وسن
[وَ سَ] (ع اِ) حاجت و نیاز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: ما هو من همی و من وسنی. ج، اوسان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || خواب سبک. (مهذب الاسماء). گرانی خواب یا اول آن یا پینکی و غنودگی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). وَسَنه. وَسْنه. سِنه. (منتهی الارب) :
آتش...
وسن
[وَ سِ] (ع ص) غنوده و خوابناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). خفته. (غیاث اللغات). نائم. || بیهوش شده از بوی بد چاه. (ناظم الاطباء).
وسن
[وَ سَ] (ص) آلوده. (آنندراج). || (اِ) آلایش. آلودگی. (آنندراج) :
حضرتی کز قدر زیبد گرچه او
دامن همت بگرداند وسن
حارسش کیوان و برجیسش ندیم
آفتابش شمع و گردونش لگن.
امامی هروی (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ رشیدی).
(و در سروری با شین معجمه آمده است [ وشن ]).
وسنا
[وَ] (ص، ق) بسیار و فراوان و پر و سرشار. (ناظم الاطباء). رجوع به وسناد شود.
وسناد
[وَ] (ص، ق) بسیار و انبوه و فراوان بودن هر چیزی. (آنندراج) (برهان). بسیار. (فرهنگ اسدی). پر. (فرهنگ اسدی). بسیار و فراوان و پر و سرشار. (ناظم الاطباء) :
امروز به اقبال تو ای میر خراسان
هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد.
رودکی (از اسدی).
و به این معنی با شین معجمه...
وسنان
[وَ] (ع ص) غنوده و خوابناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خفته. (مهذب الاسماء). خسبنده.
وسنج
[وَ سَ] (معرب، اِ) مأخوذ از وسنگ فارسی و به معنی آن. (ناظم الاطباء). رجوع به وسنگ شود.
وسنگ
[وَ سَ] (اِ) لیمودارو باشد، و آن گیاهی است کوهی که از درزهای سنگ روید و گل آن بوی لیمو میکند، و معرب آن وسنج است، و طبیعت آن گرم و خشک. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مصحف وشیگ. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به وشیگ شود.
وسنه
[وَ سَ نَ] (ع اِ) سِنه. وَسَن. گرانی خواب یا اول آن یا پینکی و غنودگی. (منتهی الارب). خوابناکی و گرانی خواب و پینکی و اول خواب. (ناظم الاطباء).
وسنه
[وَ نَ] (ع اِ) سِنه. وسن. گرانی خواب یا اول آن یا پینکی و غنودگی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
وسنه
[وَ سِ نَ] (ع ص) مؤنث وَسِن. زن غنوده و خوابناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وسن شود.
وسنی
[وَ / وُ] (اِ) ضره. زنی باشد که بر سر زن خواهند. (فرهنگ اسدی). هبو. هوو. دو زن که در خانهء یک شوهر باشند. (آنندراج): اضرار؛ باوسنی گشتن زن. (المصادر زوزنی). دو زن که یک شوهر داشته باشند هر یک مر دیگری را وسنی باشد، و به ضم هم آمده...
وسنی
[وَ نا] (ع ص) زن سست کسل مند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). || زن غنودهء پینکی رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و این مؤنث وسنان است. (منتهی الارب) (آنندراج).
وسواس
[وَسْ] (ع اِ) اندیشهء بد و آنچه در دل گذرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هر بدی که به قلب خطور کند و هر چیزی که در آن خیر و صلاح نباشد. (اقرب الموارد). || عبارت است از خواطر نفسانیهء جسمانیه، خواه عقلی باشد خواه حسی باشد و خواه غیر...
وسواس
[وِسْ] (ع مص) بد اندیشیدن. (منتهی الارب). بد اندیشیدن و اغوا کردن شیطان. (از ناظم الاطباء). در دل افکندن شیطان و نفس چیزی بی نفع و بی خیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). وسوسه. (منتهی الارب). قوله تعالی : فوسوس لهما الشیطان. (قرآن 7/20) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)....
وسواسی
[وَسْ] (ص نسبی) منسوب به وسواس. (ناظم الاطباء). کسی که دارای وسواس است. مردد. دودل. (فرهنگ فارسی معین). || آنکه در کارها همیشه شک آورد و سرگردان باشد و هرگز یقین نکند. || آنکه اندیشه های بد کند. || غمگین و ملول. (ناظم الاطباء). رجوع به وسواس شود.
وسوب
[وُ] (ع اِ) جِ وَسْب، و آن چوبی است که نزدیکی تگ چاه اندازند چو خاکش ریزان باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به وسب شود.
وسوج
[وَ] (ع ص) ابل وسوج؛ شتر گردن درازکننده در رفتار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج).
وسوسه
[وَسْ وَ سَ] (ع مص) بد اندیشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). در دل افکندن شیطان و نفس چیزی بی نفع و بی خیر. وِسْواس. (منتهی الارب) (آنندراج). || (اِ) تسویل. خارخار. (یادداشت مرحوم دهخدا). پند و نصیحت شیطانی. (ناظم الاطباء). آنچه شیطان به دل مردم افکند از اندیشه های بد. اغوا...
وسوسه انداز
[وَسْ وَ سَ / سِ اَ] (نف مرکب) وسوسه اندازنده. آنکه سبب اندیشه های بد و فاسد میگردد و ترغیب بر کارهای بد می کند. (ناظم الاطباء). آنکه تولید وسوسه کند. آنکه کسان را بر کارهای بد ترغیب کند. (فرهنگ فارسی معین).