یأس
(1) [یَءْسْ] (ع اِمص) نومیدی. خلاف رجا. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ناامیدی. بی امیدی. نمیدی. قنوط. حرمان :
یاسمین خندان و خوش زان است کز من غافل است
یأس من گر دیده بودی یاسمین بگریستی.
خاقانی.
طالبان او لباس یاس در پوشیدند و طمع از او بریدند. (ترجمهء تاریخ یمینی).
- آیهء یأس بودن؛ مظهر ناامیدی بودن. جز سخنان ناامیدکننده نگفتن.
- آیهء یأس خواندن؛ یکباره ناامید کردن.
- یأس آمیز؛ توأم با یأس. توأم با ناامیدی.
-امثال: الیأس احدی الراحتین؛ نومیدی دویم آسودگی است. (امثال و حکم ج1 ص281) :
بهر حق یکبارگی بگذار دین
نفس را کالیأس احدی الراحتین.
مولوی (امثال و حکم).
(1) - در شعر فارسی به صورت یاس (بر وزن داس) نیز به کار رفته است. مسعودسعد در قصیده ای به مطلع:
در تو ای گنبد امید و هراس
گردش آس هست و گونهء آس.
گوید:
رتبت جاه و کثرت جودش
در جهان نه امل گذاشت نه یاس.
(دیوان ص295).
یاسمین خندان و خوش زان است کز من غافل است
یأس من گر دیده بودی یاسمین بگریستی.
خاقانی.
طالبان او لباس یاس در پوشیدند و طمع از او بریدند. (ترجمهء تاریخ یمینی).
- آیهء یأس بودن؛ مظهر ناامیدی بودن. جز سخنان ناامیدکننده نگفتن.
- آیهء یأس خواندن؛ یکباره ناامید کردن.
- یأس آمیز؛ توأم با یأس. توأم با ناامیدی.
-امثال: الیأس احدی الراحتین؛ نومیدی دویم آسودگی است. (امثال و حکم ج1 ص281) :
بهر حق یکبارگی بگذار دین
نفس را کالیأس احدی الراحتین.
مولوی (امثال و حکم).
(1) - در شعر فارسی به صورت یاس (بر وزن داس) نیز به کار رفته است. مسعودسعد در قصیده ای به مطلع:
در تو ای گنبد امید و هراس
گردش آس هست و گونهء آس.
گوید:
رتبت جاه و کثرت جودش
در جهان نه امل گذاشت نه یاس.
(دیوان ص295).