آشوبش
[بِ] (اِمص) آشوب :
از اختر بدینسان نشانی نمود
که آشوبش و جنگ بایست بود.(1)
فردوسی.
(1) - این کلمه در بیت فوق آمده است و با بودن کلمهء آشوب و آشفتگی استعمال آشوبش از فردوسی بعید مینماید، و محتمل است تصحیفی در بیت راه یافته باشد.
آشوب طلب
[طَ لَ] (نف مرکب) فتنه جو. انقلاب خواه.
آشوب طلبی
[طَ لَ] (حامص مرکب)فتنه جوئی. انقلاب و شورش خواهی.
آشوب گر
[گَ] (ص مرکب) فتنه جوی. فتان.
آشوب گری
[گَ] (حامص مرکب)فتنه جوئی. فتّانی.
آشوب گستر
[گُ تَ] (نف مرکب) فتّان :
چون موی زنگیش سیه و کوته است روز
از عشق ترک هندوی آشوب گسترش.
خاقانی.
آشوب گستری
[گُ تَ] (حامص مرکب)فتّانی.
آشوبناک
(ص مرکب) پرآشوب.
آشوبناکی
(حامص مرکب) پرآشوبی.
آشوبندگی
[بَ دَ / دِ] (حامص) کیفیت و چگونگی آشوبنده.
آشوبنده
[بَ دَ / دِ] (نف) که بیاشوبد.
آشوبی
(اِخ) تخلص شاعری پارسی گوی از مردم هندوستان. و او خط نستعلیق را نیز بغایت نیکو می نوشته است.
آشوبیدن
[دَ] (مص) آشفتن. آشفته کردن. || منقلب و متغیر شدن :
بایران رسد زین بدی آگهی
برآشوبد این روزگار بهی.فردوسی.
|| خشمگین و آشفته شدن :
1خواهم که بدانم من جانا تو چه خو داری
یا از چه برآشوبی یا از چه بیازاری.
منوچهری.
بغرّد همچو اژدرها چو بر عالم بیاشوبد
ببارد آتش و دود از میان کام...
آشور
(نف مرخم) در کلمات مرکبه مثل دویت آشور و تنورآشور، مخفف آشورنده است، یعنی بهم زننده.
آشور
(اِخ) رجوع به آسوریان شود.
آشور
(اِخ) نام پسر دوم سام بن نوح، و مملکت آشور به نام او خوانده شده است.
آشور
(اِخ) نام رب النوع بزرگ آسوریان.
آشوراده
[دِهْ] (اِخ) نام جزیره ای در خلیج استراباد در امتداد میانکاله در عرض شمالی 54/36 و طول شرقی 35/53.
آشوران
(نف، ق) در حال آشوردن.
آشور بانی پال
(اِخ) رجوع به آسور بانی پال شود.