اجداح
[اِ] (ع مص) شورانیدن: اجدح السویق؛ شورانید پِسْت را. (منتهی الارب). || داغ مِجدَح نهادن: اَجْدَحَ الابل؛ داغ مِجدَح نهاد بر ران شتر. (منتهی الارب).
اجداد
[اَ] (ع اِ) جِ جَدّ. نیاکان: سجستان بر سلطان قرار گرفت و نجوم فتنه ساقط شد و حال آن ولایت به امن و امان رسید و طمع احفاد و اجداد منقطع شد. (ترجمهء تاریخ یمینی).
اجداد
[اِ] (ع مص) نو کردن. (تاج المصادر). || رفتن بر زمین جَدَد. در زمین هموار رفتن. || براه راست رفتن. || اِجداد طریق؛ جَدَد [ زمین هموار درشت ] گردیدن راه. (منتهی الارب). هامون شدن زمین. (تاج المصادر). || درستی در کار. ضد هزل. || اجدادِ نخل؛ بوقت درو رسیدن...
اجداد
[اَ] (اِخ) موضعی است. (منتهی الارب). چاهی است در نجد، در بلاد غطفان. (مراصد).
اجدار
[اِ] (ع مص) اَجدَرَ الشجر؛ برآمد بر آن مانند نخود. (منتهی الارب). || جَدَرناک گردیدن زمین، و آن گیاهی است که در ریگ روید: اَجدَرَ المکان. (منتهی الارب). || نمودار شدن سرهای گیاه مانند جدری. جَداره. (منتهی الارب). || آماهیدن. آماسیدن. تَوَرُّم.
اجدار
[اَ] (ع اِ) جِ جَدَر و جُدَر.
اجدار
[اَ] (اِخ) (عامِرُال ...) پدر قبیله ای است چون جَدَره [ غدّه و گره گوشت یا آماس در حلق ] داشت. (منتهی الارب).
اجداش
[اَ] (ع اِ) جِ جَدَش.
اجداع
[اِ] (ع مص) بد پرورانیدن. بدغذا کردن. بدخوار گردانیدن: اَجدَعت الصّبیَّ اُمُّه؛ بدخوار گردانید کودک را مادر او. (منتهی الارب). || بازداشت گردانیدن. (منتهی الارب).
اجداف
[اِ] (ع مص) غوغا کردن. || ناسپاسی کردن نعمت و کم شمردن آن. (منتهی الارب).
اجداف
[اَ] (ع اِ) جِ جَدَف.
اجدال
[اَ] (ع اِ) جِ جَدل و جِدْل.
اجدال
[اِ] (ع مص) همراه خود بردن آهوی ماده بچگان را: اجدلت الظبیه. (منتهی الارب).
اجدام
[اِ] (ع مص) اجدام فرس؛ زَجر کردن اسب بکلمهء «اِجْدَمْ». رجوع به اِجْدَمْ شود.
اجدان
[اَ جَدْ دا] (ع اِ) شب و روز.
اجدان
[اِ] (ع مص) توانگر شدن بعد فقر. || وِجدان.
اجدب
[اَ دَ] (ع ن تف) نعت تفضیلی از جدب: اجدب من برهوت؛ که در آن رفاه و فراوانی نعمت نباشد. مؤنث: جُدْبی. ج، اَجدُب.
اجدب
[اَ دُ] (ع ص، اِ) جِ جدب و اَجدَب.
اجدث
[اَ دُ] (ع اِ) جِ جَدَث. گورها. قبرها.
اجدث
[اَ دُ] (اِخ) یا اَجدُف یا احدُث. موضعی است.
