وسعه
[وُ عَ] (ع اِمص) فراخی و گشایش. (غیاث اللغات) (آنندراج). فراخی و گشادی جای. (ناظم الاطباء). رجوع به وسعت شود.
وسف
[وَ] (ع اِ) کفتگی که نخست در ران و سرین شتر پیدا گردد از فربهی و سپس در اندامش شایع گردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
وسفاد
[وِ] (ص، ق) بسیار و فراوان. (ناظم الاطباء). وسناد. رجوع به وسناد شود.
وسفونجرد
[] (اِخ) دهی از دهستان وزوا از بخش دستجرد شهرستان قم در 6 هزارگزی قاهان. کوهستانی و سردسیری است. سکنهء آن 468 تن. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، بنشن، عناب، توت، گردو، بادام و شغل اهالی زراعت، پارچهء وطنی و کرباس بافی. مزرعهء احمدآباد گونه گرد جزو...
وسق
[وَ] (ع مص) گرد کردن. (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی). گرد کردن چیزی و بار نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و از این معنی است قول خداوند : و اللیل و ما وسق (قرآن 84/17)؛ اذا جلل الجبال و الاشجار و البحار و الارض فاجتمعت...
وسق
[وَ / وِ] (ع اِ) اشتروار. (مهذب الاسماء). بار شتر. || شصت صاع. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) :هرچه از زمین حاصل شود ده یکی بباید دادن چون آن غله پنج وسق بود و وسقی عبارت از شصت صاع است و صاع پنج رطل است و ثلث رطل...
وسقونقان
[] (اِخ) دهی از دهستان جاسب بخش دلیجان شهرستان محلات در راه شوسهء اصفهان به قم. کوهستانی و سردسیری است. سکنهء آن 680 تن. آب آن از سه رشته قنات و محصول آنجا غلات، سیب زمینی، گردو، بادام، زردآلو، هلو، انگور و شغل اهالی زراعت است. دفتر اسناد رسمی و...
وسکاره
[وَ رَ / رِ] (اِ) اسدی در لغت نامه (ص5) آن را تیان(1) معنی کرده و این دو بیت را شاهد آورده است :
چون کسی(2) نیست شوخ و وسکاره
چون نهم در کف تو وسکاره
گفت وسکاره که ش تیان خوانی
آنچنان ده که باز بستانی.(فرهنگ اسدی).
(1) - تیان؛ دیگ بزرگ و سرگشاده....
وسکردن
[وَ کَ دَ] (مص) تنحیب؛ وسکردن در کار. و منه التنحیب و هو شده القرب للماء. (تاج المصادر).
وسکرده
[وَ کَ دَ / دِ] (ص) همان وشکرده است یعنی چست و چالاک و محال [ مآل ]اندیش. (انجمن آرا). شخصی را گویند که کارها را زود و جلد و چست کند، و به کسر اول هم به این معنی و هم شخصی جلد و چابک و توانا و صاحب...
وسکرده
[وِ کَ دَ / دِ] (ص) رجوع به وَسکرده شود.
وسکردیدن
[وَ کَ دی دَ] (ص) وسناد. به معنی بسیار است، و با شین نیز آمده. (انجمن آرا) (آنندراج).
وسگاه
[] (اِخ) دهی جزو دهستان سیاه رود بخش افجهء شهرستان تهران در 2هزارگزی شمال راه شوسهء تهران به دماوند، کوهپایه و سردسیری است. سکنهء آن 512 تن. آب آن از رودخانهء سیاه رود و محصول آن غلات، بنشن، سیب زمینی، قلمستان و شغل اهالی زراعت است. مزرعهء قاپیس، سبزه شن،...
وسل
[وُ سُ] (ع اِ) جِ وسیله. (المنجد) (اقرب الموارد). رجوع به وسیله شود.
وسم
[وَ] (ع مص) نشان کردن و داغ نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). داغ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). || چیره شدن بر کسی در خوبی و زیبایی و جمال. (منتهی الارب) (آنندراج). به نیکویی غلبه کردن. (تاج المصادر بیهقی). || (اِ) عیب. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). ||...
وسماء
[وُ سَ] (ع ص، اِ) جِ وسیم، به معنی زیبا و خوبروی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وسیم شود.
وسمت
[وَ مَ] (ع مص) وسمه. داغ کردن. || مجازاً، تهمت کردن. (غیاث اللغات). رجوع به وسمه شود.
وسمق
[] (اِخ) دهی جزو دهستان حومهء بخش خرقان شهرستان ساوه. کوهستانی و سردسیری است. سکنهء آن 1156 تن. آب آن از چشمه سار و قنات کوهستانی و محصول آن غلات، بنشن، سیب زمینی، بادام، گردو، میوه جات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. عده ای برای تأمین معاش...
وسمه
[وَ مَ / وَ سِ مَ] (ع اِ) حنای مجنون.(1)کتم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خطر. (منتهی الارب). گیاهی است برگش شبیه برگ مورْد و ساقش غیرمجوف و ثمرش به قدر فلفلی و بعد از رسیدن سیاه گردد و بدان ابرو و موی را خضاب کنند و در آن قوهء محلله...
وسمی
[وَ می ی] (ع ص، اِ) نخست باران. (مهذب الاسماء). باران نخستینِ بهار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سمی به لانه یسم الارض بالنبات. (منتهی الارب). باران اولینِ بهار. (غیاث اللغات). || باران بزرگ قطره. (غیاث اللغات از شرح نصاب) : و هو [ ای شنبلید ] اول زهره تطلع...