وعث
[وُ عُ] (ع اِ) جِ وَعث . رجوع به وَعث شود.
وعثا
[وَ] (از ع، اِ) وعثاء. رجوع به وعثاء شود.
وعثاء
[وَ] (ع اِ) مشقت و سختی سفر. (منتهی الارب) (آنندراج). زحمت و مشقت و سختی سفر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) :جمعی از یاران وفا و اخوان صفا که وعثاء سفر به حضور همایونشان سهولت حضر داشت. (جهانگشای جوینی).
وعثه
[وَ ثَ] (ع ص) زن فربه بسیارگوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
وعد
[وَ] (ع مص) عِدَه. مَوعِد. موعده. موعود. موعوده. وعده کردن. نوید دادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل). در خیر و شر استعمال شود. (منتهی الارب). گویند: وعد الامر و به خیراً و شراً و هرگاه خیر و شر را اسقاط کنند در مورد خیر وعد...
وعد و وعید
[وَ دُ وَ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) انذار و ترسانیدن کسی را از کردار و اعمال وی و نوید خیر و شر. (ناظم الاطباء) :
ز توحید و قرآن و وعد و وعید
ز تأیید و از رسمهای جدید.فردوسی.
شب و روز در کار وعد و وعید
مه و هفته هر روز نوروز و...
وعده
[وَ دَ] (ع مص) وعده. نوید دادن در نیکی. (منتهی الارب) (غیاث اللغات). خبر دادن در بدی مگر اکثر در نیکی و خیر مستعمل است. (غیاث اللغات) (آنندراج).
وعده
[وَ دَ / دِ] (از ع، اِ) نوید. (ناظم الاطباء). مژده :
شب و روز انتظار یار میداشت
امید وعدهء دیدار میداشت.نظامی.
وعدهء وصل چون شود نزدیک
آتش قرب تیزتر گردد.(؟).
|| عهد. پیمان. (ناظم الاطباء). وعده در اصل وعد است ولی آن را شعرا نیز در اشعار خود به کار برده اند. (نشریهء دانشکدهء...
وعده بندی
[وَ دَ / دِ بَ] (حامص مرکب)تعیین تاریخ برای ادای وام. (ناظم الاطباء).
وعده جا
[وَ دَ / دِ] (اِ مرکب) وعده جای.
وعده جای
[وَ دَ / دِ] (اِ مرکب) جای قرارداد. || محل ملاقات. میعاد. میعادگاه.
وعده خلاف
[وَ دَ / دِ خِ] (ص مرکب)آنکه برخلاف قول و قرار خود عمل کند. بد وعده. بدقول. آنکه وعده کند و وفا نکند. بدقول و آنکه وفای به وعده و قرار خود نمی کند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
فکنده اند بدنبال زلف خویش مرا
چو قرض دار پریشان بتان وعده خلاف.
شفیع اثر...
وعده دادن
[وَ دَ / دِ دَ] (مص مرکب)قول دادن به کسی برای اجرای عملی. قول دادن. (ناظم الاطباء) :
همی وعده دهی امروز و فردا
همین امروز و فردایت مرا کشت.باباطاهر.
نفسی را به طعام وعده دادن آسان تر است که قصابی را به درم. (گلستان سعدی).
وعده ای داده ای ای خسرو آفاق مرا
وقت...
وعده شکن
[وَ دَ / دِ شِ کَ] (نف مرکب)وعده شکننده. آنکه وعده و قول و قرار خود را می شکند. ناقض عهد. که عهد به سر نبرد. که پیمان گسلد.
وعده شکنی
[وَ دَ / دِ شِ کَ] (حامص مرکب) شکستن قول و قرار. نقض عهد. پیمان گسلی.
وعده کردن
[وَ دَ / دِ کَ دَ] (مص مرکب)تعیین وقت برای اجرای امری کردن. قول دادن به کسی اجرای امری را. قول دادن. تعهد کردن :
بر یخ بنویس چون کند وعده
گفتار محال و قول خامش را.ناصرخسرو.
یا وعده مکن که می فرستم
یا وعدهء خویش را وفا کن.سعدی.
وعده گاه
[وَ دَ / دِ] (اِ مرکب) وعده جای. جای قرار دادن. (ناظم الاطباء). جایی که با هم وعده کنند. (آنندراج) :
وعده گاه گرم خوبان گوشهء میخانه است
سرزمینی نیست غیر پای خُم دلکش مرا.
رضی دانش (از آنندراج).
مباد روز قیامت به وعده گاه آیی
که دل نشسته در آنجا به انتظار هنوز.
عرفی (از...
وعده وعید
[وَ دَ / دِ وَ] (اِ مرکب) وعد و وعید. (ناظم الاطباء). رجوع به وعد و وعید شود.
- وعده وعید دادن؛ قول و قرارهای نااستوار و غیر قطعی و عمل نشدنی دادن.
وعر
[وَ] (ع ص) زمین درشت. (مهذب الاسماء). دشوار. خلاف سهل. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، اَوْعُر، اوعار، وعور. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) :
چو سهلی بریدم رسیدم به وعری
چو وعری بریدم رسیدم به سهلی.
منوچهری.
|| رجل وعر المعروف؛ مرد کم احسان کم خیر. || قلیل وعر، از اتباع است. (منتهی الارب) (آنندراج)...
وعر
[وَ عَ] (ع مص) وُعوره. وعاره. وعور. دشوار گردیدن جای. || پر شدن سینهء کسی از خشم و کینه. لغتی است در وعز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به وعز شود.