یأس
(1) [یَءْسْ] (ع اِمص) نومیدی. خلاف رجا. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ناامیدی. بی امیدی. نمیدی. قنوط. حرمان :
یاسمین خندان و خوش زان است کز من غافل است
یأس من گر دیده بودی یاسمین بگریستی.
خاقانی.
طالبان او لباس یاس در پوشیدند و طمع از او بریدند. (ترجمهء تاریخ یمینی).
- آیهء یأس...
یأس
[یَءْسْ] (ع مص)(1) نومید گردیدن و بریدن امید را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نومید شدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامه جرجانی). امید داشتن و بریدن امید را. (از شرح قاموس): لاییأس من روح الله. || دانستن و ظاهر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). عِلم. (شرح قاموس) (اقرب الموارد)(2):...
یأس
[یَ ءَ] (ع اِ) بیماری سل. (منتهی الارب) (آنندراج).
یئس
[یَ ءِ] (ع ص) نومید. ناامید. (ناظم الاطباء).
یأفوخ
[یَءْ] (ع اِ) یافوخ. محل التقای استخوان مقدم سر به استخوان مؤخر سر و تشتک و جاندانه و یافوخ نگویند مگر وقتی که صلب و سخت باشد. (ناظم الاطباء). جایی از سر کودک که می جنبد. (از اقرب الموارد). نرمهء سر که در حالت شیرخوارگی متحرک باشد به هندی تالو...
یأفوف
[یَءْ] (ع ص، اِ) یافوف. جبان. و ترسو و بددل. (ناظم الاطباء). بددل. (منتهی الارب). || طعام تلخ. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شتاب رو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سبک. تیزرو. (از اقرب الموارد). || تیزخاطر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || درماندهء سست و ضعیف. (منتهی...
یأمور
[یَ ءْ] (ع اِ) جانوری صحرایی. نوعی از بز کوهی. (ناظم الاطباء). دابه ای است صحرایی یا نوعی از بز کوهی. (منتهی الارب). و رجوع به یامور شود.
یأیاء
[یَءْ] (ع اِ) آواز یؤیؤ. (از اقرب الموارد) (آنندراج). یَأیأه. (منتهی الارب). رجوع به یأیأه شود.
یأیأ
[یَءْ یَءْ] (ع صوت) اسم صوتی است که با آن مردم را به گرد آمدن دعوت کنند. (از اقرب الموارد). کلمه ای است که در اجتماع و گرد آمدن مردمان گویند. (ناظم الاطباء). کلمه ای است که جهت گرد آمدن گویند. (منتهی الارب) (آنندراج).
یأیأه
[یَءْ یَءَ] (ع مص) آشکار کردن مهربانی خود را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). || فراخواندن. (از اقرب الموارد): یَأیأ بهم؛ خواند ایشان را. (منتهی الارب). || یأیأ گفتن قوم را تا فراهم آیند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || به اشتر لفظ «ای» گفتن...
یب
[یَ] (اِ) تیر به زبان سمرقندی. (حاشیهء فرهنگ اسدی نخجوانی). تیر پیکان دار. (برهان) (آنندراج). تیر. (جهانگیری) (اوبهی) :
ای رخ تو آفتاب و غمزهء تو یب
کرد فراقت مرا چو زرین ابیب.
منجیک (از فرهنگ اسدی).
و رجوع به ابیب در همین لغت نامه شود.
یب
(اِخ) این کلمه رمز کتاب التهذیب شیخ طوسی است در نزد فقها. (از یادداشت مؤلف).
یباب
[یَ] (ع ص) ویران: زمین یباب؛ خراب. ارض یباب؛ زمین خراب. (از اقرب الموارد). گویند یباب خراب و از اتباع نیست چنانکه در صحاح و اساس آمده است و هم گویند «دارهُم خراب یباب؛ لاحارس و لاباب». و حوض یباب؛ حوض بی آب و تهی. از سخن جوهری چنین مستفاد...
یبات
[یَ] (اِ) این کلمه در برخی از فرهنگها از جمله در رشیدی و برهان و آنندراج و جهانگیری و شعوری و جز آنها به معنی خراب آمده است. مرحوم دهخدا مؤلف لغت نامه در یادداشتی نوشته اند: «این کلمه در برهان قاطع به معنی خراب آمده است و یقیناً غلط...
یبارک
[] (اِخ) دهی است از بخش شهریار شهرستان طهران، واقع در 7000 گزی باختر شهریار. دارای 838 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج1).
یباریج
[یَ] (ع اِ) جِ یبروج. رجوع به یبروج و یبروح شود.
یباریح
[یَ] (ع اِ) جِ یبروح. یباریح السبعه؛ مردم گیاه هفت گانه. (یادداشت مؤلف). رجوع به یبروح شود.
یباس
[یَ] (ع اِ) عورت. (منتهی الارب) (آنندراج). فندوره. اِسْت. نشیمنگاه. کون. (از اقرب الموارد). || رسوایی. (منتهی الارب). || بدی سخت. || (ص) زن سبک زشت خوی. (منتهی الارب) (آنندراج). || خشک، چنانکه گویند: أرطب ام یباس. (از اقرب الموارد).
یبان
(1) [یَ] (اِ) بیابان. (آنندراج). بیابان و دشت و ویرانه. (ناظم الاطباء). || آدم صحرایی و بیابانی. (آنندراج). || جوالیقی ذیل خباء از موی و پشم مینویسد ابوهلال گفته در فارسی یبان(2) است که معرب شده است و سپس گفته اند خباء. رجوع به المعرب ص134 س12 شود.
(1) - ظ....
یبانی
[یَ] (ص نسبی) بیابانی. (آنندراج). رجوع به یبان و یباب شود.