وساید
[وَ یِ] (ع اِ) جِ وساده. (ناظم الاطباء). رجوع به وساده و وسائد شود.
وسایط
[وَ یِ] (ع اِ) وسائط. جِ وسیطه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). || در تداول فارسی جمع واسطه گرفته شود. (فرهنگ فارسی معین).
- وسایط نقلیه؛ هر وسیلهء موتوری یا غیرموتوری که حمل بار یا انسان کند.
|| (اصطلاح صوفیه) اسبابی که به تعلق کردن آن به مراد رسند. (فرهنگ فارسی معین...
وسایل
[وَ یِ] (ع اِ) وسائل. جِ وسیله. اسباب و لوازم. (فرهنگ فارسی معین) : با این وسایل و فضایل در خصم شکنی و دشمن شکنی بر مردان جهان فسوس کردی. (فرهنگ فارسی معین از لباب الالباب).
گر تو برانی کسم شفیع نباشد
ره به تو دانم دگر به هیچ وسایل.سعدی.
- وسایل ارتباطی؛...
وسب
[وَ] (ع اِ) چوبی است که نزدیک تگ چاه اندازند چون خاکش ریزان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، وسوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). || (مص) گیاه ناک گردیدن زمین. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
وسب
[وَ سَ] (ع اِ) چرک و ریم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وسخ. (المنجد). || (مص) چرک و ریمناک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). چرک گردیدن و ریمناک شدن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
وسب
[وِ] (ع اِ) گیاه انبوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نبات. (اقرب الموارد).
وسپور
[وَ] (اِ) وسپوهر. رجوع به وسپوهر شود.
وسپوهر
[وَ] (اِ) وسپور. واسپور(1). عنوان شاهزادگان و نجبای اشکانی و ساسانی. (فرهنگ فارسی معین).
(1) - پهلوی vaspuhr.
وستا
[وَ] (اِ) ستایش خالق و خلق(1). (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). ستایش خدا. (غیاث اللغات). ستایش و شکر خالق. (ناظم الاطباء). || (اِخ) به وزن و معنی استاست که تفسیر زند باشد(2). (برهان) (انجمن آرا). وستا تفسیر زند است و زند صحف ابراهیم بود. (صحاح الفرس) (لغت نامهء اسدی). و این...
وستاخ
[وُ] (ص) گستاخ. بستاخ. رجوع به گستاخ شود.
وستاخی
[وُ] (حامص) گستاخی. بستاخی. رجوع به گستاخی شود.
وستاد
[وَ] (ص، ق) بسیار. (فرهنگ فارسی معین). توضیح اینکه این کلمه در فرهنگها به صورت «وستاد» و «وستاذ» و «وسناد» آمده. در لغت فرس اسدی چ اقبال ص106 آمده: وسناد بسیار باشد. رودکی گوید :
امروز به اقبال تو ای میر خراسان
هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد.
رودکی.
نفیسی نوشته اند...
وستازند
[وَ زَ] (اِخ) لقب کتاب زند. (ناظم الاطباء). رجوع به زند شود.
وستاق
[وَ] (اِخ) اوستا. (الفهرست ابن الندیم). معرب اوستا. رجوع به اوستا شود.
وستالیس
[وِ] (اِخ) کاهن معبد وستا. نام کاهنهء معبد وستا. (فرهنگ فارسی معین). وستالیسها کاهنان معبد وستا بودند و وظیفهء ایشان آن بود که آتش مقدس را پیوسته روشن نگاه دارند و هرگاه آتش بواسطهء اهمال یکی از آنها خاموش میگشت رومیان او را زنده در گور می کردند. لیکن در...
وستان
[وَ] (ص) بر پشت خفته. (ناظم الاطباء). آنکه بر پشت میخوابد. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). مصحف ستان.
وستاویژن
[وِ ژِ] (انگلیسی، اِ)(1)ویستاویژن. ویستاویزیون. شیوه ای است جدید در صنعت فیلمبرداری که در آن فیلم برعکس فیلمهای معمولی به شکل افقی از مقابل دریچهء نورافکن میگذرد و بطور مستطیل روی پرده منعکس میشود. پردهء آن مانند پردهء سینمااسکوپ انحنا ندارد ولی ناظر خودبه خود به هنگام نمایش در پرده...
وسترک
[وَ رَ / وَ تَ رَ] (اِ) وسترنگ. بن گل سرخ که پس از افتادن برگهای گل باقی مانده و سرخ میگردد. (ناظم الاطباء).
وستریوش
[وَ] (اِ) واستریوش. (فرهنگ فارسی معین). کشاورز، و آن یکی از طبقات چهارگانهء عهد ساسانی به شمار میرفته. (فرهنگ فارسی معین).
وستریوشان سالار
[وَ] (پهلوی، اِ مرکب) وزیر کشاورزی در عهد ساسانی. در تاریخ طبری وستریوشان سلار آمده. (فرهنگ فارسی معین از تاریخ بلعمی چ وزارت فرهنگ ج1 ص948).