یانه
[نَ / نِ] (پسوند) برای نسبت در کلمات آید(1): عامیانه، شادیانه، سغدیانه :
با چنگ سغدیانه و با بالغ و کباب
آمد بخوان چاکر خود خواجه با صواب.
عماره.
موشکان طبل شادیانه زدند.عبید زاکانی.
(1) - مرکب از «ی» نسبت یا حاصل مصدر و «انه» پسوند نسبت نیز می توان پنداشت. رجوع به «انه» شود.
یانه
[یانْ نَ] (اِخ) یکی از قلاع مشهور جزیرهء صقلیه (سیسیل) که ابوالصواب کاتت یانی بدان منسوب است. (از معجم البلدان یاقوت).
یانه
[یانْ نَ] (اِخ) شطی است در اسپانیا و پرتغال که دو شهر مارده و بطلیوس را مشروب میکند و در اقیانوس اطلس میریزد. طول آن 640 کیلومتر است. (از حلل السندسیه).
یانه دره
[نَ دَ رِ] (اِخ) دهی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوهء شهرستان سنندج واقع در 32000 گزی شمال باختری پاوه. دارای 50 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج5).
یانه سر
[نِ سَ] (اِخ) دهی است از دهستان شهریاری بخش چهاردانگهء شهرستان ساری واقع در 45000 گزی جنوب خاوری بهشهر. دارای 610 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج3).
یانی
(اِخ)(1) نامی است که رومیان به حضرت یحیی علیه السلام اطلاق می نمودند. اصلاً عبرانی و به شکل «یوحنا» بوده است. چند نفر دیگر از معصومان نصارا به این اسم موسوم اند. (از قاموس الاعلام ترکی).
(1) - Jean.
یانی
(اِخ) نام چندتن از امپراطوران روم شرقی بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی).
یانیک
(اِخ) از طوایف ترکمن ساکن ایران، دارای 250 خانوار. (جغرافیای کیهان ص104).
یانینا
(اِ) صقر.(1) ابوعماره. (یادداشت مؤلف)(2). و رجوع به ابوعماره شود.
(1) - Socre.
(2) - Ianina (Janind).
یانینا
(اِخ) شهری در یونان در کنار دریاچه ای به همین نام که 36300 تن سکنه دارد. (از لاروس).
یاوا
(ص، اِ) یاوه. این کلمه به همین صورت در شعر ذیل از ناصرخسرو آمده است :
او را مجوی و علم طلب زیرا
بس کس که او فریفتهء یاوا شد.ناصرخسرو.
و مرحوم دهخدا آن را «بآوا» تصحیح کرده اند.
یاواتا
(اِخ)(1) یاهاتا. شهری در ژاپن دارای 332200 تن سکنه که یکی از مراکز صنعتی است. (از لاروس).
Yahata. یا
(1) - Yawata
یاوار
(ص، اِ) در این شعر ناصرخسرو ظاهراً لغتی در یاور است :
خردمند با اهل دنیا به رغبت
نه صحبت نه کار و نه یاوار دارد.
ناصرخسرو.
و رجوع به آوار شود.
یاوان
(اِخ) پسر چهارمین یافث و پدر یونانیان. (سفر پیدایش 10:4 و اول تواریخ ایام 1:5 و 7). لفظ یاوان در اشعیا (66:19) وارد و ترشیش و فول و لود و توبال و جزایر بعیده نیز با وی مذکورند و در حزقیال (27:13) نیز وارد و توبال و ماشک با آن...
یا و دال
[وُ] (ترکیب عطفی) به واو عاطفه اسم دو حرف است (ی.د) حرف «یا» بشکلی که در مفردات می نویسند در تقویم علامت برج دلو است و هم علامت مشتری و دال علامت برج اسد است و هم علامت عطارد. (غیاث اللغات) (آنندراج).
یاور
[وَ] (ص، اِ)(1) یاری دهنده و مددکار. (برهان). مددکار. (آنندراج). یاری ده. (شرفنامهء منیری). معین و یاری دهنده و اعانت کننده و معاون و مددکار و دوست و موافق. (ناظم الاطباء). ناصر. نصیر. ولی. یار. ظهیر :
وزان پس چنین گفت کای یاوران
پلنگان جنگی و نام آوران.فردوسی.
به ایران مرا کار از...
یاورآباد
[وَ] (اِخ) دهی است از دهستان بیرگان بخش اردل شهرستان شهرکرد با 222 تن سکنه. آب آن از چشمهء مروارید است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج10).
یاورجی
[وَ] (اِ مرکب) منصبی به دوران مغول : بر سبیل یزک کیدبوقا که منصب یاورجی داشت روان گشت. (جهانگشای جوینی).
یاورکندی
[وَ کَ] (اِخ) دهی است از دهستان حومهء بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 17000 گزی جنوب باختری اهر دارای 310 تن سکنه است. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج4).
یاوری
[وَ] (حامص) معاونت و اعانت و رفاقت و همراهی. (ناظم الاطباء). عون. مدد. امداد. کمک. یاری. دستگیری. پایمردی :
از آن یاوریها پشیمان شدند
پراندیشه دل سوی درمان شدند.فردوسی.
نامها نوشت و از ملوک طوایف یاوری خواست. (مجمل التواریخ).
یاری و یاوری ز خدا و مسیح بادت
کز دیدهء رضای تو بِهْ یاوری ندارم.خاقانی.
در ساحت...