احتلام
[اِ تِ] (ع مص) خواب دیدن. بوشاسب. حُلُم. (زوزنی). شیطانی شدن. بازی شیطانی. (ملخص اللغات حسن خطیب). مباضعت در خواب. انزال در خواب. جنب شدن در خواب. || مطلق انزال.
احتم
[اَ تَ] (ع ص) سیاه. اَدهم.
احتماء
[اِ تِ] (ع مص) پرهیز کردن. خود را از چیز نگه داشتن. خویشتن از چیزی نگاه داشتن. (تاج المصادر) (زوزنی). از چیز زیان دار پرهیز کردن. خویشتن داری. پرهیز. || پرهیز بیمار از مضرات. رژیم :
کسی را که شفا از احتما باید طلبید، او از تناول طلبد، از مردمان نباشد....
احتماش
[اِ تِ] (ع مص) جنگ کردن. (منتهی الارب). || جنگیدن دو خروس با یکدیگر: احتمش الدیکان. (منتهی الارب). || برافروختن از خشم. خشم گرفتن. (زوزنی).
احتمال
[اِ تِ] (ع مص) بار برگرفتن. || از کسی فروبردن. (تاج المصادر). از کسی فروخوردن. تحمل. بردباری. ناملایم از کسی برداشتن : شما حمیت هند و سند را دانسته اید و آنکه در وقت احتمال عار و شدت اضطرار از مرگ نترسند و از هلاک باک ندارند. (ترجمهء تاریخ یمینی).
ترک...
احتمالاً
[اِ تِ لَنْ] (ع ق) محتملاً. شاید.
احتمالات
[اِ تِ] (ع اِ) جِ احتمال.
- بأقرب احتمالات؛ به اقوی احتمال.
- بغالب احتمالات؛ همانا.
احتمام
[اِ تِ] (ع مص) اندوهگین شدن بشب و بخواب نرفتن از اندوه. بیخواب ماندن. || گرم نشدن چشم و بی خواب ماندن بی آنکه درد باشد.
احتناج
[اِ تِ] (ع مص) میل کردن. کژ گردیدن. چسبیدن.
احتناک
[اِ تِ] (ع مص) احتناک فرَس؛ لبیشه کردن اسب. (منتهی الارب). لگام کردن. || احتناکِ سنّ کسی را؛ او را استوارخرد کردن تجربه ها و آزمایش ها. (منتهی الارب). || استوار شدن بخرد و آزموده شدن. || آزمودن. || احتناک بر؛ مستولی شدن به. غالب شدن بر. || احتناک جراد...
احتواء
[اِ تِ] (ع مص) گرد کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر). گرد فروگرفتن. (غیاث). || فراگرفتن از هر سوی. (منتهی الارب). اشتمال. || فرازآمدن بر. (منتهی الارب). || جمع کردن. (زوزنی). || دست یافتن بر چیزی. بر چیزی دست یافتن. (تاج المصادر) (زوزنی). || احتواء رطوبت بر قلب؛ علتی است که...
احتواش
[اِ تِ] (ع مص) احتواش صید؛ رمانیدن صید را بسوی یکدیگر. (منتهی الارب). درهم رمانیدن صید. || احتواش قوم بر؛ در میان گرفتن قوم کسی را. (منتهی الارب). گرد فروگرفتن جماعت کسی یا چیزی را. گرد برآمدن. کسی در میان گرفتن. (تاج المصادر).
احتوال
[اِ تِ] (ع مص) در میان گرفتن. (منتهی الارب).
احتیاج
[اِ] (ع مص) نیازمند گشتن. (زوزنی) (تاج المصادر). نیازمند شدن. حاجتمند شدن. افتقار. فقر. بی چیزی. حاجت. حاجتمندی. حاجتومندی. نیازومندی :
آنچه شیران را کند روبه مزاج
احتیاج است احتیاج است احتیاج.مولوی.
ای صاحب متاع صباحت لطافتی
کاورده عاجزی بدرت احتیاج خویش.
وحشی.
- امثال: احتیاج مادر اختراع است .
ازجان گذشته را بمدد احتیاج نیست .
این...
احتیاجات
[اِ] (ع اِ) جِ احتیاج.
احتیاز
[اِ] (ع مص) گرد آوردن چیزی و محیط شدن بر. جمع کردن. (تاج المصادر): چون سخن بذکر اکتناز و احتیاز زر و سیم رسیدی فرمودی. (جهانگشای جوینی). || جمع شدن.
احتیاش
[اِ] (ع مص) رجوع به احتواش شود.
احتیاص
[اِ] (ع مص) احتیاص رحم ناقه؛ بسته بودن زهدان او که فحل بر او قادر نشود. بند شدن زهدان که فحل گشنی کردن نتواند. || حزم و هوشیاری و آگاهی در کار. احتیاط.
احتیاط
[اِ] (ع مص) حَوط. حَیطه. حَزم. احتیاص. استوارکاری کردن. استوار کردن. به استواری فراگرفتن. (مجمل اللغه). بهوش کاری کردن. (صُراح). دوراندیشی. پختگی. عاقبت اندیشی. مآل بینی : گفته آمد تا برادر را به احتیاط در قلعت نگاه دارند. (تاریخ بیهقی). به احتیاط آنجای رسیدند. (تاریخ بیهقی). استادم ابونصر رفت و...
احتیاط کار
[اِ] (ص مرکب) محتاط. عاقبت اندیش. استوارکار.
