یاقوت گر
[گَ] (ص مرکب) لعل گر. (آنندراج). سازندهء اشیایی که در آنها یاقوت به کار رود.
یاقوت گون
(ص مرکب) به رنگ یاقوت. سرخ. یاقوت رنگ :
گاه برسان یکی یاقوت گون گوهر شود
گه به کردار یکی بیجاده گون مجمر شود.
فرخی.
یاقوت لب
[لَ] (ص مرکب) با لبی به رنگ یاقوت سرخ. سرخ لب. (ناظم الاطباء) :
جام زرین تو پر کرده ز یاقوت روان
ساقی بزم تو یاقوت لب سیم بری.امیرمعزی.
مست تمام آمده ست بر در من نیمشب
آن بت خورشیدروی وان مه یاقوت لب.
خاقانی.
یاقوت لبان در بناگوش
هم غالیه بوی و هم قصب پوش.نظامی.
|| از...
یاقوت مستعصمی
[تِ مُ تَ صَ] (اِخ)جمال الدین ابوالدر یاقوت مستعصمی بغدادی خطاط شهیر درگذشته به سال 698 ه . ق. وی به خط بدیع خود مخصوصاً بسبب نسخ قرآنی که آنها را به دست خود نوشته شهرت یافته است. یکی از نسخ مزبور در کتابخانهء مصری مضبوط است که در سال...
یاقوت موج
[مَ / مُ] (ص مرکب) دارای موجی چون یاقوت در رنگ و درخشندگی. || مجازاً سرخ گون. || به معنی پر در و گوهر :
طبع تو بحر محیط، دست تو ابر بهار
بحر تو یاقوت موج، ابر تو زرین مطر.معزی.
یاقوت نشان
[نِ] (ن مف مرکب)یاقوت نشانیده. هر چیز که در آن یاقوت نشانده باشند (معنی صفت مفعولی را رساند). مرصع به یاقوت. || مجازاً به معنی اشکبار و خون بار آمده است :
ای کاش که قوت من بودی ز دو یاقوتش
تا بر سر او چشمم یاقوت نشانستی.معزی.
یاقوت نوش
(نف مرکب) نوشندهء می لعل. آشامندهء شراب سرخ. (ناظم الاطباء). || یاقوت نوشیده. پر شراب سرخ :
دگر ره یکی جام یاقوت نوش(1)
بدان نوش لب داد و گفتا خموش.نظامی.
(1) - ممکن است نوش صفت جام یاقوت باشد، و در این صورت بیت شاهد نخواهد بود.
یاقوت وار
[قوتْ] (ص مرکب) مانند یاقوت. سرخ :
یاقوت وار لاله بر برگ لاله ژاله
کرده بر او حواله غواص در دریا.کسائی.
بیا ساقی آن آب یاقوت وار
درافکن بدان جام یاقوت بار.نظامی.
من روی بر زمین و دو چشم اندر آسمان
بیجاده رنگ رویم و یاقوت وار چشم.
زین الدین سجزی.
یاقوت وش
[وَ] (ص مرکب) یاقوت مانند و شبیه به یاقوت.
یاقوته
[تَ] (ع اِ) یک دانه یاقوت. (ناظم الاطباء). یکی یاقوت. (منتهی الارب) :انه دره من درر الشرف لا من درر الصدف و یاقوته من یواقیت الاحرار لامن یواقیت الاحجار. (ابوبکر خوارزمی از الجماهر بیرونی ص14).
یاقوتی
(ص نسبی) منسوب به یاقوت. به رنگ یاقوت. ساخته شده از یاقوت.
- انگور یاقوتی؛ انگور که دانهء آن ریز و قرمز و گاه کمی مایل به سیاه است و چون نیک برسد رنگ آن سیاه تیره شود. در قزوین آن را سرخک گویند. (یادداشت مؤلف).
|| انگور سپید. (دهار). || نسبت...
یاقوتی
(اِخ) امیر یاقوتی پسر داود چغری بیک و برادرزادهء سلطان طغرل سلجوقی بود. رجوع به تاریخ سیستان صص374 - 376 و راحه الصدور ص77 و تاریخ گزیده ص450 شود.
یاقوتی
(اِخ) دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد در شش هزارگزی شمال خاوری تربت جام قرار دارد و 168 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج9).
یاقوتین
(ص نسبی) منسوب به یاقوت. به رنگ یاقوت. ساخته شده از یاقوت. یاقوتی :
چو چنبرهای یاقوتین بروز باد گلشنها
جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها.
منوچهری.
گل سوار آید بر مرکب یاقوتین
لاله در پیشش چون غاشیه دار آید.
ناصرخسرو.
لاله ها از برای شربت را
حقه هائی شدند یاقوتین.مسعودسعد.
گل گرفته جام یاقوتین به دست...
یاقوتی نخشبی
[یِ نَ شَ] (اِخ)شاعری معاصر سوزنی است و سوزنی را با او مهاجات است. (یادداشت مؤلف).
یاقوتیه
[تی یَ] (اِخ) همراهان و سپاهیان یاقوت حاکم شیراز را یاقوتیه مینامیدند : فلما استتم العرض وجد نصف الیاقوتیه قد انحازوا عنه. (تجارب الامم ص516).
یاقوق
(اِخ) نام جدید حقوق، شهری میان اشیر و نفتالی. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به حقوق شود.
یاقول
(اِخ) دهی است از دهستان مرکزی بخش حومهء شهرستان دره گز با 168 تن سکنه. آب آن از قنات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج9).
یاقه
[قَ] (ترکی، اِ) در ترکی گریبان جامه را گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). یقه. یخه.
یاقی
(تاتاری، اِ) سوختگی و داغ. (ناظم الاطباء).