احتفاف
[اِ تِ] (ع مص) بهم پیوستن موی را پس سر. || فرمان دادن زن را تا مویش به رشته، پس سر بندد. (منتهی الارب). || موی از روی خود برکندن زن. (زوزنی). بند انداختن. حَفّ. برهنه و ساده کردن زن روی را از موی برای زینت. (منتهی الارب). || خوردن...
احتفال
[اِ تِ] (ع مص) آراسته شدن. زینت گرفتن. (منتهی الارب). || احتفال ماء؛ گرد آمدن آب. || احتفال وادی به سیل؛ بسیار پر شدن آن. || احتفال قوم؛ گرد آمدن آنان. (منتهی الارب). انجمن شدن. حفل. (زوزنی). گرد آمدن مردمی بسیار در مجلسی. بزم کردن. || احتفال فرس؛ خود را...
احتفالات
[اِ تِ] (ع اِ) جِ احتفال.
احتفان
[اِ تِ] (ع مص) احتفان شجر؛ برکندن درخت از بیخ. (منتهی الارب). از بن برکندن. || احتفان چیزی؛ فراگرفتن آن را از خویش. (منتهی الارب). چیزی از بهر خویش فرا گرفتن. (تاج المصادر). || هر دو دست در زانو گذرانیده ببرداشتن کسی را. (منتهی الارب).
احتقاب
[اِ تِ] (ع مص) باردان برداشتن. || استحقاب. ذخیره نهادن چیزی را. (زوزنی) (منتهی الارب). || بستن چیزی را در دنبالهء پالان یا چوب آن. (منتهی الارب). بر ترک بستن. || احتقاب اِثم؛ برداشتن گناه را. (منتهی الارب). گناه و آنچه بدان ماند برداشتن. (تاج المصادر) (زوزنی). || بر ترک...
احتقاد
[اِ تِ] (ع مص) احتقادِ مطر؛ ایستادن باران. (منتهی الارب).
احتقار
[اِ تِ] (ع مص) حقر. (تاج المصادر). استحقار. خوار و خرد شمردن. خوار داشتن. || خوار شدن.
احتقاق
[اِ تِ] (ع مص) با هم خصومت کردن. (منتهی الارب). خصومت. || احتقاق مال؛ فربه شدن شتران. (منتهی الارب). || احتقاق طعنه به؛ کشتن طعنه او را یا رسیدن طعنه در سر سرین وی که در استخوان ران است. به اندرون چیزی فروبردن نیزه. || لاغر شدن ستور. || احتقاق...
احتقان
[اِ تِ] (ع مص) درد شکم گرفتن از بند آمدن بول. شاشبند شدن. شاشبند. حبس البول. || احتباس مواد در تن. || بازداشتن. || نگاه داشتن. || احتقنت الروضه؛ اشرفت جوانبها علی سرارها. (منتهی الارب). || حقنه کردن. اماله کردن. تنقیه کردن. || خویشتن حقنه کردن. (زوزنی). || با داروی...
احتکاء
[اِ تِ] (ع مص) استوار شدن. (منتهی الارب). || احتکاء عقده؛ گره بستن. گره زدن. بستن گره را. || سمعت الاحادیث فمااحتکی فی صدری منها شی ءٌ؛ یعنی نخلید در دل من. بدل من نچسبید. در من اثری نکرد.
احتکار
[اِ تِ] (ع مص) غله اندوختن گران فروختن را بگاه گرانی. غله نگاه داشتن تا بگرانی بفروشد. (منتهی الارب). غله به نیت گرانی جمع کردن. (غیاث). غله داشتن امید تنگی را. (تاج المصادر). حکر. تحکر. انبار کردن. احتکار، نگاهداری طعام و خوراک است بجهت گران شدن و قحط شدن. (تعریفات...
احتکاک
[اِ تِ] (ع مص) خویشتن را بچیزی بخاریدن. (زوزنی). خویشتن درمالیدن بوی. با هم خراشیدن. با هم مالیدن. (غیاث). || محتاج خاریدن شدن. || با کسی واکوشیدن. (زوزنی). با کسی کوشیدن. (تاج المصادر). کاویدن با کسی. || احتکاک در صدر؛ خلیدن در دل.
احتکال
[اِ تِ] (ع مص) دشوار شدن. || آموختن زبان عجم بعد از عربی. (منتهی الارب).
احتکام
[اِ تِ] (ع مص) احتکام بر؛ حکم کردن بکسی در کاری. (منتهی الارب). حکم کردن بر کسی. (تاج المصادر). || حاکم گردیدن. (منتهی الارب). || بهم بحاکم شدن. (منتهی الارب). ترافع. محاکمه. تحاکم. بنزدیک حاکم شدن. بحاکم شدن. (تاج المصادر). || حَکَم پذیرفتن. حاکم کردن.
احتلاب
[اِ تِ] (ع مص) حَلب. محالبه. حِلاب. دوشیدن (شیر را) .
احتلاج
[اِ تِ] (ع مص) احتلاج حق؛ گرفتن حق. (منتهی الارب).
احتلاز
[اِ تِ] (ع مص) احتلاز حق؛ گرفتن آن. (منتهی الارب).
احتلاط
[اِ تِ] (ع مص) غضب. خشم گرفتن. || ستهیدن. (منتهی الارب). || سوگند یاد کردن. (منتهی الارب). || شتابی کردن. || تافته و بی قرار گردیدن. (منتهی الارب).
احتلاق
[اِ تِ] (ع مص) موی ستردن.
احتلال
[اِ تِ] (ع مص) حلول. احتلال بمکانی؛ فرودآمدن بدان.
