یاقوت بار
(نف مرکب) که یاقوت از آن می بارد :
بیا ساقی آن آب یاقوت وار
درافکن بدان جام یاقوت بار(1).نظامی.
|| اشک خونین بارنده. اشکبار :
یاقوت بار کردی عشاق لاله رخ را
از نوک کلک نرگس بر لوح کهربائی.سنائی.
دلم نماند ز بس چون حبیب هر ساعت(2)
که در دو دیدهء یاقوت بار برگردد(3).سعدی.
(1) - صفت...
یاقوت پاش
(نف مرکب) پاشندهء یاقوت :
بگرد جهان این خبر گشت فاش
که شد کان یاقوت یاقوت پاش.نظامی.
یاقوت پر
[پَ] (ص مرکب) دارای پر یاقوتین.
- مرغ یاقوت پر؛ کنایه از آتش است.
یاقوت پوش
(نف مرکب) آنکه یاقوت یا عقیق پوشیده باشد. (ناظم الاطباء). || (ن مف مرکب) پوشیده از یاقوت. || غرق در بوسه. (به مناسبت شباهت لب به یاقوت) :
چه نوشابه آن آفرین کرد گوش
زمین را ز لب کرد یاقوت پوش(1).نظامی.
(1) - یعنی با لب که چون یاقوت بود بر زمین بوسه...
یاقوت ترکان
[تَ] (اِخ) نام دختر براق حاجب از امرای گورخان قراختای که در کرمان سلطنت میکرد و به سال 634 ه . ق. درگذشت. یاقوت ترکان منکوحهء اتابک قطب الدین محمودشاه یزدی بود. (از تاریخ گزیده ص529). ترکان خاتون زوجهء اتابک سعدبن ابوبکربن سعدبن زنگی دختر اتابک یزد قطب الدین محمود...
یاقوت حموی
[تِ حَ مَ] (اِخ)رومی الجنس حموی المولد بغدادی الدار ملقب به شهاب الدین، ولادت او به بلاد روم بود و در خردی از مولد خود به اسارت رفت و در بغداد مرد. تاجرپیشه ای موسوم به عسکربن ابی نصر حموی او را بخرید و وی را به مکتب فرستاد تا...
یاقوت خان خواجه سرا
[خوا / خا جَ / جِ سَ] (اِخ) قوللر آقاسی احمدشاه درانی بود. (از مجمل التواریخ گلستانه ص114).
یاقوت خزانه دار
[تِ خِ نَ / نِ] (اِخ)افتخارالدین خادم حرم شریف نبوی و مردی دیندار و دارای روحی نیرومند بود. (از درر الکامنه ج4 ص409). و رجوع به مقدمهء معجم الادبا و معجم المؤلفین جزء 13 ص178 و شذرات الذهب جزء 5 ص121، 122 و قاموس الاعلام ترکی و معجم المطبوعات ج3...
یاقوت رنگ
[رَ] (ص مرکب) به رنگ یاقوت. سرخ :
داغها چون شاخه های بسد یاقوت رنگ
هر یکی چون ناردانه گشته اندر زیر نار.
فرخی.
مگر چو پردهء شرم از میانه بردارد
مرا از آن لب یاقوت رنگ باشد رنگ.معزی.
سبیکه فروریخت در نای تنگ
برآمد زر سرخ یاقوت رنگ.نظامی.
براندازدش تخت یاقوت رنگ.نظامی.
که گلگونهء خمر یاقوت رنگ
بشستن نمیرفت...
یاقوت رومی
[تِ] (اِخ) رجوع به یاقوت حموی شود.
یاقوت ریز
(نف مرکب) افشاننده و گسترانندهء یاقوت. (ناظم الاطباء). که یاقوت ریزد. || (حامص مرکب) در بیت زیر ظاهراً کنایه از پرتوافکنی و نورپاشی است :
دگر روز کاین ساقی صبح خیز
ز می کرد بر خاک یاقوت ریز.نظامی.
یاقوت زای
(نف مرکب) زایندهء یاقوت. آن که یاقوت زاید :
مرکبی دریاکش و طیاره و آتش فشان
دایه ای دُرپرور و دوشیزه ای یاقوت زای.
منوچهری.
یاقوت ساز
(نف مرکب) آن که با یاقوت اشیاء زینتی سازد. || (ن مف مرکب) اشیاء ساخته شده از یاقوت :
شمعهای بساط بزم افروز
همه یاقوت ساز و عنبرسوز.نظامی.
یاقوت سان
(ص مرکب) مانند یاقوت سرخ :
فلک چون جام یاقوتین روان کرد
ز جرعه خاک را یاقوت سان کرد.نظامی.
یاقوت سنج
[سَ] (نف مرکب)اندازه گیرنده و سنجندهء یاقوت :
همان گوهری جام یاقوت سنج
کلیدی است بر قفل بسیار گنج.نظامی.
یاقوت فام
(ص مرکب) به رنگ یاقوت سرخ. یاقوت رنگ :
بیامد از آنجایگه شادکام
رخ از خرمی گشته یاقوت فام.فردوسی.
به دیباچه بر اشک یاقوت فام
به حسرت ببارید و گفت ای غلام.سعدی.
طوطیان جان سعدی را به لطف
شکری ده زان لب یاقوت فام.سعدی.
بر مرگ دل خوش است در این واقعه مرا
کاب حیات در لب یاقوت...
یاقوت فروغ
[فُ] (ص مرکب) چیزی که فروغ یاقوت داشته باشد. (آنندراج). چیزی که آب و رنگ آن مانند یاقوت باشد. (ناظم الاطباء) :
در هوای لب یاقوت فروغ تو عقیق
اشک گرمی است که از چشم سهیل افتاده ست.
صائب (از آنندراج).
یاقوتک
[تَ] (اِ مصغر) یاقوت کوچک. || کنایه از لب :
دو چشمک پر ز بند چشم بندان
دو یاقوتک همیشه خندخندان.
بلعباس امامی.
یاقوت کار
(ص مرکب) که یاقوت به کار برد. || چیزی که در آن یاقوت به کار برده باشند :
همه زین زرین یاقوت کار
کفل پوشهای جواهرنگار.نظامی.
یاقوت کردار
[کِ] (ص مرکب) با کردار و عملی مانند یاقوت. دارای عمل و خاصیت یاقوت :
دفع وبا را جام شه یاقوت کردار آمده.
خاقانی.