یبنوت
[یَ] (ع اِ) درخت کوکنار. (آنندراج از تاج و مؤید الفضلاء).
یبنی
[یُ نا] (اِخ) موضعی است در شام و آن را اُبنی نیز گویند. (منتهی الارب).
یبوره
[] (اِخ) یابره. رجوع به یابره شود.
یبوس
[] (اِخ) (به معنی خرمن یا جای کوبیدن غله) اسم کنعانی اورشلیم است. (قاموس کتاب مقدس). || در مواردی دیگر در کتاب مقدس احتمالاً اسم مردی از خانوادهء کنعان بن حام باشد. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به یبوسیان شود.
یبوست
[یُ سَ] (ع اِمص) یبوسه. خشکی و عدم تری. (ناظم الاطباء). خشکی. (غیاث اللغات) (السامی) :
گرچه در خشکی هزاران رنگهاست
ماهیان را با یبوست جنگهاست.مولوی.
|| ضمور و لاغری. (ناظم الاطباء). || ناروانی (در شکم). بستگی در شکم. مقابل لینت.
- یبوست معده؛ اجابت نکردن آن. قبض آن.
یبوسه
[یُ سَ] (ع اِمص) خشکی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). ضد رطوبت. (از اقرب الموارد). || در اصطلاح فلسفهء قدیم کیفیتی است که صعوبت تشکل و تفرق و اتصال را در جسم موجب می شود. (از تعریفات جرجانی) (از اقرب الموارد). یکی از کیفیات اربعهء اول است و از...
یبوسیان
[] (اِخ) اسم طایفه ای از کنعانیان است که در کوهستان حوالی اورشلیم سکونت میداشتند و اسرائیلیان به هلاک نمودن ایشان مأمور بودند و با جمعی از پادشاهان بر ضد جبون همدست گردیدند لکن در حضور یوشع شکست خورده شهریار ایشان ادونی صادق مقتول گشت. از آن پس باقی یبوسیان...
یبه
[یَ بِ] (اِ) زیان. نقصان. ضرر. خسارت. (ناظم الاطباء).
یبیس
[یَ] (ع ص) گیاه خشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || هر گیاه خشک از تره و جز آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). هر نوع گیاه خشک. (از اقرب الموارد). || تره ای که بهترین آن خشک شده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). || تره ای که...
یپرم
[یِ رِ] (اِخ) یفرم خان ارمنی، در حدود سالهای 1865 تا 1869 م. در روستای بارسون از توابع گنجه در خانوادهء کارگر تنگدستی زاده شد. تحصیلات منظمی نکرد. در 16سالگی با توطئه گران مسلح آشنا شد. به سال 1887 م. هنگامی که به اتفاق یک دستهء 25 نفری می خواست...
یپغو
[یَ] (اِخ) یبغو. جپغو. پیغو. رجوع به پیغو و یبغو شود.
یپنلو
[یَ پَ] (ترکی، اِ) مقامی که از هر شهر و ده اسباب و غله و غیره برای فروختن بدانجا آرند، به هندی آن را مندی و گنج گویند. (لطائف از آنندراج). موضعی که امتعه و اقمشه از هر شهری بدانجا آرند. (یادداشت مؤلف) :
شد یپنلو مرو را دارالرباح
وان دگر را...
یت
[ای یَ] (ع پسوند) در عربی جزء مؤخر مصدر صناعی اسمی(1) است یعنی مصدری که با آن یاء نسبت و تاء تأنیث (- یت) آمده باشد، مانند مالکیت، مرغوبیت، انسانیت، معروفیت، حریّت، ماهیت. (از کلمات فارسی نیز مصدر صناعی درست می کنند مانند دوئیت، خوبیت. اما ادبا به کار بردن...
یت
[یِ] (اِ)(1) نوعی از نواعم در دریاهای گرم. (یادداشت مؤلف).
(1) - Yet.
یت
[یَ] (ضمیر) ضمیر متصل به معنی «ات» که پس از اسمهایی که به الف و یا و واو تمام شده باشند درمی آورند، مانند عصایت و گیسویت. (ناظم الاطباء). اما این قول اساس علمی ندارد. و ضمیر منحصراً همان «ت» است.
یتا
[یُ] (اِ) نام حرف نهم است از حروف یونانی و صورت آن این است t و آن نمایندهء ستاره های قدر نهم باشد. (یادداشت مؤلف). یوطا. (ابن الندیم). و رجوع به یوطا شود.
یتائم
[یَ ءِ] (اِخ) چند ریگ توده است جدا از یکدیگر و گفته اند کوهی است. (از قاموس از اقرب الموارد).
یتاغ
[یَ / یُ] (ترکی، اِ) یتاق. رجوع به یتاق شود.
یتاق
[یَ / یُ] (ترکی، اِ) پاس و پاس داشتن و محافظت کردن. (برهان) (سروری). پاسبانی یعنی چوکی. (غیاث اللغات). پاسبانی و پاس داشتن یعنی چوکی. (آنندراج). پاس و حفظ. (ناظم الاطباء) :اینک خان چون این جواب شنید مستعد کار شد و تیرهای یتاق به اقطار ممالک و مسالک و منازل...
یتاقی
[یَ / یُ] (ص نسبی) پاسبان و نگهدارنده و محافظت کننده. (برهان). پاسبان و نگهدارنده. (آنندراج). پاسبان و چوکیدار. (رشیدی). پاسبان و نگاهبان و محافظ و نگاهدارنده. یتاقدار. (از ناظم الاطباء) :
برون شد یزک دار دشمن شناس
یتاقی کمر بست بر جای پاس.نظامی.
به خواب ناز شه با ترک نوشاد
ز هندوی یتاقی...