یافعیون
[فِ عی یو] (اِخ) گروهی از محدثانند. (منتهی الارب). از آنان است عبدالله بن موهب و عبدالله بن سعید و جز آنان، یافعیون به یافع بن زید منسوب هستند. (از تاج العروس). و رجوع به الاصابه شود.
یافکون
[] () صاحب آنندراج این صورت را آورده و نوشته است: یعنی میگردانند و دروغ میگویند- انتهی. آیا صورتی از یؤفکون و یا یافه گوی است؟ (یادداشت لغتنامه).
یافوخ
(ع اِ) محل التقای استخوان مؤخر سر. تشتک. جاندانه. و یافوخ نگویند مگر وقتی که صلب و سخت باشد. (ناظم الاطباء). نرمهء سر که در حالت شیرخوارگی متحرک باشد و آن را جاندانهء کودک نیز گویند. به هندی تالو نامند. (آنندراج). جایی از سر کودک که متحرک باشد. (از اقرب...
یافوف
(ع ص) یأفوف. بددل. (منتهی الارب). جبان و ترسو و بددل. (ناظم الاطباء). || طعام تلخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شتاب رو. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). سبک و تندرو. خفیف سریع. (اقرب الموارد). || تیزخاطر. || بچه دراج. || درماندهء سست و ضعیف. (منتهی...
یافون
(اِخ) معرب ژاپن. (از نخبه الدهر ص17). امروزه در کشورهای عربی ژاپن را یابان گویند. رجوع به یابان و ژاپن شود.
یافونی
(ص نسبی) منسوب به یافا، شهری به ساحل بحر الشام. (یادداشت مؤلف). رجوع به یافا و انساب سمعانی و معجم البلدان ذیل یافا شود.
یافه
[فَ / فِ] (ص) بیهوده. (لغت فرس)(1). هرزه و بیهوده. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا). بیهوده و یاوه و باطل و بی معنی و هرزه. (ناظم الاطباء) :
کی کردار بر اورنگ بزرگی بنشین
می گردان که جهان یافه و گردانستا.دقیقی.
سوی کاردانانش نامه نوشت
که ما را خداوند یافه نهشت.دقیقی.
نشست اندر ایران به...
یافی
(ص نسبی) منسوب به یافا. رجوع به یافا شود.
یافی
(اِخ) عمر بن محمد بکری یافی مکنی به ابوالوفا و ملقب به قطب الدین، شاعر و عالم به فقه حنفی و حدیث و ادب بود. در یافا زاده شد و در دمشق به سال 1233 ه . ق. (1818 م.) درگذشت. دیوان شعر و رسائلی دارد. (از اعلام زرکلی).
یافیع
(اِخ) به معنی «خوشحال» پادشاه لاخیش یکی از اموریانی که معاهده کردند که بر ضد یوشع بن نون بجنگند و در نزد بیت حورون منهزم گشته در نزد مقیده مقتول شدند. (یوشع 10:1-27) (قاموس کتاب مقدس).
یافیع
[] (اِخ) شهری است در قسمت زبولون. (یوشع 19:12). و گمان میبرند که همان یافا میباشد که در طرف جنوب غربی ناصره واقع است که طولش 12 قدم است و از دهلیز به محل مدوری منتهی میشود که دارای دو سوراخ میباشد که گنجایش عبور یک نفر را خواهد داشت...
یاقد
[قِ] (اِخ) شهری است به حلب نزدیک عزاز و در آن شهر زنی بود که می پنداشت بر او وحی میشود و پدر وی به او ایمان داشت و در این باره میگفت: براستی دختر من نبیه ای است و محمد بن سنان خفاجی وی را مخاطب ساخته گوید:
بحیاه زینب...
یاقوت
(اِ)(1) نام جوهری است مشهور و آن سرخ و کبود و زرد می باشد. گرم و خشک است در چهارم و قایم النار یعنی آتش او را ضایع نمی کند و با خود داشتن آن دفع علت طاعون کند. (برهان)(2). بیرونی گوید حمزه بن الحسن اصفهانی آرد که اسم یاقوت...
یاقوت
(اِخ) ابن عبدالله حبشی شاذلی تلمیذ موسی مشهور است. عثمانی بن قاضی صفد نقل کرده که وی گفته است: من داناترین خلق به لااله الاالله باشم. در جمادی الاخرهء سال 732 زندگی را بدرود گفته است. (از درر الکامنه ج4 ص408).
یاقوت
(اِخ) ابن عبدالله، نویسنده و ادیب و نحوی بود و خطی نیکو داشت و بطریقهء ابن البواب کتابت میکرد. (از معجم الادباء ج7 ص267).
یاقوت
(اِخ) ابن عبدالله ابوالدر رومی ملقب به مهذب الدین، شاعر مشهور مولی ابی منصور جیلی تاجر، درگذشته به سال 622 ه . ق. به کسب دانش اشتغال یافت و در ادب بیشتر کوشید و قریحه خود را در نظم آزمایش کرد و در آن فن مهارت یافت. یاقوت در مدرسهء...
یاقوت
(اِخ) امین الدین ابوالدر یاقوت بن عبدالله الشرفی النوری الملکی الموصلی الکاتب. نحو را از ابن الدهان فراگرفت و در حسن خط بی عدیل بود در زمان او صحاح جوهری بخط او بصد دینار فروخته میشد. وی به موصل در 618 ه . ق. وفات کرده است. (از ابن خلکان...
یاقوت
(اِخ) جمال الدین، از امرای غور بود و به سال 637 ه . ق. به قتل رسید. (از حبیب السیر جزء 4 از ج2 ص417).
یاقوت
(اِخ)(1) نام یکی از اقوام ترک است که در شمال شرقی سیبری در میان دو نهر خاتانغا و لنا و نیز در نقاط شرقی تر در وادیهای یانه با ایندیکیرقه سکونت دارند. (از قاموس الاعلام).
(1) - Yakuts.
یاقوت
(اِخ) خورالیاقوت به سیلان است: آنگاه بشهر کُنکَار که دربار پادشاه بزرگ این بلاد (سیلان) است رسیدیم و این شهر در خندقی میان دو کوه بر خور (مصب دریا) بزرگی بنا شده که آن را خورالیاقوت نامند چه در آنجا یاقوت یافت شود. (از رحلهء ابن بطوطه ج2 ص237).