یاوری
[وَ] (اِخ) دهی است از دهستان خالصهء بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 21000 گزی شمال باختری کرمانشاهان. 103 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
یاوز
[وُ] (ترکی، ص) در لغت ترکی به معانی شدید، مدهش، فوق العاده، حاذق و ماهر است و سلطان سلیم خان اول پادشاه عثمانی بدین لقب معروف بوده که به سال 1512 م. / 918 ه . ق. به سلطنت رسیده است. رجوع به سلیم خان و فهرست طبقات سلاطین اسلام...
یاوشمشی
[وُ مِ] (ترکی / مغولی، اِ)برابری. نزدیکی. دعوی همسری :
یاوشمشی کند چو کنی تربیت ورا
در شعر با نظامی و قطران و انوری.
پوربهای جامی (از تذکرهء دولتشاه ص184).
یاوگی
[وَ / وِ] (حامص)(1) هرزه گویی و بی ماحصلی. (برهان). بیهودگی و بی حاصلی و هرزه گویی. (ناظم الاطباء). هرزه گویی. (غیاث اللغات). || گم شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). گمی. گمشدگی. || نقصان و زیان و ویرانی. (ناظم الاطباء). || (ص نسبی) گم شدنی و ناپدیدگشتنی. (برهان). یافگی. || کسی...
یاوگیان
[وَ / وِ] (اِ) گمراهان. (غیاث اللغات) (آنندراج). جِ یاوگی. رجوع به یاوگی شود.
یا ولی الله
[وَ لی یُلْ لاه] (اِ مرکب) در تداول عوام، فرنی. (یادداشت مؤلف).
یا ولی اللهی
[وَ لی یُلْ لا هی] (ص نسبی) در تداول عامیانه، فرنی فروش. (فرهنگ لغات عامیانهء جمال زاده).
یاوند
[وَ] (اِ) پادشاه، یاوندان؛ پادشاهان. (فرهنگ اسدی) (از جهانگیری) (از برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) :
چو یاوندان به مجلس می گرفتند
ز مجلس مست چون گشتند رفتند.
رودکی (از حاشیهء فرهنگ اسدی نخجوانی).
|| (نف) یابنده و آنچه چیزی یافته باشد. (از برهان) (ناظم الاطباء).
یاوه
[وَ / وِ] (ص) سخنان سردرگم و هرزه و هذیان و فحش و دشنام. (برهان). [ سخن ]هرزه و بیهوده. (آنندراج) (غیاث اللغات). بیهوده و هذیان. (اوبهی). هذیان و هرزه. (سروری). ایمه. (برهان ذیل ایمه). بی معنی. مهمل. غاب. یافه :
که نزدیک او فیلسوفان بوند
بدان کوش تا یاوه ای نشنوند.فردوسی.
کنون...
یاوه
[وَ] (اِخ) نام پهلوانی ایرانی است بر طبق برخی از نسخ شاهنامه(1) :
پس گیو بد یاوهء سمکنان
برفتند خیلش یگان و دوگان.فردوسی.
(1) - در نسخهء چ بروخیم (ج5 ص1281) آوه و نسخه بدل آن باوه است.
یاوی
(ص نسبی) منسوب به یاء آخرین حرف هجاء. (یادداشت مؤلف). یائی. یایی. رجوع به یائی شود.
یاویاو
[یاوْ] (اِخ) دهی است از دهستان بخش حومهء شهرستان مهاباد واقع در 65000 گزی جنوب مهاباد. دارای 45 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
یاویدن
[دَ] (مص) یافتن. یابیدن. در فرهنگها از جمله در جهانگیری و برهان و انجمن آرا «یاود» را به معنی «یابد» آورده اند و جهانگیری این بیت را به شاهد از نزاری قهستانی نقل کرده است :
به یک غمزه رگ جانش بکاود
شود گم در وی و خود را نیاود.
شاهد زیر نیز...
یاه
(ع ص) خوب. (از دزی ج2 ص848).
یاه
(اِخ) لفظی است مختصر که ازبرای یهوه(1)استعمال میشود و این لفظ به معنی قائم بالذات است. (قاموس کتاب مقدس). || کلمه ای که به تکرار در طلسمات می آورده اند، در کاردی نویسند و آن را به زبان لیسند: یا الله یا الله، یا قدوس (3بار)، یایا (5 بار)... یاه...
یاهذا
[ها] (ع حرف ندا + ضمیر) ای مرد. ای آقا! ای!
یاهص
[] (اِخ) شهری از شهرهای موآبیان که در نزدیکی دشت در قسمت راوبین واقع و مختص کاهنان بود و در اینجا بود که اسرائیلیان بر سیحون غلبه یافتند. (از قاموس کتاب مقدس).
یاهو
(ع حرف ندا + ضمیر)(1) ای او. خدا. کلمه ای است که درویشان بجای یا الله بدان خدای را خوانند: یاهو یا من هو یا من لیس الا هو. (یادداشت مؤلف) :
بجز یاهو و یامن هو چو سید من نمی گویم
چه گویم چونکه در عالم کسی دیگر نمیدانم.
سیدنعمت الله (از...
یاهو
(اِ) نوعی از کبوتر که آواز یاهو از دهان آن برمی آید. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نوعی کبوتر که بانگ او شبیه به کلمهء یاهو است. (یادداشت مؤلف).
- یاهو زدن؛ یاهو گفتن. آوا به یاهو برآوردن :
کبوتر چو یاهو زد از روی ذوق
شد از روی او بوستان گرم شوق.ملاطغرا.
-امثال:...
یاهوا
[یاهْ] (اِخ) یهوه(1). (از دزی ج2 ص848). رجوع به یهوه شود.
(1) - Jehovah (YHWH).