اجحاد
[اِ] (ع مص) محتاج شدن. || کم خیر شدن. (منتهی الارب). اندک خیر گشتن. (تاج المصادر). || نابالیدن کشت و نبات. (تاج المصادر) (زوزنی). نابالیدن گیاه. (منتهی الارب). افزایش نکردن گیاه.
اجحار
[اَ] (ع اِ) جِ جُحر. سوراخهای ددگان و خزندگان.
اجحار
[اِ] (ع مص) اجحار نجوم؛ باران نیاوردن ستارگان. || اجحار قوم؛ با قحط شدن قوم و بقحط رسیدن. (منتهی الارب). || بسوراخ (ددگان و خزندگان) درآوردن. جنبنده در سوراخ کردن: اجحر فلان الضّب؛ بسوراخ درآورد فلان سوسمار را و مضطر ساخت تا اینکه بسوراخ درآمد. (منتهی الارب) || کار بر...
اجحاف
[اِ] (ع مص) کار بر کسی تنگ گرفتن. کار بر کسی تنگ فراگرفتن. (تاج المصادر). تکلیف بمالایطاق. استیصال. اجتراف. ایذاء. اضرار. گزند کردن. || همه چیز را گرفتن. || بردن. (منتهی الارب). || اجحفت به الفاقه؛ محتاج گردانید او را حاجت و مضرّت رسانید. (منتهی الارب). || نزدیک شدن. (منتهی...
اجحام
[اِ] (ع مص) بازایستادن از. (منتهی الارب). واپس شدن از کاری. (زوزنی). || بددلی کردن. (زوزنی). || نزدیک بهلاکت رسانیدن. (منتهی الارب).
اجحان
[اِ] (ع مص) ناگوارد کردن: اجحن الصبی. (منتهی الارب). دَلَمه کردن کودک شیر را. بدغذا کردن. || تنگ گرفتن بر عیال از فقر یا بخل: اجحن علی عیاله. (منتهی الارب).
اجحد
[اَ حَ] (ع ن تف) نعت تفضیلی از جحد. || (ص) کم خیر.
اجحم
[اَ حَ] (ع ص) مرد سرخ چشم. || فراخ چشم. مؤنث: جَحْماء. ج، جُحم، جحمی.
اجحم
[اَ حَ] (اِخ) ابن دَنْدَنَه. یکی از دلیران عرب.
اجحنشاش
[اِ حِ] (ع مص) کلان شدن، چنانکه شکم: اجحنشش بطن الصبی؛ کلان شد شکم کودک. (منتهی الارب).
اجخا
[اَ] (ع ص) نعت از جَخو، بمعنی فراخی پوست و استرخای آن. (منتهی الارب). مؤنث: جَخواء.
اجخار
[اِ] (ع مص) فراخ کردن سر چاه: اجخر رأس البئر. (منتهی الارب). || روان کردن آب را از غیر جای چاه. || پاک نشستن دُبر را. (منتهی الارب). || بنکاح درآوردن زن گنده شرم را.
اجد
[اِ جِ] (ع صوت) کلمه ای است که شتران را به آن زجر کنند. (منتهی الارب).
اجد
[اُ جُ] (ع ص) ناقه اُجد؛ شتر مادهء قوی استوارخلقت که مهره های پشت آن با هم پیوسته باشد و این خاصّ است بمادیان و اطلاقش بر نر نیاید. (منتهی الارب). اشتر بنیرو و تیز. (مهذب الاسماء).
اجدٍ
[اَ دِنْ] (ع اِ) اَجْدی. جِ جَدی. بزغالگان.
اجداء
[اِ] (ع مص) عطا یافتن. (تاج المصادر). رسیدن بعطا. (منتهی الارب). || بخشش کردن. عطا کردن: اجدی علیه. (منتهی الارب). عطا دادن. (تاج المصادر). عطیه دادن. || مایجدی هذا عنک؛ ای مایُغنیک. (منتهی الارب). کفایت کردن. بی نیاز کردن. || منفعت رسانیدن. سود رسانیدن. || اِجداء جُرح؛ روان گردیدن زخم....
اجداب
[اِ] (ع مص) بی بر شدن زمین. (تاج المصادر) (زوزنی). خشک و بی نبات گردیدن (مکان). (منتهی الارب). || زمین را خشک و بی نبات یافتن. (منتهی الارب). || بی باران گشتن هوا. بی باران شدن ابر. (زوزنی). || باقحط شدن (قوم). (منتهی الارب). بقحط دچار شدن. اِسنات. اِستان. خشکسالی...
اجدابیه
[اَ بی یَ] (اِخ) شهری است به افریقیه (دمشقی)، بین برقه و طرابلس غرب و بین آن و زویله در حدود یکماهه راه است. (به قول ابن حوقل). ابوعبید البکری گفته است که زمین آن هموار و آبش گوارا و دارای چشمهء عذب و بستانهای لطیف و نخلستان بسیار است...
اجداث
[اَ] (ع اِ) جِ جدث. قبرها. گورها.
اجداث
[اِ] (ع مص) گور کندن. گور کردن. (تاج المصادر).
