وع
[وَع ع] (ع اِ) شغال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || (اِ صوت) حکایت آواز شغال. || حکایت آواز کودک هنگامی که می گرید. (اقرب الموارد).
وعاء
[وِ / وُ] (ع اِ) اعاء. خنور. (آنندراج) (منتهی الارب). آوند. (مهذب الاسماء). ظرف. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). باردان. (ترجمهء علامهء جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار). ج، اوعیه، اَوعاء. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (منتهی الارب). || (اصطلاح طب) فضاء خالی در باطن عضو حاوی. رجوع به کشاف اصطلاحات...
وعائی
[وِ] (ص نسبی) منسوب به وعاء. آوندی.
وعاب
[وِ] (ع اِ) جایهای فراخ و گشاده از زمین. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). و این جمع وعب است. (اقرب الموارد). رجوع به وعب شود.
وعاره
[وَ رَ] (ع مص) وعر. وعور. وعوره. دشوار گردیدن جای. || کم گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
وعاط
[وِ] (ع اِ) گُل سرخ یا گل زرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گل زرد، و گویند گل سپید. (مهذب الاسماء). گل سرخ، و گویند گل زرد، و قول اخیر اصح است. (اقرب الموارد از تاج العروس).
وعاظ
[وُعْ عا] (ع ص، اِ) جِ واعظ. به معنی پنددهندگان. (آنندراج) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). واعظان.
وعاظ
[وَعْ عا] (ع ص) مبالغهء واعظ است. (اقرب الموارد). رجوع به واعظ شود.
وعاف
[وِ] (ع اِ) جِ وَعف، به معنی هر جای درشت و سطبر از زمین که در آن آب ایستد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وعف شود.
وعاق
[وُ] (ع اِ) وعیق. آواز که از شکم ستور آید وقت رفتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). آواز شکم اسب. (مهذب الاسماء).
وعال
[وِ] (ع اِ) جِ وعله. (ناظم الاطباء). رجوع به وعله شود.
وعام
[وِ] (ع اِ) جِ وعم، به معنی خط کوه که مخالف سائر رنگ آن باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به وعم شود.
وعان
[وِ] (ع اِ) جِ وعن، به معنی زمین درشت سخت یا سپیدی زمین که چیزی نرویاند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || جِ وعنه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || خطهایی است بر کوه شبیه ریگهای دراز یا اندک خاک. (آنندراج) (ناظم الاطباء).
وعاوع
[وَ وِ] (ع ص، اِ) دلاوران و زورمندان شدیدالقوه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). دلاوران و زورمندان سخت توانا. (ناظم الاطباء). || آنکه نخست به فریاد مقاتلان رسد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
وعایی
[وِ] (ص نسبی) وعائی. منسوب به وعاء. آوندی.
وعب
[وَ] (ع ص، اِ) راه گشاده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). راه گشاد و وسیع. (ناظم الاطباء). ج، وعاب. (المنجد). || (مص) تمام گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج).
وعث
[وَ] (ع ص، اِ) جای نرم و بی ریگ که پای در آن فرورود. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || راه که به آسانی نتوان رفتن در وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). وَعِث به همین معنی است. (منتهی الارب). || استخوان شکستهء گران سنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)....
وعث
[وَ عَ] (ع مص) شکسته گردیدن دست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || دشوارگذار گردیدن راه. (اقرب الموارد).
وعث
[وَ عِ] (ع ص) راه که به آسانی نتوان رفتن در وی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). راه دشوارگذار. (ناظم الاطباء).
وعث
[وُ] (ع اِ) جِ وَعث. (اقرب الموارد). رجوع به وَعث شود.