اجارد
[اُ رِ] (اِخ) موضعی است در بلاد بنی عبدالقیس و گفته اند وادی ای است که از سراه بقریهء مطار بنی مضر جاری است. (مراصد). || یکی از وادیهای کلب و آن وادیهای بسیار است که قسمت شرقی را ادوات و قسمت غربی را بیاض گویند. (مراصد).
اجارود
[اُ] (اِخ) از توابع اردبیل. مرکز آن گرمی. دارای 99 قریه و 12000 سکنه است.
اجاره
[اِ رَ] (ع مص) رجوع به اجاره شود.
اجاره
[اِ رَ] (ع مص) رهانیدن. (منتهی الارب). بفریاد رسیدن. || زینهار دادن. (لغت نامهء مقامات حریری). زنهار دادن. (تاج المصادر) (منتهی الارب). || بجنبانیدن از راه. (تاج المصادر). عدول کنانیدن: اجاره عن الطریق؛ برگردانید او را از راه. (منتهی الارب). || اجارَ المتاع؛ در ظرف کرد متاع را. (منتهی الارب)....
اجاره
[اَ/اِ/اُ رَ] (ع اِ) پاداش عمل. (منتهی الارب).
اجاره بندی
[اِ رَ / رِ بَ] (حامص مرکب) تعیین اجارهء یک یا چند مستغل.
اجاره دار
[اِ رَ / رِ] (نف مرکب)مستأجر.
اجاره داری
[اِ رَ/ رِ دا] (حامص مرکب)استیجار.
اجاره نامچه
[اِ رَ / رِ چَ / چِ] (اِ مرکب)صک و چک و سند و قبالهء اجارهء ملکی یا کالائی. اجاره نامه.
اجاره نامه
[اِ رَ / رِ مَ / مِ] (اِ مرکب)اجاره نامچه.
اجاره نشین
[اِ رَ / رِ نِ] (نف مرکب)مستأجر.
- امثال: اجاره نشین خوش نشین است ؛ یعنی مستأجر هر جا را که نپسندد به آسانی تواند ترک کردن و جای دیگر اجاره کردن.
اجاره نشینی
[اِ رَ / رِ نِ] (حامص مرکب) مستأجر بودن.
اجاری
[ ] (اِخ) نامی که در رستاق سمرقند و صغد و بنونکث به منانیّه [ یعنی به پیروان مانی ] دهند. (از ابن الندیم).
اجاری
[اِ ری ی] (ع ص نسبی) منسوب به اجاره.
اجازت
[اِ زَ] (ع مص) رجوع به اجازه شود.
اجازه
[اِ زَ] (ع مص) اِجازت. دستوری. اذن. رخصت. فرمان. بار. دستوری دادن. (منتهی الارب). || روا داشتن. (زوزنی) (تاج المصادر): اجاز له. اجاز رأیه؛ روا داشت رای او را. (منتهی الارب). || صله دادن. (وطواط) (زوزنی). صله و عطا دادن: اجازه بکذا. (منتهی الارب). || اجاز علی اسمه؛ اجازت داد...
اجازه نامه
[اِ زَ/زِ مَ/مِ] (اِ مرکب) پروانه. جواز.
اجاص
[اِجْ جا] (ع اِ) آلو. آلوی سیاه. آلوی بخارائی. آلوچه. (داود ضریر انطاکی). زردآلو. میوه ای است خوش ترش، و از آن آش می پزند. اجاصه یکی. و این لغت عجمی است در عرب مستعمل شده، زیرا که جیم و صاد در لغات عرب با هم جمع نشود. (منتهی الارب)....
اجاص ابیض
[اِجْ جا صِ اَ یَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) ادرک.
اجاص اصفر
[اِجْ جا صِ اَ فَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آلو زرد.
