اجذار
[اِ] (ع مص) از بیخ برکندن.
اجذءرار
[اِ ذِءْ] (ع مص) آمادهء خصومت و دشنام گردیدن. || روئیدن و دراز شدن گیاه: اجذأرّ النبات. (منتهی الارب).
اجذاع
[اِ] (ع مص) در زندان کردن. (تاج المصادر). بزندان کردن. لغتی است در دال مهمله. (منتهی الارب). || جذع گردیدن ستور. (منتهی الارب). دوساله شدن گوسفند و گاو و آهو و اسب و پنج ساله شدن اشتر. (تاج المصادر). دوساله شدن گوسفند و سه ساله شدن گاو و آهو و...
اجذاف
[اِ] (ع مص) تیز پریدن مرغ و شتافتن آن: اَجذَفَ الطائر. || گام کوتاه زدن و تیز رفتن: اجذفت المرأه. (منتهی الارب).
اجذال
[اَ] (ع اِ) جِ جذل النخله. (معجم البلدان).
اجذال
[اَ] (اِخ) مرحَله و منزل پنجم در سر راه مدینه به بدر. (معجم البلدان).
اجذال
[اِ] (ع مص) شاد کردن. (زوزنی) (تاج المصادر). شادان کردن. شادمان کردن. (منتهی الارب). شادمانه کردن.
اجذام
[اِ] (ع مص) بریدن: اجذم یده؛ برید دست او را. (منتهی الارب). || شتافتن در رفتن. زود رفتن. بشتاب رفتن. (زوزنی). تیز رفتن: اجذم السیر. سخت دویدن: اجذم الفرس. || بازایستادن از: اجذم عن الشی ء. || قصد کردن: اجذم علیه؛ قصد کرد بر آن. (منتهی الارب).
اجذام
[اَ] (ع اِ) جِ جِذم.
اجذب
[اَ ذَ] (ع ن تف) جاذب تر. کشنده تر.
اجذع
[اَ ذَ] (ع ص) آنچه به سال دوم درآمده باشد از گوسپند و به سال سوم از گاو و اسب و به سال پنجم از شتر. (صراح).
اجذل
[اَ ذَ] (ع ن تف) شادمان تر.
اجذم
[اَ ذَ] (ع ص) بریده دست. (تاج المصادر) (زوزنی). بی دست : من تعلم القرآن ثم نسیه لقی الله تعالی و هو اجذم (حدیث). || گرفتار بعلت جذام. || آنکه سرانگشتانش رفته باشد. || افتاده انگشت. (مهذب الاسماء). مؤنث: جَذْماء. ج، جُذم.
اجذم
[اَ ذَ] (ع اِ) از اعلام مردان عرب است.
اجر
[اَ] (ع اِ) پاداش عمل. (منتهی الارب). پاداش نیک. مزد. اجرت. مزد کار : بدرستی که او ضایع نمیگرداند اجر نیکوکاران را. (تاریخ بیهقی). ج، آجار، اُجور. || ثواب: چنان دید امیرالمؤمنین... که بگرداند خاطر خود را از جزع بر این مصیبت بسوی بازیافت اجر و ثواب. (تاریخ بیهقی). ||...
اجر
[اَ جُ] (معرب، اِ) (معرب آگور) لغتی است در آجر. خشت پخته. (منتهی الارب). رجوع به آجر شود.
اجر
[اُ جُ] (معرب، اِ) (معرب آگور) لغتی است در آجُر. خشت پخته. (منتهی الارب). رجوع به آجر شود.
اجر
[اُ جَ] (ع اِ) جِ اُجرَت. (تاج العروس).
اجرٍ
[اَ رِنْ] (ع اِ) اَجْری. جِ جَرو. سگ بچگان.
اجر
[اَ جَ] (اِخ) قریه ای است در راه قیروان به بونه، پس از جلولاء (بقول ابی عبید) و آن دارای دیوار و پل است و سنگلاخ است و راه آن دشوار و شیرناک است و همواره بادی شدید در آنجا میوزد و از این رو گفته اند: اذا جئتَ اجَرَ...
