یاطب
[طِ] (اِخ) چند آب است در کوه اجا. (منتهی الارب). علم مرتجل است برای آبهائی در اجاء :
فوا کبدینا کلما التحت لوحه
علی شربه من ماء احواض یاطب
ترقرق ماء المزن فیهن و التقی
علیهن انفاس الریاح الغرائب.
(معجم البلدان).
یاطری سفلی
[سُ لا] (اِخ) دهی است از بخش گرمسار شهرستان دماوند، با 400 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج1).
یاطری علیا
[عُلْ] (اِخ) دهی است از بخش گرمسار شهرستان دماوند، با 300 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
یاعزبن سلحون
[] (اِخ) از اجداد داود نبی علیه السلام است. نسب او داودبن ایشی بن عوبد یاعزبن سلحون بن نحشون بن عمی نادب بن رام بن حصرون بن فارض بن یهودابن یعقوب. (مجمل التواریخ والقصص ص208).
یاعلی گوابر
[عَ گَ بَ] (اِخ) دهی است از بخش رودسر شهرستان لاهیجان با 200 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
یاع یاع
(ع اِ صوت) یعیعه. رجوع به یعیعه شود.
یاعیل
(اِخ)(1) ژائیل. ژاهل. (به معنی بز کوهی) زوجهء حابرقینی بود (سفر داوران 4:17) که سیسرا به چادر او فرار کرد چه در میان حابر و یابین صلح بود و از قرار معلوم چادر وی مثل چادر ساره زوجهء ابراهیم. (سفر پیدایش 24:67) و مثل چادر زنان یعقوب (سفر پیدایش 31:33)...
یاغ
(ترکی، اِ) روغن. (غیاث) (آنندراج). اسم ترکی دهن است. (تحفه) (فهرست مخزن الادویه).
یاغلامیشی
(ترکی، اِ) این کلمهء ترکی در تاریخ مبارک غازانی آمده است و با مصدر کردن به کار رفته و از عبارت مفهوم می شود که معنی تیمارداری و تعهد بسبب کوفتگی می دهد و اگر جزء اول کلمه یاغ به معنی روغن باشد، معنی روغن مالی دارد: شهزاده غازان هشت...
یاغلی بلاغ
[بُ] (اِخ) دهی است از بخش قره آغاج شهرستان مراغه، با 350 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
یاغمورالی
[مُ] (اِخ) دهی است از بخش نازلو حومهء شهرستان ارومیّه، با 280 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
یاغمه
[مِ] (اِ) یغما. (ناظم الاطباء).
یاغی
(ترکی، ص) بی فرمان. (آنندراج). سرکش. نافرمان. اهل طغیان. طاغی :
مطیعش را ز می پرباد گشتی
چو یاغی گشت بادش تیز دشتی.نظامی.
این علم و ادراک را به دست تو میدهند می نگر که به که میدهند و از بهر چه میدهند از بهر آن تا با یاغی جنگی نه آنکه بر...
یاغیانه
[نَ / نِ] (ص نسبی، ق مرکب)(مرکب از «یاغی» ترکی + «انه» فارسی غالباً قید حالت در جمله باشد) چون یاغیان. یاغی صفت :
پس چو عادت سرنگونیها دهم
ز اسپه تو یاغیانه برجهم.مولوی.
یاغی باستی
(اِخ) پسر امیر چوپان که مدتی در شیراز امارت و مدتی نیز در حکومت تبریز شرکت داشت. رجوع به ذیل جامع التواریخ و حبیب السیر جزو دوم از مجلد سوم شود.
یاغی باستی
(اِخ) پسر شیخ علی ایناق از سرداران معاصر سلطان احمد جلایری که در حدود 784 ه . ق. میزیسته است. رجوع به ذیل جامع التواریخ ص222 و 223 شود.
یاغی کلا
[کَ] (اِخ) دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل با 140 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
یاغیگری
[گَ] (حامص مرکب) سرکشی. نافرمانی. عصیان : آوازهء یاغیگری و فتنهء نوروز در افواه افتاد. (تاریخ مبارک غازانی 16). و یکی از مقدمان مازندران خائف گشته ببندگی نیامد تا اسم یاغیگری بروی افتاد. (تاریخ مبارک غازانی ص 38). غازان خان گناه او (کیا صلاح الدین) ببخشید و چون به ولایت...
یاف
(ص) یافه. بیهوده. (آنندراج) (مؤید الفضلاء). بیهوده و یاوه و باطل. (از ناظم الاطباء). || گمشده. (آنندراج) (مؤید الفضلاء). رجوع به یافه شود.
یافا
(اِخ) شهری به فلسطین کنار دریای مدیترانه، با 71000 تن سکنه. منسوب بدان یافی است. شهری است بر ساحل بحرالشام از اعمال فلسطین میان قیساریه و عکا در اقلیم سوم طول آن از جهت مغرب پنجاه و شش درجه و عرض آن سی و سه درجه است. شهری است از...