و الف دوم و فتح عین معجمه، پس ایلغار بدین تحقیق در تلفظ به وزن...
یلغران
[یَ غَ] (اِ) آشی که در راه سفر بر بالای شتر پزند. (ناظم الاطباء). طعام پخته که در سفر همراه برند. (آنندراج).
یلغز
[یَ غُ] (ترکی، ص) تنها. (ناظم الاطباء). صورتی از یلغوز (یا یالغوز) ترکی. || (اِ) اسب. (ناظم الاطباء) :
چنان آش زیره ز کرمان براند
کز او یلغز کوفته بازماند.بسحاق اطعمه.
یلغزه
[یَ غَ زَ / زِ] (اِ) پوست خشخاش. (ناظم الاطباء). به معنی کوکنار است. (از شعوری ج2 ورق 448).
یلغوز
[یَ] (ترکی، ص) در ترکی به معنی تنها و مجرد است. یالغوز. یلغز. || در تداول مردم مشهد، آدم بیکاره و مهمل. (یادداشت پروین گنابادی).
یلغون
[یُ] (ترکی، اِ) در ارسباران، درختچهء گز. (یادداشت مؤلف). در خلخال «اولغون» و گاهی «یلغون» یا «یولغون» گویند.
یلفان
[یَ] (اِخ) دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان، واقع در 10000گزی جنوب خاور همدان و 6000گزی جنوب شوسهء همدان به ملایر، با 1271 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن مالرو است و تابستان اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران...
یلفچی
[یَ لَ] (ص مرکب، اِ مرکب)چوپان و گله بان. (ناظم الاطباء). گله بان. (آنندراج). محتمل است دگرگون شدهء یلخچی (یلخی = ایلخی + چی) باشد. ایلخچی. فسیله بان.
یل فکن
[یَ فَ / فِ کَ] (نف مرکب)یل افکن. که پهلوانان را بر زمین افکند و شکست دهد. سخت شجاع و جنگاور و دلیر :
آن گرد یل فکن که به تیر و سنان گرفت
اندر نهاله گه بدل آهوان هزبر.
ابوطاهر خسروانی.
به دستی گرفتش قفا یل فکن
به دستی کشیدش زبان از دهن.اسدی.
سپهبد بدش...
یلق
[یَ لَ] (ع ص) سپید از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از مهذب الاسماء).
یلقون آغاج
[یُ] (اِخ) دهی است از دهستان حومهء بخش تکاب شهرستان مراغه، واقع در 8هزارگزی خاور تکاب، با 1163 تن سکنه. آب آن از چشمه سارها و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
یلقه
[یَ لَ قَ] (ع ص، اِ) بز سپید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بز مادهء سپید. (از مهذب الاسماء). || واحد یلق. (ناظم الاطباء). یکی یلق. (منتهی الارب) (آنندراج).
یلقی
[یِ] (اِخ) دهی است از دهستان آتابای بخش پهلوی دژ شهرستان گنبدقابوس، واقع در 12000گزی خاور پهلوی دژ، کنار راه فرعی پهلوی دژ به داز، با 2000 تن سکنه. آب آن از رودخانهء گرگان. این ده از قراء کوچک به نامهای زیر تشکیل شده است: میرزاعلی، سلق، سقر، اونق، گامیشلی....
یلک
[یَ لَ] (اِ) قسمی از کلاه و تاج پادشاهان. (ناظم الاطباء). کلاهی است که سلاطین بر سر گذارند. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از کلاه است ملوک و سلاطین را تا جعد گوش. (برهان) :
تا من به نور ماه تو شب را برم به روز
زان پیش کز سمور به مه برکشی...
یلک
[یَ لَ] (اِ مصغر) مصغر یل ترکی. نیم تنهء بلند معمول زنان مصری. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یَل شود.
یلک
[یِ لَ] (ترکی، اِ) پرهای ریز مرغان. خوافی مرغان باشد و هم اکنون بدین معنی در آذربایجان و تبریز مستعمل است. (از یادداشت مؤلف). هریک از پرهای بال و دم مرغان، به خصوص خروس :
اگر عقاب سوی جنگ او شتاب کند
عقاب را به یلک بشکند سر و تن و بال.
فرخی.
یلک لو
[یِ لَ لو] (اِخ) دهی است از دهستان آجرلوی بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 19هزارگزی شمال خاوری شوسهء شاهین دژ-میاندوآب. سکنهء آن 104 تن و آب آن از رود آجرلو و چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
یلکن
[یَ کَ] (اِ)(1) منجنیق و منجنیک و بلکن. (ناظم الاطباء). منجنیق. (صحاح الفرس). منجنیق را گویند و آن چیزی است که در قلعه ها سازند و بدان سنگ و خاک به جانب دشمن اندازند و به این معنی به جای حرف «ی»، بای ابجد نیز آمده است. (از برهان) (از...
یلکن
[یِ کَ] (ترکی، اِ مرکب) (از: «یل»، باد + پسوند «کن») بادبان. شراع. (یادداشت مؤلف). رجوع به بادبان و شراع شود.