یلوه
[یَلْ وِ] (اِخ) دهی است از دهستان خالصهء بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 14000گزی باختر کرمانشاه و 4000گزی جنوب باختری باباخان، با 175 تن سکنه. آب آن از چشمه است و تابستان از طریق باباخان اتومبیل می توان برد. در دو محل به فاصلهء دوهزارگزی واقع به علیا و...
یلوی
[یَلْ] (اِ) یلوه. (ناظم الاطباء). مرغی است که یلوه نیز گویند. (از شعوری ج2 ورق 449). رجوع به یلوه در هر دو معنی شود.
یله
[یَ لَ / لِ] (ص) رهاکرده شده. (ناظم الاطباء). رهاکرده، چنانکه گویند اسب را یله کرد؛ یعنی سر داد و رها کرد. (برهان). رها. (فرهنگ جهانگیری). رهاکرده و مطلق العنان. (انجمن آرا) (آنندراج). به معنی رهاکرده باشد یعنی سرگذار. (فرهنگ اوبهی). سرداده. متخلص. آزاد. مطلق. رها. در صیغهء طلاق فارسی...
یله بشم
[یَ لَ بَ شَ] (اِخ) یله یشم. رجوع به یله یشم شود.
یله دادن
[یَ لَ / لِ دَ] (مص مرکب) رها کردن. واگذاشتن. واگذار کردن. سر دادن. (یادداشت مؤلف) :
عشق بر دل قرعه زد چون دل نصیب او رسید
راه پیش او گرفتم دل به او دادم یله.
مسعودسعد.
|| تکیه دادن. تکیه کردن. به درازا به پشت تکیه به جایی نرم کردن. بر متکا یا...
یله دار
[یَ لَ / لِ] (نف مرکب) جاسوس. || غارتگر. (ناظم الاطباء).
یله قارشو
[یِ لَ شُ] (اِخ) دهی است از دهستان قوری چای بخش قره آغاج شهرستان مراغه، واقع در 37هزارگزی شمال باختری قره آغاج، با 305 تن سکنه. آب آن از چشمه ها و راه آن مالرو است. دو محل به فاصلهء 500 گز به نام قارشو حاجی و امامقلی مشهور. سکنهء...
یله قارشو
[یِ لَ شُ] (اِخ) دهی است از دهستان عباسی بخش بوستان آباد شهرستان تبریز، واقع در 5هزارگزی شوسهء میانه-تبریز، با 215 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
یله قارشو
[یِ لَ شُ] (اِخ) یا یله قارشق. دهی است از دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه، واقع در 6هزارگزی شوسهء خلخال-میانه، با 210 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
یله کردن
[یَ لَ / لِ کَ دَ] (مص مرکب)رها کردن و گذاشتن و سر دادن. (ناظم الاطباء). رها کردن. (فرهنگ جهانگیری). ول کردن. اطلاق. (از یادداشت مؤلف). بر جای نهادن :
عنان را بدان باره کرده یله
همی راند ناکام تا باهله.فردوسی.
دوش چو کرد آسمان افسر زر ز سر یله
ساخت ز ماه اختران...
یله گرد
[یَ لَ / لِ گَ] (اِ مرکب) یلخی. ایلخی. خیل. گلهء اسب. (یادداشت مؤلف).
- یله گرد چرا کردن؛ در ایلخی چریدن. آزاد و یله چرا کردن : مالهاشان یله گرد چرا می کنند. (از تحفهء اهل بخارا). و رجوع به یلخی شود.
یله گنبد
[یَ لَ گُمْ بَ] (اِخ) دهی است از دهستان قاقازان بخش ضیاءآباد شهرستان قزوین، واقع در 25هزارگزی شمال ضیاءآباد و 6هزارگزی راه شوسه. سکنهء آن 402 تن، آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است. از طریق بوئینگ می توان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج1).
یله گو
[یَ لَ / لِ] (نف مرکب) یله گوی. بیهوده گوی. هرزه گو. (یادداشت مؤلف) :
مپندار بر روز شب را مقدم
چو هر بی تفکر یله گوی عامی.ناصرخسرو.
یله یافتن
[یَ لَ / لِ تَ] (مص مرکب)رهایی یافتن. خلاصی یافتن. نجات پیدا کردن. (یادداشت مؤلف) :
دامن توحید گیر پند سنایی شنو
تا که بیابی به حشر ز آتش دوزخ یله.
سنایی.
یله یشم
[یَ لَ یَ شَ] (اِخ) نام کوهی است در حوالی قزوین که صورت حیوانات و غیر حیوانات هم در آنجا پدید آیند همه سنگ شده و متحجرگشته. (برهان) (از ناظم الاطباء). ظاهراً صحیح کلمه یله بشم است نه یله یشم. قزوینی در آثارالبلاد چ ووستنفلد ص328 آرد: «یل؛ ضیعه ای...
یلی
[یَ] (حامص) چگونگی یل. پهلوانی و دلیری و دلاوری. شجاعت و جنگاوری :
کنون چنبری گشت پشت یلی
نباشم همی خنجر کابلی.فردوسی.
ببندید یکسر میان یلی
ابا گرز و با خنجر کابلی.فردوسی.
به نستوه فرمود تا برنشست
میان یلی تاختن را ببست.فردوسی.
هنر هست و مردی و تیغ یلی
یکی یار چون مهتر کابلی.فردوسی.
ببستم میان یلی بنده وار
ابا...
یلی
[یَ لی / یَلْ لی] (اِ) یللی. بانگ و فریادی که در حالت مستی و یا هنگام رسیدن خبر خوش می نمایند. (ناظم الاطباء). رجوع به یللی شود. || به زیر آمدن چیزی از چیزی و اندیشه از دل. (از احوال و اشعار رودکی ذیل ص1090) :
ز اسب یلی آمد...
یلی باغ
[یِلْ لی] (اِخ) دهی است از دهستان آجرلوی بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 54هزارگزی جنوب خاوری مراغه، با 154 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
یلی درق
[یِلْ لی دَ رَ] (اِخ) دهی است از دهستان قوری چای بخش قره آغاج شهرستان مراغه، واقع در 6هزارگزی شوسهء مراغه-میانه، با 575 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. در دو محل به فاصلهء هزار گز به نام بالا و پایین مشهور است. سکنهء بالا...
یلی زن
[یَ لی / یَلْ لی زَ] (نف مرکب)خواننده و سازنده. (ناظم الاطباء). خواننده و سازنده را گویند. (آنندراج) (برهان). یللی زن :
گشته یلی زن همه بر بانگ نی
همچو زنان یله از بهر می.
میرخسرو (از آنندراج).
و رجوع به یللی و یللی زن شود.