یاتشخانه
[تِ نَ / نِ] (اِ مرکب) قراول خانه و جای یاتش و پاسبان. (ناظم الاطباء).
یاتماز
(ترکی، ص) (حاجی...) رجوع به حاجی یاتماز شود.
یاتوغان
(اِ) از مطلقات آلات ذوات الاوتار و آن سازی بود بر هیئت تخته ای مطول و بر آن هفده وتر بندند و آن را ساعد نباشد و ملاوی اعنی کوشکها نیز نباشد. اصطخاب آنها بر خرکها کنند به هر وتری حاملی سازند وآن وتر را بر ظهر آن حامل نهند...
یاج
(اِ) نوعی از بازی کودکان. (ناظم الاطباء). نوعی بازی که ترکان چالک نامند.
یاج
(ع صوت) کلمه ای است که در زجر و راندن شتر بکار برند مانند ایاجج. راجز گوید :
فرج عنه حلق الرتائج
تکفح السمائم الاواجج
و قیل یاج وایا ایاجج
عات من الزجر و قیل جاهج.
(تاج العروس).
یاجلو
[جِ] (اِخ) دهی است از دهستان بخش نمین شهرستان اردبیل با 425 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج4).
یاجلو
[جِ] (اِخ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان اهر با 277 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج4).
یاجور
(معرب، اِ) جوالیقی ذیل آجر آرد: فارسی و معرب است و آن را لغاتی است: آجر... و یاجور. (المعرب ص21).
یاختگی
[تَ / تِ] (حامص) حالت و چگونگی یاخته. رجوع به یاختن و یاخته شود.
یاختلق
[] (اِ) روشنائی. (شرفنامهء منیری).
یاختن
[تَ] (مص) بیرون کشیدن. (برهان) (غیاث اللغات). آختن. || برآوردن تیغ از غلاف. (برهان). بیرون کشیدن تیغ و غیره. (سروری). آختن. برکشیدن تیغ تیز و نیزه را. مرادف آختن. (آنندراج). تیغ برکشیدن. (جهانگیری). بیرون کشیدن تیغ از نیام. (ناظم الاطباء). || دست به قصد کاری دراز کردن. (غیاث اللغات). قصد...
یاخته
[تَ / تِ] (ن مف) آخته. به معنی بیرون کشیده باشد اعم از آنکه شمشیر و تیغ را از غلاف بیرون کشیده باشند یا چیزی دیگر را از جای خود. (برهان) برکشیده. (جهانگیری). بیرون کشیده. (ناظم الاطباء). || پرورده و آموخته. (ناظم الاطباء). || (اِ) حجره. خانه. (برهان). حجره. (جهانگیری)...
یاخچی
(ترکی، ص، ق) کلمهء ترکی است به معنی خوب. یاخشی. رجوع به یاخشی شود.
- یاخچی یاخچی کردن کسی را؛ او را آلت بی ارادهء پیشرفت مقاصد خود ساختن. رجوع به یاخشی شود.
یاخشی
(ترکی، ص، ق) خوب. یاخچی.
- یاخشی یاخشی؛ کنایه از مردی بی اراده. مردی که به ارادهء دیگران کار کند و خود جز نامی نباشد و مأخوذ است از این حکایت: طراری چندگه به خرسی گفتن کلمهء یاخشی یاخشی را آموخته بود و تنگ غروبی بدو لباسهای فاخر پوشید و کلاهی...
یاد
(اِ) ذُکر. ذُکره. تذکار. اندیشه . تذکر. نام و نشان. ذکر باقی و جاودان. ذکر و نقل نام :
تا تازه کرد یاد اوائل بدین خویش
تا زنده کرد مذهب یونانیان بخود.دقیقی.
به ایران همه خوبی از داد اوست
کجا هست مردم همه یاد اوست.فردوسی.
شهنشاه بهرام داماد تست
به هر کشوری زین سپس یاد تست.
فردوسی.
دگر...
یاد آمدن
[مَ دَ] (مص مرکب) بازدانستن چیزی که فراموش شده باشد. (از آنندراج). به خاطر آمدن. به ذهن خطور کردن. به حافظه گذشتن. به خاطر گذشتن. متذکر شدن. فراموش شده ای را متذکر شدن. در ذکر آمدن . بر خاطر گذشتن. مقابل از یاد رفتن :عبدالله بن عتبه شمشیر بالا برد...
یادآور
[وَ] (نف مرکب) چیزی یا کسی که بیاد آورد. متذکرشونده. بیاد آورنده. بیاد آرنده : اسب سیاه گشتاسپی یادآور اسب سیاه خسرو پرویز ساسانی است. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص261). رجوع به یاد آوردن شود.
یادآوردن
[وَ دَ] (مص مرکب) بخاطر آوردن و متذکر شدن. (ناظم الاطباء). فراموش شده ای را دوباره بخاطر آوردن. تذکر. تذکار. تذکره. اذکار. ادکار. ذکری. ذُکر :
یاد آری و دانی که تویی زیرک و نادان(1)
ور یاد نیاری تو سگالش کن و یادآر.
رودکی.
یادت آور پدرْت را که مدام
گه پلنگمْش بذی(2) و گه...
یادآوری
[وَ] (حامص مرکب) در یاد آوردن کسی است چیزی را که فراموش شده باشد برای آن که فراموش نکند. (آنندراج). تذکر. تذکار. ذکری. ذکر.
یادآوری کردن
[وَ کَ دَ] (مص مرکب)تذکیر. تذکر دادن. به خاطر کسی آوردن چیزی را.