احتراب
[اِ تِ] (ع مص) تحارُب. (زوزنی). با یکدیگر جنگ کردن. محاربه. حراب. با یکدیگر حرب کردن. (تاج المصادر) (زوزنی). با هم کارزار کردن. || ربودن مال یکدیگر را.
احتراث
[اِ تِ] (ع مص) کشت کردن. (حبیش تفلیسی) (تاج المصادر). حَرْث. کشاورزی کردن. کشاورزی. || کسب کردن. (تاج المصادر). ورزیدن.
احتراز
[اِ تِ] (ع مص) پرهیز کردن. پرهیزیدن. خویشتن را از چیزی نگاه داشتن. (زوزنی). تحرّز. اجتناب. تحفظ. دوری جستن. خویشتن را بگوشه داشتن. خویشتن داری. گریز. پرهیز :
بحجت نگه کن که در دین و دنیا
چگونه است از این ناکسان احترازش.
ناصرخسرو.
کنی ار احتراز وقتش نیست
ور کنی اضطراب جایش هست.
مسعودسعد.
از رنجانیدن جانوران...
احتراس
[اِ تِ] (ع مص) خود را پاس داشتن. (منتهی الارب). خویشتن را از چیزی نگاه داشتن. (تاج المصادر) (زوزنی). تحرّس. (زوزنی). احتفاظ. خویشتن داری: بشرایط تحفّظ و تیقّظ قیام ننمود و از دقایق احتراز و احتراس غافل شد. (ترجمهء تاریخ یمینی). || دزدیدن. (منتهی الارب). || گوسفند دزدیدن بشب یا...
احتراش
[اِ تِ] (ع مص) شکار کردن: احتراش ضب؛ شکار کردن سوسمار. || گرد آوردن نفقه برای عیال از وجوه مکاسب. || گرد آمدن بر.
احتراص
[اِ تِ] (ع مص) آزمند شدن. || کوشش کردن.
احتراف
[اِ تِ] (ع مص) صاحب پیشه شدن. (منتهی الارب). پیشه ور شدن. (تاج المصادر). پیشه وری :
ای بسا شوخان ز اندک احتراف
زان شهان ناموخته جز گفت و لاف.مولوی.
|| دانش. (غیاث از لطائف).
احتراق
[اِ تِ] (ع مص) سوختن. سوخته شدن. (منتهی الارب). آتش گرفتن :
تو درون خانه از بغض و نفاق
می نبینی حال من در احتراق.مولوی.
|| احتراق فرس در عَدو؛ سرعت کردن اسب در تک و دویدن. || (اصطلاح نجوم) مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد که: احتراق نزد منجمان اجتماع آفتاب است با...
احترام
[اِ تِ] (ع مص) حرمت داشتن. (زوزنی) (منتهی الارب) (تاج المصادر). بزرگ داشتن. بزرگ داشت. پاس. توقیر. حرمت : او را به اکرام و احترام تمام به هرات آوردند. (ترجمهء تاریخ یمینی). پدر او را از هرات بحضرت آوردند و بنظر احترام ملاحظه فرمودند. (ترجمهء تاریخ یمینی).
- احترام کردن؛ حرمت...
احتریز
[اِ تِ] (از ع، مص) ممال احتراز :
گر تیغ میزنی سپر اینک وجود من
عیار مدّعی کند از کشتن احتریز.سعدی.
ز دشمن بهر حال کن احتریز.سعدی.
احتزاز
[اِ تِ] (ع مص) بریدن. (منتهی الارب).
احتزاک
[اِ تِ] (ع مص) احتزاک بثوب؛ درپوشیدن جامه و بخود پیچیدن آن را. (منتهی الارب). جامه پوشیدن. || میان بستن بجامه.
احتزال
[اِ تِ] (ع مص) تصحیف احتزاک است.
احتزام
[اِ تِ] (ع مص) تنگ بسته شدن بر ستور. || میان دربستن مرد. کمر را برسن محکم بستن. میان بستن. || درپوشیدن جامه. (تاج المصادر). درپوشیدن جامه و سلاح.
احتزان
[اِ تِ] (ع مص) تَحازُن. اندوهگین شدن. (مجمل اللغه) (منتهی الارب). در اندوه افکندن.
احتساء
[اِ تِ] (ع مص) دانستن مافی الضمیر کسی. || آزمودن کسی را. || آشامیدن اندک اندک. (منتهی الارب). تجرع. آشامیدن. (تاج المصادر): احتساء مرق؛ اندک اندک و بمهلت آشامیدن شوربا. || کندن و بیرون آوردن آب از میان ریگ. (منتهی الارب). آب از میان ریگ بیرون آوردن. (تاج المصادر).
احتساب
[اِ تِ] (ع مص) شماره کردن و آزمودن. (منتهی الارب). بشمار آوردن. (زوزنی). حساب کردن. || مزد و ثواب چشم داشتن. (منتهی الارب). مزد بیوسیدن. (تاج المصادر). مزد چشم داشتن. کاری از بهر مزد کردن : و بتطهیر آن مواضع از خبث و نکد ایشان، احتساب ثواب جست. (ترجمهء تاریخ...
احتسال
[اِ تِ] (ع مص) شکار کردن بچهء سوسمار که از بیضه برآمده. (منتهی الارب).
احتشاء
[اِ تِ] (ع مص) پر گردیدن. (منتهی الارب). آکنده شدن. (تاج المصادر). || آکندن چیزی بچیزی. || در خود پیچیدن. (منتهی الارب). اعتباء. || پنبه در خود گرفتن زن حایض. (منتهی الارب). پنبه برداشتن دشتان. پنبه برگرفتن زن گاه ناپاکی.
احتشاب
[اِ تِ] (ع مص) احتشاب قوم؛ گرد آمدن آنان. (منتهی الارب).
