آشفته مویی

[شُ تَ / تِ] (حامص مرکب) کالیده مویی. ژولیده موئی.


آشفته هوش

[شُ تَ / تِ] (ص مرکب)پریشان حواس :
بدو گفتم ای یار آشفته هوش
شگفت آمد این داستانم بگوش.سعدی.


آشفته هوشی

[شُ تَ / تِ] (حامص مرکب) پریشان حواسی.


آش قلعه

[قَ عَ] (اِخ) نام محلی میان ایلیجا و مشاورک در راه تبریز به طرابوزان.


آشکار

[شْ / شِ] (ص، ق، اِ) (از پهلوی آشکاراک) ظاهر. بارز. مشهود. مرئی. روشن. هویدا. پیدا. پدید. پدیدار. مکشوف. جلی. جلیه. واضح. عیان. محسوس. مقابل مخفی، پنهان، نهان، ناپیدا، ناپدید، نهفته :
ازو دان فزونی ازو دان شمار
بد و نیک نزدیک او آشکار.فردوسی.
ز زخمش [ زخم روزگار ] همه خستگانیم زار
بود...


آشکارا

[شْ / شِ] (ص، ق، اِ) بی پرده. صریح :
یکی بانگ برزد [ پلاشان ] به بیژن بلند
منم گفت شیراوژن دیوبند
بگو آشکارا که نام تو چیست
که اختر همی بر تو خواهد گریست.
فردوسی.
|| روی، مقابل پشت. ظاهر، مقابل باطن. صورت، مقابل معنی :
تفو باد بر این گزند جهان
بتر زآشکارا مر او...


آشکار ساختن

[شْ / شِ تَ] (مص مرکب) ظاهر کردن. || ظاهر کردن جریانهای برق مغناطیسی(1). (فرهنگستان).
.
(فرانسوی)
(1) - Detecter


آشکارساز

[شْ / شِ] (اِ مرکب)(1) اسبابی که وجود جریانهای برق مغناطیسی را ظاهر میسازد. (فرهنگستان).
.
(فرانسوی)
(1) - Detecteur


آشکارسازی

[شْ / شِ] (حامص مرکب)(1) عمل آشکار ساختن جریانهای برق مغناطیسی. (فرهنگستان).
.
(فرانسوی)
(1) - Detection


آشکاره

[شْ / شِ رَ / رِ] (ص، ق، اِ)آشکار. آشکارا. پدید. هویدا. پیدا. ظاهر. معلوم : و سختی بعالم آشکاره گشت. (تاریخ سیستان).
گل عاشق شه است و چو دیدار او بدید
گشت آشکاره از دل راز نهان گل.
مسعودسعد.
فرصت شمر طریقهء رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست.
حافظ.
||...


آشکاری

[شْ / شِ] (حامص) هویدائی. ظهور. پیدائی. پدیداری. فاشی. ذیعان. ذیوع. شیوع. وضوح. روشنی. صراحت. رکی. بی پردگی. بروز. بیان. بداهت. یقین. تبین. ابانت.


آش کشکی

[شِ کَ کی] (ص نسبی)آشِکشک فروش. || آلوده به آش کشک. || در تداول خانگی، بی سروپا.


آشکو

(اِ) آشکوب :
وین چارطاق ششدر هفت آشکوی(1) چرخ
یک تابخانهء حرم کبریای اوست.خواجو.
(1) - در این بیت آشکوب نیز توان گفت و شاهد دیگری دیده نشد، لکن وجود کلمهء اَشکو با همزهء مفتوحه مؤیدی برای دعوی فرهنگ نویسان است. رجوع به اَشکو شود.


آشکوب

(اِ) (از پهلوی آشکپ، سقف. بام. مرتبه و طبقهء بناء) طبقه و مرتبهء خانه. آشیان. آشکو. بربار. برباره. برواره :
بر آشکوب نخستینْش دست فکرت من
بزیر پای فلک را چو نردبان افکند.
کمال اسماعیل.
|| هر یک از طبقات نه گانهء آسمان :
روان ساعد ماضی چو خواجه بار دهد
ز آشکوب نهم میکند تماشائی.
شرف...


آشکوب

(اِ)(1) هر یک از طبقات زمین در زمین شناسی. (فرهنگستان).
.
(فرانسوی)
(1) - etage


آشکوبه

[بَ / بِ] (اِ) آشکوب.


آشکوخ

(اِمص) سکندری.


آشکوخیدن

[دَ] (مص) سکندری رفتن. از سر پنجهء پای لغزیدن بی اراده و ناآگاهانه. و آن را در ستور سَر سُم رفتن گویند :
چون بگردد پای او از پای دار(1)
آشکوخیده بماند همچنان.رودکی.
آشکوخد بر زمین هموار بر
همچنان چون بر زمین دشخوار بر(2).
رودکی.
(1) - ن ل : دان.
(2) - ن ل: دشوار بر.


آشکوی

(اِ) قصر و مکان عالی :
توئی که از غرف آشکوی طارم چرخ
نزول یافت بایوان جد تو تنزیل.استاد.
در فرهنگها کلمهء فوق و معنای مذکور آمده و شعر استاد ناشناس را هم مثال آورده اند و ظاهراً این صورت مصحف آشکوب باشد.


آش گرد

[گِ] (اِخ) رجوع به آش جرد شود.



با مهر شما، راه هموارتر می‌شود

 

اگر قافیه‌ها بر دل‌ات نشسته‌اند و نغمۀ این ابزار، لبخند به لبت نشانده... بدان که این تلاش، بی‌هیچ چشم‌داشتی رقم خورده؛ اما نسیم حمایت تو، ادامۀ راه را برای ما هموارتر خواهد کرد.

حمایت از ما

قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از کافه‌بازار یا مایکت از این پروژه ادبی حمایت کنید.

خرید از بازار خرید از مایکت

ربات تلگرامی قافیه‌یاب

ربات قافیه‌یاب هم‌صدا، ابزاری کاربردی، رایگان و سریع در زمینه ادبیات فارسی برای جستجوی قافیه در تلگرام.

مشاهده ربات

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.