وعر
[وَ عِ] (ع ص) دشوار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دشوار و صعب. (ناظم الاطباء). || شعر معر وعر؛ موی کم ریخته شده. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، اوعار. (اقرب الموارد).
وعز
[وَ] (ع مص) پیش آمدن به کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). وریستاد برنهادن. (تاج المصادر بیهقی): و عز الیه فی کذا وعزاً؛ چنین پیش آمد او را در این کار، و این را در کردن و یا نکردن کار هر دو میگویند. (ناظم الاطباء).
وعس
[وَ] (ع اِ) درختی است که از آن بربط و رباب سازند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || نشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اثر. (اقرب الموارد). || ریگ نرم که رفتن در وی دشوار باشد. || (مص) سپردن زیر پای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ||...
وعس
[وُ] (ع ص، اِ) جِ اوعس. به معنی زمینهای نرم ریگناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جج، اواعس. (از اقرب الموارد). || جِ وعساء. (ناظم الاطباء). رجوع به وعساء شود.
وعساء
[وَ] (ع ص، اِ) پشتهء ریگ نرم که تره های نیکو روید در وی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- امکنه وعساء؛ جاهای نرم ریگ ناک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
وعظ
[وَ] (ع مص) عِظَه. موعظه. پند دادن به سخنان دل نرم کننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (تعریفات) (از اقرب الموارد). پند دادن. (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی). || در تداول، بیان کردن روایات و احکام شرعی بالای منبر. || (اِمص) موعظه. (ناظم الاطباء). پنددهی....
وعظات
[وَ عَ] (ع اِ) جِ وعظه. سخنان واعظ. (اقرب الموارد).
وعظ کردن
[وَ کَ دَ] (مص مرکب)موعظه کردن. (ناظم الاطباء). پند دادن. اندرز دادن :
عالم شهر گو مرا وعظ مکن که نشنوم
پیر محله گو مرا توبه مده که بشکنم.سعدی.
|| بیان کردن روایات و احکام شرعی بالای منبر.
وعظ گفتن
[وَ گُ تَ] (مص مرکب) وعظ کردن. موعظه کردن. پند و اندرز دادن. نصیحت کردن :
با سیه دل چه سود گفتن وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ.سعدی.
وعظه
[وَ ظَ] (ع اِ) سخن واعظ. ج، وعظات. (اقرب الموارد).
وعف
[وَ] (ع اِ) هر جای درشت و سطبر از زمین که در آن آب ایستد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، وِعاف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
وعق
[وَ] (ع ص) (رجل...) مرد بدخوی زشت سیرت تنگدل و بی آرام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). || (مص) آواز شنیده شدن از شکم اسب هنگام رفتن. (از اقرب الموارد): وعق الفرس وعقاً؛ سمع من بطنه صوت اذا مشی. (اقرب الموارد). || شتابی کردن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
وعق
[وَ عِ] (ع ص) (رجل...) مرد بدخوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد).
وعقه
[وَ قَ] (ع اِمص) بدخویی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بدخلقی. (ناظم الاطباء). || (ص) مرد بدخوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بدخوی. (مهذب الاسماء).
وعک
[وَ] (ع مص) سخت رنجور ساختن کسی را بیماری. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). ضعیف کردن تب مردم را. (تاج المصادر بیهقی). || در خاک مالیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || ایستادن باد. (منتهی الارب) (آنندراج). || سخت شدن گرما با ایستادن باد. (اقرب الموارد). ||...
وعک
[وَ عِ] (ع ص) (رجل...) مرد تب زدهء به ستوه آمده از آن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). وَعک. رجوع به وعک شود.
وعکه
[وَ کَ] (ع اِ) حربگاه. (منتهی الارب). رزمگاه. (ناظم الاطباء). || انبوهی شتران بر آبخور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسم است ایعاک را. (منتهی الارب) (آنندراج). || کارزار شدید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || سختی گرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || آرامش باد. || تیزی...
وعل
[وَ] (ع مص) بر بلندی برآمدن. (
منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
وعل
[وَ] (ع اِ) وَعِل. وُعُل. بز کوهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). ج، اوعال، وعول، وُعُل، موعله، وَعِلَه. (منتهی الارب) (آنندراج). || مهتر و شریف و توانا. || پناه جای. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || چاره. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء): ما لک عنه...
وعل
[وَ] (ع اِ) نام ماه شوال. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). نزد قدما نام ماه شوال، و جمع آن اوعال و وعلان است. (اقرب الموارد).