یک مهره

[یَ / یِ مُ رَ / رِ] (ص مرکب)در اصطلاح زنان، نوزادی سخت فربه و درشت و گویند این مولود در ماه یا سال اول بمیرد. (یادداشت مؤلف).


یک مهه

[یِ مَ هَ / هِ] (اِخ) نام یکی از دهستانهای بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز است. این دهستان محدود است از شمال به دهستانهای حومهء مسجدسلیمان تل بزان، از خاور به بخش ایذه، از جنوب به بخش هفتگل، از باختر به شهرستان شوشتر. هوای آن کوهستانی گرمسیر است. از 14 آبادی...


یکمی

[یَ / یِ کُ] (ص نسبی، اِ) یکم. یکمین. اولی. اولین. نخستین. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یکم شود.


یک میزان

[یَ / یِ] (ص مرکب)یک نواخت. یک اندازه. || راست و مستقیم. تراز. طراز.


یکمین

[یَ / یِ کُ] (ص نسبی، اِ) یکم. یکمی. اولین. نخستین. (یادداشت مؤلف). که در مرتبهء یکم واقع شود. رجوع به یکم شود.


یک ناگاه

[یَ / یِ] (ق مرکب) به یک ناگاه. غفلتاً. (یادداشت مؤلف). ناگهان. ناگه. ناگاه.


یک نانی

[یَ / یِ] (ص نسبی) منسوب به یک نان. که تنها یک نان دارد. بی چیز :
چشمهء حکمت که سخندانی است
آب شده زین دو سه یک نانی است.نظامی.


یک نبش

[یَ / یِ نَ] (ص مرکب) در اصطلاح بنایان، آجر یا خشتی که یک سوی قطر آن صاف و هموار و بی شکستگی باشد. (یادداشت مؤلف). مقابل دونبش، که دو سوی آن صاف و هموار است.


یکنداز

[یَ / یِ کَ] (اِ مرکب) یکی از اقسام تیر چون سکزن و بیلک. (یادداشت مؤلف). یک انداز :
تا زده بر هدف سینهء ما
چرخ را هیچ یکنداز نماند.اثیر اخسیکتی.
و رجوع به یک انداز شود.


یک نسق

[یَ / یِ نَ سَ] (ص مرکب)یک دست. یک نواخت. (یادداشت مؤلف). || بر یک روش. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یک نواخت شود.


یک نشست

[یَ / یِ نِ شَ] (ص مرکب)به معنی یک شست است که همنشین و رفیق و مصاحب باشد. (برهان). یک شست. (آنندراج). کنایه از همنشین. (انجمن آرا). همنشین. مجالس. مصاحب. (ناظم الاطباء). || (ق مرکب) یک بار. یک هنگام. فی المجلس. (یادداشت مؤلف). در یک جلسه. بی فاصلهء زمانی: فلان...


یک نفر

[یَ / یِ نَ فَ] (ضمیر مبهم مرکب)کسی. شخصی. (ناظم الاطباء).


یک نفره

[یَ / یِ نَ فَ رَ / رِ] (ص نسبی، ق مرکب) به تنهایی. تنها. شخصاً. بی مدد دیگری. یک نفری. و رجوع به یک نفری شود.


یک نفری

[یَ / یِ نَ فَ] (ص نسبی)به اندازهء یک نفر. برای یک نفر. ازآنِ یک نفر: غذای یک نفری، کار یک نفری، جای یک نفری. و رجوع به یک نفر شود.


یک نفس

[یَ / یِ نَ فَ] (ص مرکب، ق مرکب) یک دم. یک لحظه. به اندازهء یک دم زدن. || بی توقف. (یادداشت مؤلف). بی امان :
که ما را در آن ورطهء یک نفس
ز ننگ دو گفتن به فریاد رس.سعدی.
- یک نفس رفتن و یک نفس دویدن؛بی توقف رفتن.
- یک نفس...


یک نفسه

[یَ / یِ نَ فَ سَ / سِ] (ص نسبی) به اندازهء یک نفس. به قدر یک نفس. یک دمه. || به مدت یک دم زدن.
- یک نفسه لاله؛ لاله که از عمر او دم زدنی گذشته باشد :
لاله گهر سوده و فیروزه گل
یک نفسه لاله و یک روزه گل.نظامی.
و...


یکنم

[یِ کُ نِ] (اِخ) دهی است از بلوک فاراب دهستان عمارلوی بخش رودبار شهرستان رشت، واقع در 45000گزی شمال خاوری پل لوشان، با 260 تن سکنه. آب آن از سرخ رود و راه آن مالرو است. اکثر سکنه زمستان برای تأمین معاش به گیلان می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران...


یک نواخت

[یَ / یِ نَ] (ص مرکب)یک دست. یک رو. یک نسق. برتر که همه از یک جنس و نوعند. که هیچ جزء فروتر از اجزاء دیگر نیست. (یادداشت مؤلف). || هموار. یک دست. صاف. تخت. که سطح برابر دارند از پستی و بلندی. (یادداشت مؤلف). رجوع به یک دست و...


یک نواختی

[یَ / یِ نَ] (حامص مرکب) یک دستی. همواری. (یادداشت مؤلف). رجوع به همواری و یک دستی شود.


یک نورد

[یَ / یِ نَ وَ] (ص مرکب) به یک طریق و به یک نسبت و به یک نهج. (برهان) (آنندراج). به یک راه و یک منوال. (از ناظم الاطباء). || یک لا. یک تو. (یادداشت مؤلف).



قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.