یتیمچه

[یَ چَ / چِ] (اِ مصغر) یتیم خردسال. || (اِ مرکب) غذایی که از بادنجان یا کدو پزند. کدو یا بادنجان را خرد کرده در روغن و پیاز اندکی سرخ کنند و چاشنی در آن ریزند و در آب بپزند. بورانی بادنجان. قسمی خورش بادنجان یا کدو. (از یادداشتهای مؤلف).


یتیم خانه

[یَ نَ / نِ] (اِ مرکب) جای پرورش یتیمان. دارالایتام. پرورشگاه. || جای باش دزدان و عیاران. ناظم الاطباء). مأوای دزدان و عیاران. (آنندراج) :
بتان شدند ز عیارپیشگی رامم
یتیم خانهء من چون صدف پر از گهر است(1).
سعید اشرف (از آنندراج).
طاقی به دلربایی در دلبری یگانه
هست از صدف گهر را گرچه...


یتیم دار

[یَ] (نف مرکب) دارندهء یتیم. زنی شوی مرده و دارای کودکان خردسال. مؤتم.


یتیم دریا

[یَ مِ دَرْ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایه از مروارید بزرگی است که ثانی و مانند نداشته باشد. (برهان) (آنندراج).


یتیم شادکنک

[یَ کُ نَ] (اِ مرکب) چیزی شاد و مسرورکنندهء طفل بی پدر. کنایه از چیز حقیر و کم ارزش.


یتیمه

[یَ مَ] (ع ص، اِ) مؤنث یتیم. گویند یتیمه صغیره. (ناظم الاطباء)؛ دختر بی پدر. (فرهنگ فارسی معین). || هرچه ظریف و بی نظیر بود. (فرهنگ وصاف از آنندراج). هرچیز یکتا و فرد و بی همتا و بی مانند. || مروارید قیمتی. (ناظم الاطباء) :
زهی یتیمهء حسان ثابت و اعشی
خهی...


یتیمی

[یَ] (حامص) یتیم بودن. بی پدر بودن. بی پدری :
به یتیمی و دوروئیت همی طعنه زنند
نه گل است آنکه دوروی و نه در است آنکه یتیم.
ابوحنیفهء اسکافی (از تاریخ بیهقی).
با یتیمی چو مصطفی میساز
چه کنی جبرئیل اتابک تست.خاقانی.
هست اتابک مصطفی تأیید و اسکندرخصال
کاین دو را هم در یتیمی ملک پرور...


یتیمی

[یَ] (اِخ) مولانا یتیمی از شاعران عهد صفوی است. صادقی کتابدار در مجمع الخواص (ص251) دربارهء وی گوید: اشعار زیادی دارد و این مقطعش خیلی مشهور است:
ای یتیمی در جهان هر باغ دارد میوه ای
میوهء باغ یتیمی خنجر و پیکان بود.


یثااهوویریو

[یَ اَ هو وَ ریُ] (اِخ)(1) یکی از ادعیهء زردتشتیان. تقسیم اوستا به بیست و یک نسک برای برابر ساختن تقسیمات اوستا با عدد این دعا بوده است. (از ایران در زمان ساسانیان ص163).
(1) - Yatha ahu vairyo.


یثرب

[یَ رِ] (اِخ) نام مدینهء حضرت رسول است. به نام نخستین اقامت کنندهء در آن یثرب بن قانیه از نژاد سام بن نوح نامیده اند. اما در تعیین مکان آن اختلاف است. بعضی گویند یثرب نام یک ناحیه و مدینه جزو آن می باشد و برخی برآنند که یثرب نام...


یثربی

[یَ رِ بی ی] (ص نسبی) منسوب به یثرب. اهل یثرب. از مردم یثرب. از مردم مدینه.


یثربی

[یَ رِ بی ی] (اِخ) رجوع به ابومیثه شود.


یثریط

[یُ] (ع فعل) شتری که پیاپی ریخ زند. (آنندراج). فعل مضارع از اثراط البعیر یثریط، مانند اهراق الماء یهریق؛ یعنی پیاپی ریخ می زند آن شتر. (ناظم الاطباء).


یثموم

[یَ] (ع اِ) یز. (منتهی الارب). نام گیاهی که به فارسی یز و به تازی ثُمام نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به یز و ثمام شود.


یج

[یَ] (اِ) جزء درونی رخسار. (ناظم الاطباء). اما این کلمه دگرگون شدهء کلمهء «بج» است. رجوع به بج شود.


یج

[یَ] (اِخ) دهی است از توابع سه هزار مازندران. (سفرنامهء رابینو، بخش انگلیسی ص107 و ترجمهء فارسی ص145).


یجوز

[یَ] (ع فعل) جایز است. رواست.
- لایجوز؛ جایز نیست. روا نیست. ناروا. رجوع به لایجوز شود.


یجوز و لایجوز

[یَ زُ یَ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) رواست و روا نیست. روا و ناروا. || کنایه از مسائل شرعی است :
یجوز و لایجوزستش همه فقه از جهان لیکن
سرا یکسر ز مال وقف گشته ستش چو جوزائی.
ناصرخسرو.
که همی دانم یجوز و لایجوز
خود ندانی این که حوری یا عجوز.مولوی.


یجیرآباد

[] (اِخ) خماباد است از رستاق قاسان. (تاریخ قم ص117).


یحابر

[یَ بِ] (ع اِ) یحابیر. جِ یحبور. (منتهی الارب). رجوع به یحبور شود.



قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.