آشوردن
[دَ] (مص) آشوریدن. شورانیدن. درهم کردن. بر هم زدن. زبرزیر کردن. || آمیختن. مزج. || تخمیر. خمیر کردن. سرشتن. || آشفتن خواب کسی را، او را بدخواب کردن :مرا دل نیامد که ایشان را بیدار کنم و خواب بر ایشان بیاشورم. (تفسیر ابوالفتوح رازی). و رجوع به آشور و دویت...
آشورده
[دَ / دِ] (ن مف) شورانیده. درهم کرده.
آشورنده
[رَ دَ / دِ] (نف) که بیاشورد.
آشوره
[رَ / رِ] (اِ) هر آلت که بدان آشورند.
آشوری
(ص نسبی، اِ) رجوع به آسوریان شود. || (اِخ) نام طائفه ای از مردم قزوین.
آشوریان
(اِخ) رجوع به آسوریان شود.
آشوریدن
[دَ] (مص) رجوع به آشوردن شود.
آشوریده
[دَ / دِ] (ن مف) آشورده.
آشوریه
[ری یَ] (اِخ) رجوع به آسوریان شود.
آشوغ
(ص) مجهول. غیرمعروف. ناشناس. نامعروف. (تحفه الاحباب اوبهی). گمنام :
چه کنم از جفای دهر که من
هستم آشوغ در میان شما.طرطری.
آشوفتگی
[تَ / تِ] (حامص) آشفتگی.
آشوفتن
[تَ] (مص) آشفتن. برآشفتن. غضبناک و خشمگین گردیدن. بهم برآمدن :
نه مردی بود خیره آشوفتن
بزیراندرآورده را کوفتن.فردوسی.
- بیکدیگر آشوفتن؛ خشم گرفتن یکی بر دیگری :
دلیران بیکدیگر آشوفتند
همی گرز بر یکدگر کوفتند.فردوسی.
|| بهیجان آمدن. بهیجان آوردن :
چو لشکر سراسر برآشوفتند
بگرز و تبرزین همی کوفتند
سپاه اندرآمد ز جای کمین
سیه شد بر آن...
آشوفته
[تَ / تِ] (ن مف / نف) آشفته. زیروزبرشده :
سپاهی همه خسته و کوفته
گریزان و سخت اندرآشوفته.فردوسی.
اگر کشتمندی شود کوفته
وزآن رنج کارنده آشوفته
وگر اسب در کشتزاری شود
کسی نیز بر میوه داری شود
دم اسب و گوشش بباید برید
سر دزد بر دار باید کشید.فردوسی.
آش و لاش شدن
[شُ شُ دَ] (مص مرکب) متلاشی شدن. از هم پاشیدن، چنانکه مردار و جیفه ای. || سخت ریمناک و منبسط گشتن، چنانکه ریشی.
آشی
[شا] (اِخ) نام پدر داود پیغامبر علیه السلام.
آشیان
(اِ) آشیانه. خانهء مرغ. لانهء مرغ. مأوای طیر. آموت. کابک. کابوک. پدواز. تکند. عشّ. وکر. وکنه. اُکنه. وقنه. موکن. فراش. موکنه :
بدان هر عمود آشیانی بزرگ
نشسته برو سبز مرغ سترگ.فردوسی.
در آشیان چرخ دو مرغان زیرکند
کاندر فضای ربع زمین دانه میخورند.
ناصرخسرو.
از شمس دین چه آید جز افتخار دین
لابد که باز باز...
آشیانه
[نَ / نِ] (اِ) آشیان و مترادفات آن :
مرا خورد خون بود بر جای شیر
در آن آشیانه بسان اسیر.فردوسی.
بل دهر درختی است نَفْس مرغی
وین کالبد او را چو آشیانه.ناصرخسرو.
تو زآشیانهء باز سپید خاسته ای
ز بازخانه نپرّد بهیچ حالی بوم.سوزنی.
ز گرد راه چو عنقا به آشیانهء باز
بسوی بنده خرامید شاه بنده...
آشیب
(اِ) آسیب. (مجمع الفرس از شعوری).
آشیب و شیب
[بُ] (اِ مرکب، از اتباع)این صورت در بیت ذیل بضبط بعض نسخ شاهنامه آمده است، و در بعض دیگر آسیب با سین مهمله بجای آشیب دارد، و معنی آن ظاهراً رنج و تعب و مانند آن باشد :
چنین است گیتی پر آشوب و شیب
پسِ هر فرازی نهاده نشیب.فردوسی.
و بگمان من...
آشیل
(اِخ) نامی از نامهای یونانی. رجوع به اخلوس و اخیلوس شود.