یارایی
(حامص) نیرو. قوت. طاقت. توان. تاب. استطاعت. این کلمه غالباً با « دادن» و «کردن» صرف شود چنانکه گویند دلم یارایی نداد. چشمم یارایی نمی کند ببینم. عقلم یارایی نمی کند بفهمم. زورم یارایی نداد بردارم. عمرش یارایی نکرد.
یاربلاغی
[بُ] (اِخ) دهی است از بخش قره آغاج شهرستان مراغه. دارای 65 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
یاربور
(ترکی، اِ) اسم ترکی فودنج است. (فهرست مخزن الادویه). یارپوز. رجوع به فودنج و پونه شود.
یارپوز
(ترکی، اِ) یاربور. فودنج. رجوع به فودنج شود.
یارج
[رَ] (معرب، اِ) معرب یاره. (دهار) (آنندراج). یاره که در دست کنند. (مهذب الاسماء). یارق. دستیانهء پهن. سِوار. سُوار. اُسوار. قُلب. ایاره. جوالیقی ذیل یارق آرد: فارسی معرب است و اصل آن یاره است که به عربی سوار گویند و در حاشیهء آن آمده است: و آن را یارج به...
یارج
[رَ] (معرب، اِ) معرب یاره که مرکبی باشد از ادویهء ملینه که اطبا بجهت مسهل سازند. (برهان ذیل یاره). ایارج. و رجوع به یاره و ایارج شود.
یارجان
[رَ] (معرب، اِ) در حاشیهء المعرب به نقل از التهذیب آمده: یارجان گویا فارسی است و از پیرایه های دو دست است. (المعرب ص357). ظاهراً مثنای یارج و آن معرب یاره است.
یارجان
(اِخ) دهی است از بخش میاندوآب شهرستان مراغه. دارای 7550 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
یارجان خالصه
[لِ صَ] (اِخ) دهی است از بخش میاندوآب با 757 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
یارخ
[رُ] (اِ) عنان بود. (حاشیهء فرهنگ اسدی نخجوانی). و منشأ آن ظاهراً شعر زیر از عنصری است:
شطرنج فریب را تو شاه و ما رخ
مراسب نشاط را رکابی یارخ.
بی تردید یکی از دو کلمهء مارخ و رخ به معنی عنان غلط است و هر چند در نسخهء مزبور شاهدی نیاورده است،...
یارد
[رِ] (اِخ) نام پدر ادریس و پسر مهلائیل است بنا بروایت قفطی در تاریخ الحکماء.
یارد
(انگلیسی، اِ)(1) واحد طولی که در آمریکا و انگلستان بکار می رود و آن معادل 9144% متر و یا سه فوت است.
(1) - Yard.
یاردانقلی
[قُ] (از ترکی، اِ) در تداول عامه مردی بی تعصب و لاابالی و کسی که هویت او درست معلوم نیست. یاردانقلی بیگ.
یاردانقلی بیک
[قُ بِ] (از ترکی، اِ مرکب) یاردانقلی. رجوع به یاردانقلی شود.
یاردم
[دُ] (ترکی، اِ) امداد و اعانت. (آنندراج).
یاررس
[یارْ رَ] (نف مرکب) مددکار و یاری دهنده. (برهان). صاحب آنندراج گوید، معنی ترکیبی آن من حیث القیاس رسندهء به یار صحیح میشود که عبارت از ممد و معاون باشد لیکن به معنی مصدری مستعمل است یعنی یاررسی که عبارت از مدد و معونت باشد. حکیم فردوسی گوید :
بهرحال خواهند...
یارستگی
[رِ / رَ تَ / تِ] (حامص) حالت و چگونگی یارسته. قیاساً از یارستن درست شود به معنی توانایی و قدرت و تاب و توان.
یارستن
[رِ / رَ تَ] (مص) توانستن. (برهان) (سروری) (رشیدی) (آنندراج) (مؤید الفضلاء). طاقت داشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). توانا بودن در کاری. (از آنندراج). یارا داشتن. دلیری کردن. جرأت کردن. جسارت کردن. یارایی داشتن. یارگی. توانایی :
ترا یارستن این کار دور است
نه اندک دور بل بسیار دوراست.
معروفی (از سروری).
بناپارسایی نگر نغنوی
نیارم...
یارسم
[رَ] (اِخ) دهی است از بخش چهاردانگهء شهرستان ساری با 390 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
یارش
[رِ] (اِ) یاری و آشنائی و مهرورزی. (آنندراج).