یل
[یَ] (اِ) تاج خروس. (ناظم الاطباء).
یل
[یَ] (ترکی، اِ) جامهء نیم تنهء زنان. نیم تنهء زنانه، و امروز این کلمه بیشتر در روستاها مستعمل است. قسمی جامهء کوتاه زنان که فقط نیمهء تن را می پوشید: یل من یراق می خاد. (یادداشت مؤلف).
یل
[یُ] (اِ)(1) نوعی کرجی دراز و باریک سریع السیر با پاروزنان بسیار. (یادداشت مؤلف). نوعی قایق.
(1) - Yol.
یل آباد
[یَ] (اِخ) قصبه ای از دهستان حومهء بخش مرکزی شهرستان ساوه، واقع در 9هزارگزی جنوب باختری ساوه. سکنهء آن 2654 تن و آب آن از رودخانه است. از این ده به دیه های آسیابک و آقادره می توان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج1).
یل آباد
[یَ] (اِخ) دهی است از دهستان قاقازیان بخش ضیاءآباد شهرستان قزوین، واقع در 42هزارگزی شمال ضیاءآباد و یکهزارگزی شوسهء رشت. سکنهء آن 812 تن و آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج1).
یلاء
[یَلْ لا] (ع ص) مؤنث اَیَلّ. زن کوتاه و کج دندان. || صفاه یلاء؛ سنگ تابان و لغزان. (ناظم الاطباء).
یلابستان
[یِ بِ] (اِخ) یا پستان. نام دهی مابین اسفراین و گرگان. (از ناظم الاطباء). نام دهی است مابین اسفراین و جرجان. (برهان) (آنندراج).
یلاغ
[یَ] (ترکی، اِ) کاسهء گدایان. (ناظم الاطباء). کاسهء گدایان که یلاق نیز گویند. (از فرهنگ شعوری ج2 ورق444).
یلاق
[یَ] (ترکی، اِ) سفال شکسته ای که در آن به سگ و گربه آب و خوراک دهند. (ناظم الاطباء). سفال شکسته را گویند که در آن اطعمه و اشربه به سگ و گربه دهند. (برهان) (آنندراج). || یلاغ. رجوع به یلاغ شود.
یلاق
[یِ] (اِخ) ایلاق. نام شهری است به ترکستان. (لغت فرس اسدی نسخهء خطی نخجوانی) :
الا رفیقا تا کی مرا شقا و عنا
گهی مرا غم یغما گهی بلای یلاق.
زبیبی(1) (از لغت فرس اسدی).
(1) - شاید زینبی باشد. (یادداشت مؤلف).
یلاق
[یِ] (اِخ) رشیدی گوید: نام پادشاهی است از ترکان و این نام ترکی است. (از ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج) :
تو راست ملک جهان و تویی سزای ثنا
چگونه گویم مدح سماک و وصف یلاق.
خاقانی.
یلال باف
[یَ] (ن مف مرکب، اِ مرکب)قسمی از جامه که آن را به شکل حرف دال «د» منقش کرده باشند. (از ناظم الاطباء). یلان باف.
یلامع
[یَ مِ] (ع ص، اِ) ساز و سلاح درخشان همچو خود و تیغ و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || جِ یلمع. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یلمع شود.
یلامق
[یَ مِ] (ع اِ) جِ یلمق. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به یلمق و یلمه(1) شود.
(1) - یَلمه؛ قبا. فارسی است، معرب آن یلمق. (از منتهی الارب). و رجوع به برهان قاطع شود.
یلان
[یَ] (اِخ) یلانشان. نام پهلوانی بوده است تورانی که بر دست بیژن مبارز ایرانی کشته شد و او را یلانشان نیز گفته اند. (آنندراج) (از برهان). و رجوع به یلانشان شود.
یلان باف
[یَ لامْ] (ن مف مرکب، اِ مرکب)چیزی است که خطوط محرف مثل داشته باشد و اکثر از آن حاشیهء چادر و سجاف قبا و چپکن سازند. (آنندراج). و رجوع به یلال باف شود.
یلان سینه
[یَ نَ] (اِخ) نام پهلوانی ایرانی که با بهرام چوبینه به جنگ خاقان رفت. (ناظم الاطباء). نام یکی از سران سپاه هرمزبن نوشیروان که بهرام چوبینه در جنگ ساوه شاه سر جنگیان کرد. (یادداشت مؤلف).
یلانشان
[یَ] (اِخ) یلان. نام پهلوانی تورانی که بر دست بیژن کشته شد(1). (ناظم الاطباء). و رجوع به یلان شود.
(1) - در فهرست ولف یلان و یلانشان بدین مفهوم نیامده، اما یلان سینه نام پهلوانی است در زمان بهرام چوبین. (از حاشیهء برهان چ معین).
یل اوبار
[یَ اَ / اُو] (نف مرکب) (از: یل + اوبار، مادهء مضارع اوباریدن یا اوباشتن به معنی بلعیدن و افکندن) یل شکار. یل افکن. که پهلوانان را بر زمین زند و شکست دهد. و در اینجا به مناسبت «نهنگ» و تشبیه «سنان» بدان به کام فروبرندهء یل. بلعندهء یل :
سر...
یلاوه
[یِ وَ] (اِخ) دهی است از دهستان آختاچی بخش حومهء شهرستان مهاباد، واقع در 13هزارگزی باختر شوسهء بوکان-میاندوآب. سکنهء آن 210 تن، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).